شبیه ماهی
- ۰ نظر
- ۲۹ آبان ۹۹ ، ۱۷:۱۰
- ۳۰۴ نمایش
آدم های زیبا و دوست داشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمیآیند
زیباترین و دوست داشتنی ترین انسان هایی که میشناسیم
آن هایی هستند که با شکست آشنا شدهاند
آن هایی که رنج را تجربه کردهاند
آن هایی که از دست دادن را تجربه کردهاند
آن هایی که پس از این رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کردهاند،
این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی میفهمند،
آن را به شکل متفاوتی تحسین میکنند
و نیز به شکل متفاوتی حس میکنند
به همین دلیل، آرام ترند و دوست داشتن و محبت به دغدغهشان تبدیل میشود.
| وین دایر |
حدس میزنم
که خواهی گریخت
التماس نمیکنم
از پیات نمیدوم
اما صدایت را در من جا بگذار!
میدانم
که از من دل میکنی
راهت را نمیبندم
اما عطر موهایت را در من جا بگذار!
میدانم
که از من جدا خواهی شد
خیلی ویران نمیشوم
از پا نمیافتم
اما رنگت را در من جا بگذار!
احساس میکنم
تباه خواهی شد
و من خیلی غمگین میشوم
اما گرمایت را در من جا بگذار!
فرقش را با حالا میدانم
که فراموشم خواهی کرد
و من اقیانوسی خواهم شد سیاه و غمانگیز
اما طعم بودنت را در من جا بگذار!
هر طور شده خواهی رفت
و من حق ندارم که تو را نگه دارم
اما خودت را در من جا بگذار!
| عزیز نسین |
هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید.
شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...
هر رنجِ دوست داشتن، صیقلی ست بر روح...
و با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود...
| قطعه گم شده / شل سیلور استاین |
" أنا لا اَشْبِهُ عشّاقکِ یا سیدتی
فإذا اَهداکِ غیری غَیْمَهّ
أنا أهدیکِ المطرْ
و إذا اَهداکِ قندیلاّ...فإنی
سوف أهدیکِ غصناً
فسأهدیکِ الشجرْ
و إذا أهداکِ غیری مَرکبَاً
فسأهدیکِ السَفَرْ. "
من شبیه به عشاقت نیستم!
اگر کسی به غیر از من،
به تو ابر هدیه داد!
من، به تو باران هدیه میدهم...
و اگر به تو فانوس هدیه داد
من به تو شاخه درختی هدیه میدهم،
من به تو درخت هدیه میدهم،
و اگر کسی به غیر از من
به تو کشتی هدیه داد!
من به تو سفر هدیه میدهم...
| نزار قبانی |
نه ساعتی به وقت زمستان
برای احساساتم وجود دارد
و نه ساعتی به وقت تابستان
برای شوق و شور من!
همه ی ساعت های دنیا
در یک زمان به صدا در می آیند
وقتی که قرار من و تو از راه می رسد
همه ی ساعت های دنیا
در یک زمان از صدا می افتند
وقتی که بارانی ات را برمیداری و دور می شوی!
| سعاد الصباح / ترجمه: وحید امیری |
عشق
گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام در آن میریزد
گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هرّهی پنجرهات کز میکند
و خرده نان میچیند
گاه از درون گُلی خواب آلود، بیرون میجهد
و چون یخ، نَمی، بر گلبرگ آن میدرخشد
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام دور میکند
گاه در آرشهی ویولونی مینشیند
و در نغمهی غمگین آن هقهق میکند
و گاه زمانی که حتی نمیخواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش میکند
| آنا اخماتووا |
چگونه فراموش کنم
که جوانی من
چطور سرد و خاموش گذشت؟
چه راه ها
دوشادوش آن کس رفتم
که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها دلم هوای آن کس کرد
که دوستش داشتم
حالا دیگر راز فراموشکاری را از همه ی فراموشکاران بهتر آموخته ام
دیگر به گذشت زمان اعتنایی نمی کنم
اما آن بوسه های نگرفته و نداده
آن نگاه های نکرده و ندیده را
چه کسی به من باز خواهد داد؟
| آنا آخماتووا / ترجمه: احمد پوری |
برای بار هزارم میگویم که دوستت دارم
چگونه میخواهی شرح دهم چیزی را که شرحدادنی نیست؟
چگونه میخواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟
اندوهم چون کودکیست...
هر روز زیباتر میشود و بزرگتر.
بگذار به تمام زبانهایی که میدانی و نمیدانی بگویم
تو را دوست دارم
بگذار لغتنامه را زیر و رو کنم
تا واژهای بیابم هم اندازهی اشتیاقم به تو...
چرا دوستت دارم؟
کشتی میان دریا، نمیداند چگونه آب در برش گرفته
و به یاد نمیآورد چگونه گرداب در همش شکسته
چرا دوستت دارم؟
گلولهای که در گوشت رفته نمیپرسد از کجا آمده
و عذری نمی خواهد.
چرا دوستت دارم؟
از من نپرس
مرا اختیاری نیست
و تو را نیز...
| نزار قبانی |
تو دختری یا پسر؟
دلم می خواد دختر باشی و یه روز چیزایی رو که من الان حس میکنم حس کنی.
مادرم میگه دختر به دنیا اومدن یه بدبختی بزرگه! و من اصلاً حرفش رو قبول ندارم.
می دونم دنیای ما با دست مردا و برای مردا ساخته شده و زورگویی و استبداد تو وجودش ریشههای قدیمی داره.
تو قصههایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن اولین موجود یه زن نیست، یه مرده به اسم آدم! بعدها سروکله ی حوا پیدا میشه تا آدم رو از تنهایی دربیاره و براش دردسر درست کنه!
تو نقاشیای دیوار کلیسا خدا یه پیرمرد ریش سفیده نه یه پیرزن موسفید!
تموم قهرمانا هم مَردن! از پرومته که آتیشو اختراع کرد تا ایکاروس که دلش میخواست پرواز کنه.
با تموم این حرفا زن بودن خیلی قشنگه. چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد! یه جنگ که پایان نداره.
اگه دختر به دنیا بیای باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی اگه خدایی وجود داشته باشه میشه مثل یه پیرزن موسفید یا یه دختر قشنگ نقاشیش کرد!
| نامه به کودکی که هرگز زاده نشد / اوریانا فالاچی |
از من نپرس چه خبر؟
جز تو چیزی مهم نیست
چون تو شیرین ترین خبرم هستی
و گنجینه های دنیا بعد از تو
ذرات غبارند
از وقتی تو را شناختم
رویای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم
صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم
ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی
و روزم را با تار و پود عشق می بافی
از من نپرس که چه خبر؟
| سعاد الصباح |
اگر عاشق کسی دیگر شوم، دیگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم!
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمیکنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاریست، چشمانم پُر نمیشود.
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداختهام.
کمی خستهام، کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است.
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفتهام،
و اگر کسی حالم را بپرسد، تنها میگویم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیونها بار به حافظهام سَر میزنم
و نمیتوانم چهرهات را به خاطر بیاورم، من را میترساند!
دیگر آمدنت را انتظار نمیکشم
حتی دیگر از خواستهام برای آمدنت گذشتهام،
اینکه از حال و روزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست!
بعضی وقتها به یادت میافتم
با خود میگویم: به من چه؟ درد من برای من کافیست!
آیا به نبودنت عادت کردهام؟
از خیال بودنت گذشتهام ؟
مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم،
تو را هرگز نخواهم بخشید...!
| ازدمیر آصف |
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای،
یک تکه نان
یک مداد سیاه،
چند ورق کاغذ...
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه،
یک شلوار پاره پاره
دست هایی خالی،
جیب هایی سوراخ
می خواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی،
پشت سیم خاردارهای تیز
روبروی گلوله باران های دشمن.
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن...
| انسی الحاج / ترجمه: بابک شاکر |
هر بار که سر بر شانه ام می نهی
هنگام که غرق در طره ی موهایت می شوم
در بیشه ی گیسوانت
چونان پروانه ای سرگردان
گم می شوم و باز نمی آیم...
هر بار که دست در دستانم می گذاری
پنج انگشتم
پنج ماهیِ کوچک می شوند
می روند در ژرفای دیدگانت،
گم می شوند و باز نمی آیند...
و هنگام
که به پیکر خود باز می گردم
آن دَم است که می بینم تنهایم وُ
تو اینجا نیستی...
| شیرکو بیکس / ترجمه: بابک زمانی |
به یکدیگر مِهر بورزید،
اما از مِهر بند نسازید.
بگذارید که مِهر دریای مواجی باشد
در میان دو ساحل روح های شما.
جام یکدیگر را پُر کنید،
اما از یک جام منوشید.
از نان خود به یکدیگر بدهید،
اما از یک گرده نان مخورید.
با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید
ولی یکدیگر را تنها بگذارید
همانگونه که
تارهای ساز تنها هستند
با آن که از یک نغمه
به ارتعاش در می آیند...
| جبران خلیل جبران |
خندیدن، خطر دیوانه قلمداد شدن را دارد.
گریستن، خطر احساساتی قلمداد شدن را دارد،
ابراز احساسات، خطر برملاشدن شخصیت را دارد،
عشق ورزیدن، خطر این را دارد که متقابلا به ما عشق نورزند!
زیستن، خطر مردن را دارد؛ تلاش کردن، خطر شکست را دارد؛
ولی با خطر نکردن، بردهای خواهید بود که گرفتار زنجیر قاطعیت شده است و آزادی را به اسارت داده است؛
تنها یک نفر آزاد است، آن که خطر کند...
| ریچارد لیدر |
ولی فایده اش چیست که انسان هی از خودش بپرسد که اگر فلان لحظه یا بهمان لحظه جور دیگری برگزار شده بود، کار به کجا میکشید؟
باید برای خودت خوش باشی.
بهترین قسمت روز شب است.
تو کار روزت را انجام داده ای. حالا پاهات را بگذار بالا و خوش باش. من اینجوری میبینم.
از هرکس میخواهی بپرس.
بهترین قسمت روز شب است...
| کازوئو ایشی گورو / ترجمه: نجف دریابندری |
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم: عزیزم، این کار را نکن
نگفتم: برگرد، و یک بار دیگر به من فرصت بده.
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه! رویم را برگرداندم
حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم، میشنوم
نگفتم: عزیزم متاسفم، چون من هم مقصر بودم
نگفتم: اختلافها را کنار بگذاریم، چون تمام آنچه میخواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.
گفتم: اگر راهت را انتخاب کردهای، من آن را سد نخواهم کرد...
حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم، میشنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشکهایش را پاک نکردم...
نگفتم: اگر تو نباشی زندگیام بیمعنی خواهد بود،
فکر میکردم از تمامی آن بازیها خلاص خواهم شد
اما حالا...تنها کاری که میکنم، گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم
نگفتم: بارانیات را درآر
قهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم
نگفتم: جاده بیرون خانه، طولانی و خلوت و بیانتهاست
گفتم: خدانگهدار، موفق باشی، خدا به همراهت
او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم، زندگی کنم...
| شل سیلور استاین |
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است.
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود.
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است...
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید این حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار تا ناگهان عشقت به پایان نرسد. من به کم هم قانعم...
اگر عشق تو اندک و کم اما صادقانه باشد من راضی ام. دوستی پایدار و همیشگی از هر چیزی بالاتر است.
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است...
بگو تا زمانی که زنده ای دوستم داری
و من نیز تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم و تا زمانی که زندگی باقی است هرگز تو را فریب نمی دهم.
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است.
عشق پایدار٬ لطیف و ملایم است و در طول عمر ثابت قدم.
با تلاش صادقانه چنین عشقی به من هدیه کن و من با جان خود از آن نگهداری خواهم کرد.
عشق صادقانه پایدار و همیشگی است.
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
همان گونه که وزن زندگی است.
| کریستوفر مارلو |