کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۴۷۹ مطلب با موضوع «شاعران مرد» ثبت شده است


سیگار اول 

باران می گیرد ...

سیگار دوم بارانتر

سیگار سوم...

به غروب می رسیم...

هم چنان سیگار 

هم چنان باران ... من و باران 

عشقمان مشترک است 

هردو برای 

یک نفر

قلبمان می تپد


| آریو همتی |

  • پروازِ خیال ...

تبعیدی

۱۱
دی


ما به همراه آب و باد خاک و آتش

تبعید این سیاره شده ایم.

و اینجا ؛

زیباترین جا

برای تنهایی ست…


 | شهرام شیدایی |

  • پروازِ خیال ...


تو غارگردی، من غارِ ِ بعدی 

من آستینم تو مار بعدی 


من در نخ تو، تو در نخ او 

سیگار بعدی... سیگار بعدی...


حتی مجال یک بوسه هم نیست 

از یارِ قبلی تا یارِ بعدی


عشق، آن پزشک ِمشهور شهر است

یک جمله دارد : «بیمارِ بعدی!»


یک جمله کافیست تا دل بلرزد 

کاری ندارد با کارِ بعدی 


ای عشق ِ سابق، ای خواب ِ صادق 

شاید قیامت... دیدار بعدی...


| یاسر قنبرلو |

  • پروازِ خیال ...


صبح ِ روز ششم بود

مرد ها را 

برای جنگ آفرید 


زنان را 

برای بوسه...


| عباس فتوت رئوف |

  • پروازِ خیال ...

یاد تو

۱۰
دی


یادت

همچون مسافر خسته‌ای توی تاکسی‌ست

که دنبال فرصت است

سر روی شانه‌ی من بی‌اندازد و بخوابد

من اما

صورتم را از سردی شیشه می‌کَنم

شانه‌ام را تکان می‌دهم

پیاده می‌شوم

و تمام ِ مسیر باقیمانده را

می‌دَوم


به خانه می رسم ،‌ 

یادت ،‌ 

قبل از من

چای دم کرده است


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


روسری روی سرت" آیه قرآن" من است

موی آشفته تو "خانه ویران" من است


گردنت تا کمرت منحنی زیباییست

پیچ وتاب بدنت" گردنه حیران "من است


| مسعود محمدپور |

  • پروازِ خیال ...


تو ظریفی

مثل گل‌دوزی یک دختر عاشق !

که دل‌انگیزترین گل‌ها را

روی روبالشی عاشق خود می‌دوزد

با تو بودن خوب‌ست

تو چراغ ، من شب

که به نور کتاب دل تو

و کتاب دل خود را که خطوط تن توست !

خوش خوشک می‌خوانم

تو درختی ، من آب

من کنار تو آواز بهاران را،

می‌خندم و می‌خوانم

می‌گریم و می‌خوانم 

با تو بودن خوبست

تو قشنگی

مثل تو ، مثل خودت

مثل وقتی که سخن می‌گویی

مثل هروقت که برمی‌گردی

از کوچه به خانه

مثل تصویر درختی در آب

روی کاشانه ، 

در چشمان منتظرم می‌رویی ....


| منوچهر آتشی |

  • پروازِ خیال ...

ابری ام

۱۰
دی


چون صاعقه در کوره ی بی صبری ام امروز

از صبح که برخاست ام، ابری ام امروز


| شفیعی کدکنی |

  • پروازِ خیال ...


دوست دارم

و هنوز خاطره ی موهایت

از لای انگشتانم رد می شود.

دوستت دارم

و به یاد می آورم که روزی

آهسته کنار گوش ات گفته بودم

در انبوه سیاهِ موهایت

چند تار سفید دیده ام

دوستت دارم

و هنوز با انگشتانم

به جای موهایت، هوا را شانه می کنم

دوستت دارم

همچون پیانیستی که پشت دیوارهای بلند زندان

کلیدهای سیاه و سفید پیانوش را

به یاد می آورد

و آهسته

آهسته

آهسته

با انگشتانش در هوا

سمفونی شماره ی نُه بتهوون را می نوازد


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...

غمگینم

۱۰
دی


بگذار رک بگویم !

خانوم ...

غمگینم ،

از اینکه بی من

غمگین نیستی!

از اینکه دلیل خنده هایت

من نبودم ...

هیچ چیز به اندازه یک کاج سبز

در دل زمستان

قلب بهار را

نخواهد شکست .....


| مرتضی شالی |

  • پروازِ خیال ...


درس زیاد می خواندم

و هر جایی که برایم مهم بود

با یک مداد

زیرش خط می کشیدم


"قانون اول نیوتن"

همیشه یکی از سوال های امتحانی بود

قانون جاذبه هم

گفتم جاذبه

یاد چشم های مادرم افتادم

یاد چشم های بی بی

یاد چشم های تو

و چشم...

عضو مهمی ست

اگر نه زن ها

اینقدر با دقت، رو به آینه

زیرش با مداد خط نمی کشیدند ...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


من بار خود از دیار بستم بی تو

چون آینه در باد شکستم بی تو


تنهایی من تناقضی شیرین است

من بی تو هنوز با تو هستم بی تو


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

جانم

۰۹
دی


صدایت که کردم،

"جانم" گفتی

مانده‌ام با این

صد سالی که به عمرم

اضافه شد، چه کنم...


| آرش شریعتی |

  • پروازِ خیال ...


تا به کِى باشى و من پى به حضورت نبرم؟!

آرزوى منى ؛ اى کاش به گورت نبرم...


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


برای قهوه ی سرد و غذای شب مانده

برای دیدن صدباره ی پدرخوانده


برای آن ها که وصله ی تنت شده اند

برای خاطره هایی که دشمنت شده اند


به خاطر غزل گیرکرده در دهنت

برای مرده ی جامانده زیرِ پیرهنت


به خاطر بطری های چیده روی زمین

به خاطر سردرد و به خاطر کدُئین


برای چاقو دادن به دست های جدید

برای دوست شدن با شکست های جدید


به خاطر همه ی گریه های نیمه شبی

خدای گم شده در چند جمله ی عربی


برای خاطر شعر-این دکان رنگ رزی-

برای این ادبیاتِ فاخرِ عوضی 


به رقص مرگ میان تنت ادامه بده

نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده...


| حامد ابراهیم پور |

  • پروازِ خیال ...


روی تختم نشسته‌ام باید،

این نفسهای آخرم باشد

وقتی از دست می‌روم شاید

نامه ای لای دفترم باشد


ناخوشم، مثل شعرهای خودم

تلخم از بغضهای تکراری

خاطراتی که روز و شب شده‌اند

قرص هایی برای بیداری


تو که گرمی به زندگی خودت

گریه های مرا نمی‌فهمی

به حضورت هنوز معتادم

تو ولی بی‌بهانه بی‌رحمی


من که یک عمر در خودم بودم

سینه‌ام را به عشق آلودی

رفتنت رفته رفته پیرم کرد

کاش از اول نیامده بودی


فکر کن! پشت هم دعا بکنی

تا سرت روی شانه‌اش باشد

می‌رود تا تمام خاطره‌ات

دو سه خط ، عاشقانه‌اش باشد


فکر کن! آخرین نفسهایت

زیر باران شبی رقم بخورد

عشق یعنی که رفته باشد و بعد

حالت از زندگی به هم بخورد


فکر کن! در شلوغی تهران

عصر پاییز در به در باشی

شهر را با خودت قدم بزنی

غرقِ رویای یک نفر باشی


می‌نویسم، اگرچه چشمانم

تا ابد از نگاه تو مست‌اند

تو برو تا همیشه راحت باش

خاطراتت مراقبم هستند


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

برکت

۰۸
دی


از تو حرکت

از من

دوست داشتن

برکت از این زیباتر...!؟


| پرویز جلیلی محتشم |

  • پروازِ خیال ...


مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است

از همین رو پیرهن بر عکس بر تن می کند


| محمد حسین ملکیان |

  • پروازِ خیال ...

باریدم

۰۸
دی


آن قدر باریدم؛

که باران را ببینی.


سارا نبودی!

چشمِ گریان را ببینی…


| سید احمد حسینی |

  • پروازِ خیال ...

بیدار

۰۴
دی


من که بیدارم 

از جداییِ توست

تو چرایی به نیمه شب بیدار ؟


| رهی معیرى |

  • پروازِ خیال ...


مثل هر شب بی تفاوت شب بخیری گفت و رفت

مثل هر شب تا سحر در خود مرورش می کنم 


| محمد شیخی |

  • پروازِ خیال ...


دو تا میخونه‌ی چشماتُ جم کن 

خراباتی شده کل خیابون

شنیدم وقت خنده ماه میشی

بخند و دور خورشیدُ بخوابون


تو پیچاپیچ موهای بلندت

خدا هم دل بده گمراه میشه

بلند تر تر نکن موهاتُ دختر 

که عمر آدما کوتاه میشه 


تو تصویری ترین شعر خدایی

با اون اندام موزون و مطنطن

دو تا چشمای گرم قهوه ای؟؟ نه 

دو تا مصرع که غرق استعاره‌ن 


چقد گرمه چقد گرمه چقد گرم

میسوزونه منُ آتیش چشمات

عرق کرده شراب بیست ساله

که گیرایی نداره پیش چشمات 


برای این خمارِ خسته از "من"

با اون چشما که مستی می فروشن 

دو تا پیک از شرابت رو بیار و 

یه عالم "مزه"ی لبهات لطفا


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...


در التهاب بغضهای بی سرانجامم

آینده ام را بی حضورت..ناگهان دیدم


از بی قراری های عصر جمعه ترسیدم

از بوسه هایت لابه لای گریه فهمیدم...


قدِّ زمستانی ترین روزِ خدا سردی

تا گریه کردم، گریه کردی.. برنمی گردی!؟


لعنت به پایانی ترین ساعاتِ هر هفته 

لعنت به رویایی که حالا یادمان رفته


لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی

لعنت به من وقتی به آغوشم نمی آیی


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


جمعه ها بغض من انگار گلوگیرتر است..

فکر و ذهنم،به تو و چشم تو درگیرتر است..


مثل هر جمعه دلم حس عجیبی دارد..

حس دیدار تو این جمعه کمی بیشتر است..


| مسعود محمد پور |

  • پروازِ خیال ...

زلف

۰۲
دی


اگر زلفت به هر تارى اسیر تازه اى دارد

مبارک باشد اما... دلبرى اندازه اى دارد!


| مجذوب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...


من بریدم دل ز تو...اما خدایی جان من

سر به بالین مینهی،دردی نداری در دلت؟


| محمد علوی زاده |

  • پروازِ خیال ...

هوا

۰۲
دی


هوا

که پیرهن پوشیده

هوا

که میز صبحانه را می چیند

هوا

که گوش می دهد به شعرهام

هوا

که لب بر لبم می گذارد

هوا

که داغم می کند

هوا

که هوایی ام کرده

هوا

که حواسش نبود،این شعر است

و از پنجره بیرون رفت .


| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...


پاره‌های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی‌دهد ،


خواستم که با تو درد دل کنم

گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد


| قیصر امین پور |

  • پروازِ خیال ...

عشقِ تو

۰۲
دی


دلخسته ام از شور و احساسِ جوانی

از عشقِ تو -این انفجار ناگهانی-

می خواستم عاشق نباشم تا بمانی

باور بکن می خواستم اما نمی شد   ️


عشقِ تو را در جانِ خود پرورده بودم

هر چیزی از من خواستی، آورده بودم

با این که من سعیِ خودم را کرده بودم

راهی برای ماندنت پیدا نمی شد


یک عمر حاشا کردم این دلبستگی را

چون در نگاهت دیده بودم خستگی را

باید جدا می کردم این پیوستگی را

اما کسی که دل بِـبـُـرّد ، من نبودم


با این که در هر لحظه بودم بی قرارت

اما مرا هرگز نمی دیدی کنارت

گفتم ندارم بعد از این کاری به کارت

گفتم، ولی مردِ عمل کردن نبودم


با هیچکس حتی خودم حرفی ندارم

چون صحبتی با آدمِ برفی ندارم

من شعرم اما معنیِ ژرفی ندارم

هر واژه ای بیهوده با من در می افتد


حالا که افتادم به دامِ دانه ی تو،

مانندِ احمق ها شدم دیوانه ی تو!

هر کس که بگذارد سری بر شانه ی تو،

از پشت بامِ شانه ات با سر می افتد


| علی عابدی |

  • پروازِ خیال ...


تنهایی عجیب به من می آید

جای تمام لباس هایم را گرفته

چشم هایم را قشنگ تر کرده

و موهایم را به سال ها بعد کشانده

تا به صورتم نزدیک تر شوند

تنهایی هیچ وقت از مد نمی افتد


| محسن حسینخانی |

  • پروازِ خیال ...

ولی رفتی

۰۲
دی


گفتی:

" دوستم بدار ،

راه دوری نمی رود ... "

ولی رفت ...

ولی رفتی ...


| محمد درود گری |

  • پروازِ خیال ...


دلم گرفته و می خواهم از شما امشب

کمی گلایه کنم ، میان سطرها امشب


نپرس ، که نمی دانم از چه رو حالا...

نگو ، که درک نمی کنم...چرا امشب!


بیا که ساحل امنی نیاز دارم ... عشق

که رو زده طوفان به ناخدا امشب


همیشه تو می گفتی و سکوت از من بود

ولی شده این نقش جابجا امشب


زبان تلخ مرا در غزل نبین ، بانو

که باز می شکند بغضِ بی صدا امشب


شبیه همیشه به اشکم دچار خواهد شد

مسیر بوسه ی تو روی گونه ها امشب


دوباره جای خالی تو در کنار من حس شد

دلم گرفت و گریختم به ناکجا امشب


دلم گرفته و می خواهم از شما ، امشب

دلم شکسته ، که گفتم از این فضا ، امشب


| جلال بابایی پور |

  • پروازِ خیال ...


آنقَدْر تِکان داده مَرا تنهایی...؛

با شاد تَرین شِعر دِلَم میگیرد!


| مهدی آسترکی |

  • پروازِ خیال ...


یه کوه غرورم ولی خواهشا 

منُ با غرورم قضاوت نکن 

دو لول چشاتُ به سمتم نگیر 

 به این سینه انقد اصابت نکن 


یه کوه غرورم عزیز دلم 

تو تنها میتونی که فتحم کنی 

نگاهت پر از آیه و معجزه س 

تو میتونی این سنگُ آدم کنی


چقد باید این حسُ سرکوب کرد؟ 

چقد باید از دیدنت میخ شم 

من اونقد می خوامت که باید یه روز 

یه اسطوره تو طول تاریخ شم 


چقد باید از دست من دور شی 

چقد باید از دیدنت هل کنم 

بگو کی به دستای تو میرسم 

چقد دیگه باید تحمل کنم؟  


به فکر من و حال و روز منی؟

 یه فکری واسه برق چشمات کن 

با هرکی نشین و نگو و نخند 

یه وقتایی لطفا مراعات کن 

ً

میدونم دلم خیلی واست کمه 

 واسه عشق و احساسِ آغوش تو 

یکم نرخ دستاتُ بالا ببر 

بذار جون بدم واسه آغوش تو 


بیا و یخ خونه رو آب کن 

بخند و بذار غرق آتیش شه 

یه جوری بغل کن وجود منُ

که حتی خدا هم حسودیش شه


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

دو نیمه

۳۰
آذر


آماده ام. بارانی پوشیده ام. چتر برداشته ام. چمدانم را بسته ام. 

برای آخرین بار در آینه قدی خود را خیره شدم. 

شبیه همه مسافر ها به جدی ترین شکل ممکن جدی به نظر می رسم. 

پول، عینک و بلیط را برداشته ام. کلید را همان جایی که در نظر گرفته بودم فراموش می کنم. 

تاکسی رسید. آقای راننده لطفا همین نیمه را به ترمینال برسان. 

نیمه دیگرم نتوانست دل بکند. منصرف شد!


| پدرام مسافری |

  • پروازِ خیال ...


نه آن‌جا به ما خوش گذشت

نه این‌جا

اسم در به دری‌ها را سفر گذاشته‌اند

با چمدانی‌ سنگین از آرزوها 

در آوارگی‌ها پیر می‌شویم!

از غربتی‌

به غربت دیگر رفتن سفر نیست

حرکت ناگزیر باد است

از شهری‌ به شهر دیگر


| رسول یونان |

  • پروازِ خیال ...


یه کوه یخم سرد و بی حوصله

که دست تو میخواد خرابم کنه

من عادت ندارم به این حس خوب

به دستی که می تونه آبم کنه


تو حواترین دختر عالمی

غرورم زیاده،کمش می کنی

یه دیوونه عاشق نمیشه ولی

می دونم یه روز آدمش می کنی


یه کوه غرور و کشیدی زمین

یه کوه غرورم،به بادم بده

من از زندگی با خودم خسته ام

من عاشق نمیشم تو یادم بده


تو یادم بده زندگی کردن و

کنار تو عاشق شدن سخت نیست

بجز تو که بی خواب آغوشتم

خیالم کنار کسی تخت نیست


کسی رو به روته که تا پای جون

به قول و قرارش عمل می کنه

یه دیوونه وقتی اراده کنه

خدا رو هم حتی بغل می کنه


بلرزون غرورم رو توی چشام

دل سنگ و سرد من و سست کن

دل و عشق و آغوش و لبخندت و

بچین توی پاکت برام پست کن


یه کوهم که می تونه از این به بعد

پناه غم و زخم و دردت بشه

یه آغوش گرمم برا خنده هات

چقد خوبه گاهی تو سردت بشه


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

از سر عادت

۲۹
آذر


از سر عادت است صبح‌ها نامَ‌ت را صدا می‌کنم

می‌گویم چای ریخته‌ام،

صبحانه حاضر است

از سر عادت است که جوابت را نمی‌شنوم

وَ از سر عادت می‌فهمم

تو نیستی!


| افشین صالحی |

  • پروازِ خیال ...


غزل از موی پریشان شده ات می ریزد

من اگر شاعرم از دست پریشانی توست


| سعید شیروانی |

  • پروازِ خیال ...


بیا برویم خانه‌ی خودمان

هر چه باشد بهتر از بوی باد وُ

بالش‌های کهنه‌ی این مسافرخانه است 

روی زمین می‌خوابیم

دفترِ ترانه‌های حافظ را

زیر سر خواهیم گذاشت،

صبح که از خوابِ فال و پیاله برمی‌خیزیم

خانه پُر از بوی می و عطرِ شکوفه 

خواهد شد.

این همان مطلبی‌ست

که از سهمِ ساده‌ی همین زندگی

به ما خواهد رسید.

حالا دست از دوختن این دگمه‌های شکسته بردار،

برایت پیراهنِ خوش‌رنگِ قشنگی خریده‌ام،

وِل کن بیا برویم رو به نورِ چراغ بنشینیم

اینجا دعای روشن هیچ دختری !

برآورده نمی‌شود

به خدا خانه‌ی خودمان خوب است،

خانه‌ی خودمان خوب است ....


| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

تا اطلاع ثانوی

همه چیز تعطیل است.

"بوسه" را کنار گذاشته ام!

و آغوشم

لابه لای لباس های گرم زمستانی ست.

آستین کشیده ام روی دست هام

هوای دست هات

به سرم نزند

و توی سَرم را

پر کرده ام از بدهی و قبض و کرایه خانه،

جای خیال تو را گرفته اند...

قرض های سرسام آور آخر برج!

شانس شاید رو کند به من

حواسم  پیش بلیط های بخت آزمایی ست

تو دست بریز...

حکم که دل نبود  بود؟!

تخته های نرد کردستان را دوست تر دارم...

باور نمی شود!...جفت شش...!

تو اما تمام خانه ها را بسته ای! 


تا اطلاع ثانوی

همه چیز تعطیل است

بوسه و آغوش و دستی در کار نیست

و این قلبی که تق و لق می زند

می زند

و در هر پمپاژ بی رمق

باز به یادم می آورد

"دوست داشتنت... همچنان در حال کار است"


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


غلت میزند روی شانه ی سمت چپ

نوک دماغش میخورد به نوک دماغم

میخندد...

چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند

نفس گرم اش میرسد به لبم

موهایش را کنار میزنم

موهایش را نفسِ عمیق میکشم

از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش

آبِ دهانش را قورت میدهد

میگوید لطفا قصه بگو برایم

میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!

میگویم چشمانت

سرش را کج میکند و میگوید همین؟!

میگویم تمام قصه چشمان توست

در آغوشم میگیرد

انگار که باران به زمین رسیده باشد...


| علی سلطانی |

  • پروازِ خیال ...


می توانی همین روزها وارد زندگی من بشوی

مثلا در یک فروشگاه

وقتی که قوطی های کنسرو را جا به جا می کنی

و یا در یک دکه روزنامه فروشی

وقتی که باد

حوادث را ورق می زند

میتوانی با من قدم بزنی

پیاده روها ما را کنار هم تجربه کنند

خیابان باران بگیرد

و من چترم را تنها روی سر تو باز کنم

برای تمام شعرهایی که به شاعرانگی نرسیده اند

تصمیم بگیر

خوشبختی

بالشی ست سفید

که موهای سیاه تو را کم دارد

لای در را باز میگذارم

میتوانی همین روزها وارد اتاقم بشوی

لباس تور بلندت را برقصانی

خیالت را کنار تخت بگذاری...


| محمد علی نوری |

  • پروازِ خیال ...


دستت را که می گیرم

انگار دستم را در چشمه ای فرو می برم

ما چون سیب سرخی

به هم رسیدیم 

و خاک سبزه ی علفی را به دندان گرفت

عزیزم 

مرا چون شاخه ی گندمی !

زیبا کن ..


| غلامرضا بروسان |

  • پروازِ خیال ...


مرا دوست بدار!

مرا آرام دوست بدار!

مرا بسان نوازش باد بر گندمزار

بسان کشیدگی موج بر امتداد ساحل

و سادگی بی حصرِ آسمانی آبی

دوست بدار!


مرا دوست بدار!

مرا آرام دوست بدار!

قلبی که هفتاد بار در دقیقه می تپد...

یقینا زیباتر از پمپاژهای بی امانِ شوقی گذراست،

و دردی که کهنه و قدیمی ست

رنجی به مراتب

کمتر از زخم های تازه خواهد داشت


مرا دوست بدار!

مرا آرام دوست بدار!

و در سفری که بی انتهاست

بسان یک موسیقی بی کلام

جاده ای بی مسافر

و راهی که منتهی به دره ای عمیق است...

آرام

آرامتر

دوست بدار

چرا که شیب تند

چون عشقی آتشین

می تواند کشنده باشد!


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

بازی

۲۶
آذر


از خواب برگشتم به تنهایی

پل میزنم از تو به زیبایی

چشمامو میبندم و میبینم

دنیا رو با چشم تو میبینم


دنیای من با عشق درگیره

عشقی که تو نباشی میمیره

عشقی که توو دست تو گل داده

عشقی که به دست من افتاده


تو مثل من رویاتو میبافی

با دست من موهاتو میبافی

خورشیدو با چشمات روشن کن

یک بار ماه و قسمتِ من کن


من پشت این پنجره میشینم

بارون‌و توو چشم تو میبینم

عیبی نداره... چشماتو واکن

عیبی نداره باز غمگینم


بازی نکن با قلب داغونم

من آخر بازی رو میدونم

حیفه بخوایم از هم جدا باشیم

من خیلی وقته با تو هم خونه‌م...


| ترانه سرا : بنیامین دیلم کتولی / عزیز عباسی |

| خواننده : والایار |


بازی_والایار

  • پروازِ خیال ...

اندوهم

۲۶
آذر


می‌توانم آن‌قدر دیر بخوابم

که اندوهم را خواب کنم

اما یکی به من بگوید

کی باید از خواب بیدار شوم

که اندوهم

سحرخیزتر از من نباشد


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


تو عاشق میشی و من بیخیالم

غرورم میگه بی احساس باشم

نمک می ریزی و حسی ندارم

یکم شاید نمک نشناس باشم


تو برگشتی به آغوشم ولی نه

من اون دیوونه ی سابق نمی شم

یه جوری با خودم قهرم که دیگه

تو هر کاری کنی عاشق نمی شم


تمومش کن بذار از اول راه

دلت با واقعیت رو به رو شه

من و تو مال همدیگه نمی شیم

بذار این قصه از آخر شرو شه 


زمین میافتی از اوج خیالت

چشاتُ باز کن، پرواز بسه

من این راهُ یه قرن پیش رفتم

منو یاد خودم ننداز بسه


دارم می سوزم و چیزی نمیگم

تو قبلا زندگیمُ دود کردی

تمومش کن من احساسی ندارم

خودت این آدم نابود کردی...


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...


در تمام شهرها یک نفر هست که دیرش شده 

یک نفر هست که عاشق شده 

یک نفر هست که غمگین است 

ما از زندگی چه می فهمیم؟

بی رحمی زمان بیشتر از لبخند توست 

بی رحمی زمان بزرگتر از آغوش توست 

زمان ما را از پای درآورده 

و تنها پناهمان کلمات‌ست


| سلمان نظافت یزدی |

  • پروازِ خیال ...

زنی که

۲۵
آذر


زنی که

روز ندارد زنی که شب دارد

زنی که درد ندارد زنی که تب دارد


زنی که

داغ غمی ناگزیر در قلبش

و حس تلخ «جدایی بی سبب» دارد


زنی که واکنش یک کنش درون خود است

زنى که مشکل او ریشه در عصب دارد


زنی که با همه‌ی‌ زن شدن موافق نیست

و از لحاظ زبانی به زن نسب دارد


زنى که حاصل یک انقلاب بیرونی‌ست

زنی که حامل‌یک جبر کاملن تلخ است

زنی که جبرترین جبر ممکن جبر است

زنی که زیر لبش با خودش می‌اندیشد

که زن همیشه به زن بودنش لقب دارد


زنی که هیچ ‌کس عاشقش نخواهد شد

زنی که حرف ندارد زنی که لب دارد


| سید احمد حسینی |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

چیزهای کوچکتر

همیشه ترس بیشتری به همراه دارد!

مثل مرگ یک عزیز

که در عوض شهری جنگ زده ما را بیشتر می ترساند

مثل زخم کوچک روی انگشت

که در عوض عضوی که از تن ات خارج کرده اند

ما را بیشتر می ترساند

مثل صدای شکستن پنجره...

در عوض صدای شکستن رعد!

مثل شکستنِ...

آیا کسی صدای شکستن قلبی را شنیده است!؟

و این عجیب نیست که

که چونین شکستن بی صدا

این همه ترس دارد؟


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

بی تو

۲۴
آذر


تمام پنجره ها بی تو غرق اندوهند

تمام خاطره ها بی تو زرد و مجروحند


غزل تبار! امید نگاه خسته ی من!

تمام منظره ها بی تو سرد و بی روحند....


| محمد فرامرزی |

  • پروازِ خیال ...


می خواستم به سربازها بگویم

نامه های معشوقه هایشان را

اگر بلند بلند بخوانند

جنگ تمام می شود ...


| مبین اعرابی |

  • پروازِ خیال ...

هرگز

۲۴
آذر


من نمی دانستم 

 معنی "هرگز" را  ؛

 تو چرا بازنگشتی دیگر ؟


| هوشنگ ابتهاج |

  • پروازِ خیال ...


کشته داده مسلسل چشمات

از کجا حکم تیر می گیری؟

قتل عام یه مملکت بس نیس؟

با چه رویی اسیر می گیری؟


عامل انقلاب تو قلبم

جرمت و اعتراف کن دختر

چشم های مسلحی داری

اسلحه ت رو غلاف کن دختر


با دوتا چشم قهوه قاجاریت

می کشی،اعتراض هم داری؟

اسلحه خیلی وقته ممنوعه

واسه چشمات جواز هم داری؟


تو یه سبک جدید تو شعری

داری آرووم رواج میگیری

عاشقی مسریه نیا سمتم

مرض لاعلاج میگیری


تن به آغوش دیگه ای بده من

تن به تنهایی خودم دادم

من یه عمره اسیرتم اما

با قرار وثیقه آزادم


از تو و زندگی و احوالت 

خبرای موثقی دارم

داری از تو چشام می خونی

چه چشای دهن لقی دارم


من به همراهیه تو محتاجم

بخدا احتیاج هم بد نیست

تو که باشی کنار من دیگه -

مرض لاعلاج هم بد نیست


بغلم کن که توی آغوشت 

کل دنیا بیوفته از چشمام

بغلم کن که واقعن خستم 

بغلم کن که واقعن تنهام


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

از پیری نترس

که چون همیشه برایم زیبا خواهی بود!

این قلب مهربان توست

که مرا چون کودکی شاد

در پی پروانه ای زیبا...

به سمت خود می کشاند!


از پیری نترس

و به مردی فکر کن که با هر چروک بر تنت

زخم هایش پنهان می شود

و با هر موی سپید...

بختش آرام می گیرد


گودی زیر چشم هات...

مرا به عمق بیشتری از دوست داشتن

خواهد برد

و دست های لرزانت

می تواند بارها

تنهایی ام را بتکاند.

از پیری نترس

و با تصویر شکوهمندی که از تو خواهم سرود...

مرا دوست تر بدار :


"قله ای پوشیده از برف

که گل های رنگین دامنش

دختران چوپان ایل را

زیباتر کرده است."


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


کاسه شعر من از دست تو افتاد و شکست

عاشقان فرصت خوبیست، غزل جمع کنید ...


| علیرضا آذر |

  • پروازِ خیال ...


سال ها بعد 

مردی کنار تو جدول حل می کند 

و زنی کنار من کاموا می بافد 

و ما هر دو 

پشت پنجره ای رو به پاییز 

دلتنگ خواهیم بود 

برای امروز 

برای حالا 

برای اینجا...


| بهرام حمیدیان |

  • پروازِ خیال ...


به سمت کعبه چشمت نماز میبردم 

خدا نخواست وگرنه خدای من بودی


| مرتضی امیری |

  • پروازِ خیال ...

دیوانه!

۲۳
آذر


خسته از کدبانو بودن

با دو استکان کمر باریک چای خوش عطر و رنگ

کنارم نشست و گفت...

امروز خیلی خسته شدم

هنوز هم کلی کار مانده!

توام که هیچ کمکی نمیکنی!

با لبخند شیطنت آمیز گفتم

چشم...

شما کمی چشمهایت را ببند و استراحت کن تا...

بوسه های نیمه کاره را تمام کنم

آغوش های نگرفته را بگیرم

دوستت دارم های نگفته را بگویم

و کمی دورت بگردم...

چپ چپ نگاهم کرد و گفت

واقعا که...

دیوانه!

از خواب پریدم!

هنوز نمیداند...

شنیدن دیوانه از لبهایش میتواند مرا به اولین مردی تبدیل کند که پرواز کرد...

حتی در خواب...


| حامد نیازی |

  • پروازِ خیال ...


نصف قهوه‌ات را که خوردى

بیا فنجان‌هایمان را عوض کنیم.

در کافه‌های شهر

نمی‌شود یک‌دیگر را بوسید!


| حسین محبى |

  • پروازِ خیال ...


هر کس تو را نواخت

به باران دچار شد

فکر کردن به تو

در خیابان هم

منجر به غرق شدن می شود


| آباعابدین |

  • پروازِ خیال ...


من روزگار غربتم را دوست دارم

این حس و حال و حالتم را دوست دارم


یک عکس کوچک توى جیبِ کیفِ پولم

تنها ترین هم صحبتم را دوست دارم


بر عکس آدم هاى دل بسته به دنیا

هر تیک و تاکِ ساعتم را دوست دارم


امشب دوباره خاطرت مهمان من بود

مهمانى بى دعوتم را دوست دارم


هر چند باعث مى شود هر شب ببارم

اما دل کم طاقتم را دوست دارم


عادت شده این گریه هاى بى تو ، هرچند

مى خندى امّا عادتم را دوست دارم


| سید تقی سیدی |

  • پروازِ خیال ...


وقتی میدانید یک نفر دوستتان دارد 

وقتی میدانید حضورتان مهم است

حتی در حد چند ثانیه...

وقتی میدانید اگر بی خبرش بگذارید 

خود خوری میکند...

وقتی همه ی این ها را بهتر از خودش میدانید

پس چرا یکهو غیبتان میزند؟!

چرا میروید و دیگر خبری ازتان نمیشود؟!

پیش خودتان چه فکری میکنید؟!

لابد میگویید مشکل خودش است 

میخواست دوست نداشته باشد...!!

اینطور که نمیشود جانم! مثل این میماند که 

تو با هزار امید و آرزو پیش دکتر بروی 

بعد دکتر بگوید من کار دارم

میخواستی مریض نشوی...!

میبینی...؟! همین قدر درد دارد.


| محسن دعاوی |

  • پروازِ خیال ...


بادکنک هم نیستم

که به شیطنت کودکی

بخورم به

شاخه ای

دری

دیواری

ودلم وا شود!


| احمد دریس |

  • پروازِ خیال ...


نشنیدی که دلم گفت بمان ایست نرو

به خدا وقت خداحافظیت نیست نرو

نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست

گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست نرو

کاش این ساد ه دلی ها ی مرا کرده قبول

به خدا در دل من مهر کسی نیست نرو

سر این چار مسیری که دلم ایست زند

جز تو ای دوست بگو یار دلم کیست نرو

حجم شب طی شد و من پشت سرت داد زدم

که بمان زندگیم عشق صباحیست نرو

گرچه دل دفتر عاشق شدگان سوخت ولی

باز ازآن مانده هنوز اسم تو در لیست نرو

ترس من گم شدن عقربه ها نیست ولی

بی گمان راه تو آخر به دو راهیست نرو


| اردشیر آقایی |

  • پروازِ خیال ...


این منم سلسله گیسوی پریشان خودَت

اوی او بودم و بعد از همه ایشانِ خودت


روبروی منِ دیوار به دیوارِ سکوت

آخرین پنجره هم باشد از آنِ خودت


پشتِ مهمانیِ یلدای تنت رفتی که

پای من را بکشانی به زمستان خودت


رفتنت شنبه ی پُر حادثه! اما... اما...

بگذر از کوچه‌ی مَن بعدِ خیابان خودت...


| میثم بهاران |

  • پروازِ خیال ...


تنهایی

مهربانم کرده است

شبیه سربازی که

از روی برجک دیده بانی

برای تک تیرانداز آن سوی مرز

دست تکان می دهد...


| حامد ابراهیم پور |

  • پروازِ خیال ...


آیا تو هم با چشمِ باز و خیس از اشک

خواب کسى را روز و شب بیدار دیدى؟


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


بانو

میشود من همان آدم خیالیِ تنهایتان باشم که 

جلوی تمامِ آینه های قدی یِِ عمرت برایش دلبرانه رقصیدید؟

میشود من همانی باشم که وقت خرید در خیالت میگفت : "این بیشتر بهت میاد"...

میشود همان نیامده ای باشم که همیشه  برایش میپوشید و آرایش میکنید؟

امکان دارد من دلیل بلندیِ زلف شما باشم بانو؟

اصلا ً

ای کاش نام کوچکم را

"سلیقه ی شما"

میگذاشتند ...


| امیرمهدی زمانی |

  • پروازِ خیال ...

جنگ

۱۷
آذر


جنگ

زنان زیبا را خیاط می کند !

تا هست

کلاه می دوزند

و تمام که می شود

چشم 

به 

در ...


| صادق اصغری |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم

از بوسه هایی که ذخیره کرده بودم

از عطر موهایی که استنشاق...

از لمس دست هات، میان دستانم

چندتایی بیشتر نمانده!

زمستان سردی پیش روست

و من از همیشه پیر و خسته تر...


گاهی صدای سایش استخوان هایم را می شنوم

که توامان با صدای باد بر پنجره

دوری ات را سخت تر می کند!

زمستان سردی پیش روست...

و یخبندان

عصرهای جمعه را منقبض تر کرده است

گلویم را منقبض تر کرده است

قلبم را

و این تخت

که روزی به قدر هر دومان جا داشت!


می شنوی؟

صدای مرا می شنوی؟

و این نامه را

که سرد و غمگین است خواهی خواند؟!

و از ابتذال افسارگسیخته ی "تنهایی"

سهمی از بوسه هات 

سهمی از دستانت

و سهمی از عطر موهات

چیزی برایم کنار خواهی گذاشت!؟


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

دل بِرفت

۱۷
آذر


غالباً در هر تصادف، می رود چیزی زِ دست

لحظه‌ی برخورد چشمت با نگاهم، دل بِرفت


| حسین فروتن |

  • پروازِ خیال ...


با درد ، با دلشوره ، با تردید

با واژه های زخمی و تب دار

با یاد موهات شعر می بافم

تو گیسوهای ِ گیج ِ گندمزار

 

آغوش مردونه فراوونه

حرفای مردونه کمن دختر

مهتاب و زیر ابر پنهون کن

مردا  همه مثل همن دختر

 

از این نمی ترسم که بعد از تو

آه کسی پشت سرم باشه

ترسم از اینه ،تا ابد هر شب

یاد یه زن هم بسترم باشه

 

جادوی اون چشمای بی انصاف

 بازم من و توُِ بسترت هل داد

اندام ِ موزون ِ تو می گفتن:

می شه میون برف هم گل داد

 

تو حیف می شی ماهی قرمز

آغوش من مثل یه مردابه!

من مرد این افسانه ها نیستم

تو «هم نفس» می خوای نه «هم خوابه»


| حسین غیاثی |

  • پروازِ خیال ...


پرنده اگر بر شانه ات نمی نشیند

پنجره اگر با نفست مات نمی شود

چای اگر لبت را نمی سوزاند

بوی نان اگر گرسنه ات نمی کند

نگاهی اگر دلت را نمی لرزاند

شب اگر بغض ات نمی گیرد

بوی عطری اگر دیوانه ات نمی کند

خاطره ای اگر اشکت را در نمی آورد

جمعه اگر دلتنگ ات نمی کند

گل اگر برایت زیبا نیست،

بدان که مُرده ای...


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...

سی و دو

۱۷
آذر


به خاطر سیگار و به خاطر سرطان

براى کشف زنى قد بلند در فنجان


براى آنها که وصله ى تنت شده اند

براى خاطره هایى که دشمنت شده اند


به خاطر همه ى گریه هاى نیمه شبى

خداى گم شده در چند جمله ى عربى


براى خاطر شعر، این دکان رنگ رزى

براى این ادبیات فاخر عوضى


براى وا شدن زخم هاى آخرى ات

به خاطر سیگار و غذاى حاضرى ات


قرار شد اندوه تو مستمر بشود

مقدر است که رنج تو بیشتر بشود


که تا نفس مى آید دوندگى بکنى

مقدر است بمانى و زندگى بکنى:


شبیه خودکشى عنکبوت تنهایى

که گردن خود را لاى تار پیچیده


شبیه لاشه ى در ریل منتشر شده اى

که بوى خونش توى قطار پیچیده


شبیه قاصدک مرده اى که در گوشش

هزار تا خبر ناگوار پیچیده


شبیه گم شدن کارمند جزئى که

جنازه اش دور میز کار پیچیده


شبیه مین خنثى نکرده اى شده اى

که در سرش هوس انفجار پیچیده


تویى و ساعاتى که پر از سکوت شدند

32 تا شمع لعنتى که فوت شدند...


سى و دو تا شمع لعنتى که توى سرت...

تو دود میکنى و سوت مى زند پدرت


سى و دو رابطه ى پشت سر گذاشته ات

سى و دو نفرین از مادر نداشته ات


سى و دو زخم که اندازه ى تن اند هنوز

سى و دو زن که تو را جیغ میزنند هنوز


سى و دو تا زن در جیب هاى پیرهنت

سى و دو بوسه ى شلاق خورده در دهنت


سى و دو تا پل درهم شکسته پشت سرت

سى و دو عقرب آتش گرفته در جگرت


میان پنجه ى دیروزها مچاله شدى

به زندگى چسبیدى، سى و دوساله شدى...


| حامد ابراهیم پور |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

معشوقه ی نداشته ی این روزهام...

تو هم مثل من تنهایی...؟!

و از نبودن جفت پرنده ای که پرواز کرد

به گریه های پنهانی فکر می کنی؟


مثل من به دریا

به موج های پرتلاطم

که هر بار جنازه ای را پس میزنند...!

به این هجمه ی مزمن از عشق

به سرسام درختان در باد

به انجماد زیرِ صفر دست ها

به باران بی جا

به شتک های بی امان باد بر پنجره

به چایِ مانده و سیاه عصر

به خنده های بی دلیل و سرد

به من...

به من فکر میکنی؟


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


آنچه از عقل کشیدم دو عدد دندان بود

چند چیز است که باید سَرِ دل هم بکشم

دورم و دورم از آن ساز و صدای نَفَسَت

که برقصم وسطِ خانه و کِل هم بِکِشم

پس طبیعی‌ست که شب‌ها بنشینم یک‌جا

یاد تو باشم و سیگارِ ڪَمِل هم بکشم


دل من، خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است


مثلِ شومینه‌ی برقی وسطِ فصلی سرد

شعله را در بغلِ چوب، نگه داشته‌ای

آن گلی را که برایت، شبِ عقد آوردم

گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشته‌ای

روی هر طاقچه و توی هر آن‌چه کمد است

آن‌همه شیشه‌ی مشروب، نگه داشته‌ای


من در آن خانه فقط جنسِ اضافی بودم؟!


دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود

در سرم بینِ دو افراطیِ عاشق، جنگ است

آه... ای فکرِ عزیزم! برو و صبح بیا

وقت با حوصله و دل، همه با هم تنگ است

پس طبیعی‌ست که شب‌ها بنِشینم یک‌جا...

دل من، خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است


هرچه من را به تو نزدیک کند، دل‌خوشی است...


آن نبودم که نگُنجم به دل و حوصله‌ات

گرچه من شیفته‌ی فلسفه‌بافی بودم

آن نبودم که نباشم، که نخواهم باشم

فکر کردم که به اندازه‌ی کافی بودم

هرچه را داشته ای، خوب نگه داشته‌ای

من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم!


که سپردی به خدا کارِ نگهداری را...


| یاسر قنبرلو |

  • پروازِ خیال ...


کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید

مرا رفته،مرا مُرده، مرا در قاب میخواهی ...


| محمد صادق زمانی |

  • پروازِ خیال ...


محبوب ابدی

مرگ همیشه آرام و بی صدا نیست

صدای شکستن شاخه ای در باد

افتادن استکان بلورین از دستان زنان گریان

بستن نابه هنگام درب اتاق

سقوط قاب عکسی دو نفره...

خُرد شدن اشیا به وقت جنون

خُرد شدن استخوان هام

خُرد شدن استخوان هام

خُرد شدن استخوان هام...


_ برای ادامه ی این نامه

کمی از شانه های محبوبم را بیاورید

باید برای مرثیه ی عشق

هق هق مردانه ای سر دهم..._


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

غلط

۲۸
آبان

یه خونه که با شهر کارى نداشت
یه کوچه که آروم و بُن بست بود
یه گلدون سفالى پر از عطر یاس
هوایى که از بوى گل مست بود

تو رد مى شدى خونه گُر مى گرفت
صداى قدم هات و تا مى شنید
دل پنجره باز مى شد تو باد
غم از پشت شیشه سرک مى کشید

غلط کردى عاشق شدى لعنتى !
غلط کردى این پرده رو پس زدى
یه رویا ازت تو سرم داشتم
غلط کردى به رویاهام دس زدى

من و پنجره حالمون خوب نیست
چه آرامشى پشت این پرده بود
بگو خاطراتت از اینجا برَن
ببینم ! کسى دعوتت کرده بود ؟

خودت اومدى ، رفتنم حقته
با اصرار و خواهش نمى خوام تورو
همون حالِ خوبم گرفتى ازم
چه تصمیم خوبى گرفتى ! برو

غلط کردى عاشق شدى لعنتى !
غلط کردى این پرده رو پس زدى
یه رویا ازت تو سرم داشتم
غلط کردى به رویاهام دس زدى

| ترانه سرا و خواننده: رستاک حلاج |

  • پروازِ خیال ...


سیصد و شصت و پنج روز عجیب با قطاری از این مسیر گذشت

سیصد و شصت و پنج صبح و غروب بر سر این چنار پیر گذشت


سیصد و شصت و پنج صبح سپید، صبح‌خیزی به صد هزار امید

سیصد و شصت و پنج شام سیاه، رنگ سلول یک اسیر، گذشت


ساعتی در ضیافت حافظ، ساعتی با روایت بیدل

ساعتی در برابر جنگل ساعتی در دل کویر گذشت


ساعتی نور و رنگ و موسیقی، ساعتی آه و اشک و دلتنگی

ساعتی شوق یک تبسم گرم، ساعتی صبرِ ناگزیر، گذشت


رشته‌های سپید مویم را هر زمانی بلندتر دیدم

گفتم: ای وای، ماه نو آمد... ولی این روزها چه دیر گذشت


زندگی یک قطار مضطرب است، به همین اضطراب، عادت کن

اگر از ابتدای آبان رفت، اگر از انتهای تیر گذشت


| محمدکاظم کاظمی |

  • پروازِ خیال ...


لطفا به بند اول سبابه ات بگو

یک ذره صبر و حوصله اش بیشتر شود

از بُخل، زنگ خانه ی من سکته می کند

دستت اگر کمی متمایل به در شود


در می زنی که وارد تنهایی ام شوی

اما بعید نیست زمانی که می روی

در از خودش جلای وطن گفته، مثل من

در جستجوی در زدنت دربه در شود


گفتی بیا و سر بکش از استکان من

لاجرعه سرکشیدم و گس شد زبان من

گفتم بیا و دست بکش از دهان من

این زهر مار عرضه ندارد شکر شود


این بچه لاک پشتِ نگون بخت سال هاست

از تخم در می آید و سوی تو می دود

اما مقدر است که در آخرین قدم

یعنی در آستانه ی دریا دمر شود


نُه ماه غلت خوردم و اصرار داشتم

در آن رَحِم لباس شوم تا بپوشی ام

یا کاسه ای شراب شوم تا بنوشی ام

هر نطفه ای که دوست ندارد پسر شود!


هر نطفه ای که دوست ندارد ورم شود

پس من ورم شدم_ورمی در درون تو_

تا هی بزرگ تر بشوم ، تا جنون تو

همراه قد کشیدن من بیشتر شود


گفتم پسر شوم که تو را آرزو کنم

هی جان به سر شوم که تو را آرزو کنم 

پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو

از شرم ناتوانی خود جان به سر شود


دستت مبارک است که چَک می زند به گوش

دستت مبارک است که می آورد به هوش

عیسای دست های مبارک! بزن مرا...

تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود!


| حسین صفا |

  • پروازِ خیال ...


من دلم پیش کسی نیست، خیالت راحت

منم و یک دل دیوانه ی، خاطر خواهت


| فاضل نظری |

  • پروازِ خیال ...


مرا ترجیح بده

به قدم زدن و غرق شدن در موسیقی

به خندیدن؛

رقصیدن؛

مرا ترجیح بده به این کتاب ها

به داستان ها؛

به نشستن و از باران گفتن ...

مرا ترجیح بده !

به لذت استشمام عطر اقاقی ها

به تماشای غروب

به بافتن رویا

مرا ترجیح بده به زندگی

به خواب به مهتاب

مرا به همه ی دنیا ترجیح بده

من ارزشش را دارم !

تنها منم که تو را بدون مرز

بدون حد

بدون قانون دوست دارم !

مرا ترجیح بده به خواندن همین جملات ....


| حامد نیازی |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم

دوری...

و این دوری چون پس لرزه های زلزله ای خانمان برنداز

استخوان هایم را می لرزاند

بگو چند تَرَک بردارم ؟

چند بار فرو بریزم ؟

تا باور کنی که خانه های سست

آسیب پذیرترند

خانه؟

می پرسی کدام خانه؟

من روستای کوچکی بودم در دوردست ها

که هر بار کسی در تن ام خانه ای ساخت...!

شانه هام

از آن یک زوج عاشق بود با دیوارهای کاهگلی و سقفی چوبی

دست هام

مدرسه ای که دوست داشتن می آموخت

پاهام

پلی معلق؛ که رودِ خروشان روستا را امن تر می کرد

و سینه ام...

آه سینه ام

خانه ی تو بود که با هر نفس

بادی خنک را از پنجره های تنها اتاقی که داشتیم به سمت تو می وزاند

تو با موهای باز زیباتر بودی

تو با موهای باز زیباتر بودی

تو با موهای باز ...

کسی بیاید این پنجره ببندد

کسی بیاید و این قلب را که پس لرزه های زلزله ای مهیب را نوید می دهد...

بردارد

و با خودش به شهر ببرد

به کشوری که محبوبم رو به پنجره ای باز

با موهای باز زیباتر است...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

فال

۲۰
آبان


کاش

امروز سر یکی از چهار راه ها

یکی از این فالگیر ها

جلویت را میگرفت و میگفت

به به

چه چشمهایی

چه خانم زیبایی

ماشا الله، بترکد چشم حسود!

بیا...

بیا بگذار فالت را بگیرم!

بعد تو هم بگویی باشد!

به شرطی که حرفهای قشنگ بزنی برایم!

پیر زن فالگیر با محبت میگوید:

با من!

نگران نباش!

کف دستت را ندیده

شروع کند که وااااای

اینجا را ببین

چقدر مهربان است!

چقدر دوستت دارد!

اصلا...

برایت میمیرد!

آخ خانم جان اذیتش نکن

کمی مهربان باش!

ابروهایت را هفتی،هشتی کن و بگو!

جلل الخالق!

چه کسی را؟

پیر زن با مهربانی میگوید

ای مااادر جااان...

این روزها مرد زندگی کم پیدا میشود

مردی که تو را نفس بکشد!

پس هوایش را داشته باش

باز میخندی!

پیر زن میگوید اگر هست مراقب عشقت باش

و اگر نیست زود میرسد!

با لبخند مهربان همیشگی ات خدا حافظی میکنی و میپرسی خب

حالا این عشق خیالی چقدر برایم آب خورد؟

فالگیر میگوید هیچی

فدای چشمهای عسلی ات مادر!

سپید بخت شوی!

به سلامت ....

کاش با تعجب و لبخند از چهار راه که رد شدی...

پیر زن دنبال من بگردد در شلوغی جمعیت!

بیاید و بگوید پسرم خوب بود؟

کاری کردم یک دل نه ، صد دل عاشقت شود!

و من با نگرانی بگویم عالی بودی مادر!

عالی!

و به این فکر کنم که چرا به جای یک چرخ، چهار چرخ ماشینت را پنجر کرده ام!


| حامد نیازی |

  • پروازِ خیال ...


صبحت بخیر آفتابم! دیشب نخوابیدی انگار

این شانه ها گرم و خیسند، تا صبح باریدی انگار...


دنیای تو یک نفر بود... دنیای من خالی از تو...

من در هوای تو و تو، جز من نمی دیدی انگار


هربار یک بغض کهنه، روی سرت خالی ام کرد

تو مهربان بودی آنقدر...طوری که نشنیدی انگار


گفتم که حالِ بدم را، فردا به رویم نیاور

با خنده گفتی: تو خوبی... یعنی که فهمیدی انگار


تا زود خوابم بگیرد، آرام...آرام...آرام…

از عشق گفتی، دلم ریخت، اما "تو" ترسیدی انگار


گفتی: رها کن خودت را، پیشم که هستی خودت باش!

گفتم: اگر من نباشم!؟ با بغض خندیدی انگار


صبح است و تب دارم از تو، این گونه ها داغ و خیسند،

در خواب، پیشانی ام را، با گریه بوسیدی انگار...


| اصغر معاذی |

  • پروازِ خیال ...


به واقع

دوست داشتنی در کار نیست!

و ما ناچارا

به یکدیگر ‌پناه می بَریم.

گاهی از ترس

گاهی از تنهایی

و بیشتر اما

برای پر کردن جای خالی کسی که  قبلا و اشتباهی

دوستش میداشتیم ...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

سه نقطه!!

۲۰
آبان


ای دلبر من ! ای قد و بالات سه نقطه!

ای چهره ی تو در همه حالات سه نقطه...


لب بووووق دهن بووووق تمام سر و تن بووووق!

اصلا چه بگویم که سراپات سه نقطه...


برخیز و میان همگان جلوه گری کن!

حال همه در حال تماشات سه نقطه...


با دشمن خود یاری و با یار چو دشمن!

ای آنکه تولا و تبرات سه نقطه...


آخر به زری یا ضرری یا که به زوری

میگیرم از آن گوشه ی لبهات سه نقطه...


چشم من و گیسوی تو... نه!! چادر تو: خوب!

دست من و بازوی تو... نه!! پات: سه نقطه...


"تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت"

این بخش خطرناک شده ، کات ! سه نقطه...


آخر چه بگویم که توان چاپ نمودن!

ای بر پدر کل ادارات ...


| هادی جمالی |

  • پروازِ خیال ...

دلم گرفت...

۱۹
آبان


هم در هوای ابری آبان دلم گرفت

هم در سکوت سرد زمستان دلم گرفت


امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت

مانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت...


| مجید ترکابادى |

  • پروازِ خیال ...

طعنه

۱۹
آبان


ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت


چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر...؟


| سجاد شهیدی |

  • پروازِ خیال ...


از پدرم پرسیدم

بابا

ما برای چه مدرسه می رویم؟

گفت خواندن و نوشتن یاد بگیریم

گفتم که چه؟

گفت

که دعا بخوانیم تا خدا برایمان کاری کند

و وقتی جواب نداد

برای رییس جمهور نامه بنویسیم


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...

خیر

۱۹
آبان


راستش فرقی نمی کند 

که گلبرگ های کوکبِ توی دستانم ...

زوج اند یا فرد !

" دوستت دارم "...

مثل پدربزرگ 

که وقتی می خواست 

بی بی را به خواسته ای ترغیب کند 

دانه های تسبیح تماما 

"خیر ... " استخاره می شد.


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


وﻗﺘﯽ اﯾﻦ ﺷﻌﺮ را ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻧﯽ 

ﯾﻌﻨﯽ دﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ 

ﺟﺎی دﯾﮕﺮی ﺑﻨﺪ اﺳﺖ...

 اﺻﻼ اﮔﺮ ﺑﺨﻮاﻧﯽ ﻫﻢ 

ﻣﮕﺮ ﮐﻠﻤﺎت

 ﻓﺮو ﻣﯽ روﻧﺪ در ﺳﯿﻤﺎن؟

 مگر ﻣﯽ ﺷﻮد ﺧﻨﺪﯾﺪ ﺑﻪ اﺣﺘﻤﺎل ﭼﻨﺪ آﺟﺮ؟

 ﻣﺮا ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮم

 وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ داﻧﻢ 

"دﯾﻮار" اﺳﺘﻌﺎرﻩ ﻧﯿﺴﺖ ...

ﺧﻮد ِ دﯾﻮار اﺳﺖ


| علی اسدللهی |

  • پروازِ خیال ...


تو دیوانه نیستی

اما چیزهایی هست 

که باید یاد بگیری

اینکه توی خواب راه نروی 

توی راه 

به کسی که دوستش داشته ای 

بَر نخوری

وتوی کسی که دوستش داشته ای

دنبال چیزهایی که گم کرده ایی نگردی 


| علیرضا آدینه |

  • پروازِ خیال ...

خط لبت

۱۷
آبان


هرچه غم بود بیا پشت سرت جا بگذار

به موازات لبم خط لبت را بگذار


| عمران میری |

  • پروازِ خیال ...


تولد من

برمى گردد

به سالهاى پنجاه و برف

به روزهایى که خدا تدارک تو را مى دیدند

بارها در گوش چپم زمزمه کردند:

بگو

بگو

بگو

من اما هى اسم تو را تکرار مى کردم

و مى دانستم

روزى روزگارى

در یکى از اتوبوس هاى اصفهان تو را خواهم بوسید

شبى که بدنیا آمدم

ربابه قابله گفت:

این پسر قلبش را جا گذاشته است

تشت زائو را گشتند

مادر را گشتند

بعدها تو در جنوب بدنیا آمدى

با قلب کوچکى در مشت

پرستار مى گفت:

براى زندگى یک قلب بس است

تو اما گریه مى کردى

و مى دانستى

با یک قلب

فقط مى شود تا سر کوچه رفت

روز تولدت

یکى از مردمک هایم را در مى آورم

جاى خالى روى گونه ات مى کارم

تو اول نامت مریم نبود

بعدها وقتى چشم هایت درشت تر شد

وقتى قلبى را که در مشت بود فشردى

وقتى ربابه قابله گفت:

این پسر از دست مى رود

وقتى مادر

با تمام گلبول هایش جیغ مى زد

یا قاضى الحاجات

من داشتم به اسم کوچک تو فکر مى کردم

به این که یک روز زاینده رود خشک مى شود

و همه مى بینند

سنگى که به آب پرت کردى

سنگ نبود

مى بینند جوى نازکى از خون دامنت را گرفته

براى تولدت کارى نمى شود کرد

جز اینکه این روزها

به خاطرت

یک بار دیگر بدنیا بیایم.


| علیرضا نوری |

  • پروازِ خیال ...


چرا من؟... خب! چرا نه؟ من شما را... راستش خانم!

(همین اوّل چه آسان ناگهان شد دست و پایم گم)


چرا تو؟ خب نمی‌دانم!... نمی‌دانی؟!... نه! می‌دانم!

ولی آخر چگونه منطقی شرحش دهم خانم؟!


منی که شاعرم خیر سرم، لالم! در این فکرم،

چه می‌گویند یعنی این مواقع باقی مردم؟


چه می‌گویند از حسّی که چیزی فوق تفسیر است؟

گمانم باز پرسیدی برای دفعه‌ی دوّم،


چرا من؟... شک ندارم خوب می‌دانی چرا، امّا

دلت می‌خواهد از من بشنوی که...


| رضا احسان پور |

  • پروازِ خیال ...


دستهایت را که

گم کردم

به دیوارها

آگهی زدم :

از یابنده تقاضا می کنم

بمیرد ...!!!


| زانیار برور |

  • پروازِ خیال ...