کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۶۲۷ مطلب با موضوع «شاعران زن» ثبت شده است


مادرم باران است

می بارد بر شمعدانی ها

می بارد بر سر و وضع کودکانه ی ما

می بارد بر کم و کاستی های خانه

می بارد بر نقش کاشی های حیاط

مادرم سبز است

مادرم بهار است

مادرم ادامه ی هستی ست...


| سوما تکیه خواه |

  • پروازِ خیال ...


از شهرهای بزرگ

که در قصه های تو نبودند می ترسم

از خیابان هایی که پایم را

به راه های نرفته بسته اند

و عشق های کوچکی که دلم را

به پنجره های وامانده ی لعنتی

می ترسم

از روزهایی که با تنور تو روشن نمی شوند

و شب هایی که با هزار و یک روایت گوناگون

چشم های مرا نمی بندند

 

دلم هوای خانه ی کاگلی ات را کرده

با پستوی تنگ و تاری

که عطر آغوش پدربزرگ را در آن حبس کرده بودی

دلم هوای تو را کرده

که برایم چای بریزی

و دوباره بگویی چگونه صورت من شصت سال پیش

جوانی کُرد را عاشق تو کرد

  

برایم چای بریز ننه آقا

و اشک هایم را

با گوشه ی گلدار چارقدت پاک کن

خسته ام ،

خسته

و هیچ کس آنقدر زن نیست

که ساعت ها بشود برایش گریست

 

| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...


می‌بینمت، بیش از همیشه بی‌قرارم

می‌بیندت ... می‌بینی‌اش .... من بغض دارم


می‌بوسمت، مثل سرابی می‌گریزی

می‌بوسدت ، کم مانده یک دریا ببارم


موهای کوتاهم مرا از چشمت انداخت

موی بلندش می شود آویز دارم


من چای می‌ریزم برایت... نیستی... حیف!

او چای می‌ریزد برایت... من خمارم!


زانوی تنهایی بغل می‌گیرم اینجا

او را نوازش می‌کنی ....جان می‌سپارم


عکسم به فریاد آمده: خالی‌ست جایت

عکسش در آورده دمار از روزگارم


می‌خندم و مهمان اخمم می‌کنی باز

می‌خندد و من بوسه‌ها را می‌شمارم


می‌خواهمت، می‌خواهدت، لعنت به تقدیر!

تو حق او هستی و من حقی ندارم...


| نفیسه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...

بغض

۰۲
ارديبهشت


عشق آن بُغضِ عجیبیست که از دوریِ یار

نیمه شب بینِ گلو مانده و جان می‌گیرد


| فهیمه تقدیری |

  • پروازِ خیال ...

عاشقت نشدم که ...

۰۱
ارديبهشت


عاشقت نشدم

که صبح ها

در خواب ساکت خانه ای

بی پنجره، بی در... مانده باشی

و تلفن

صدایم را پشت گوش انداخته باشد


عاشقت نشدم

که عصرها

دست خودت را بگیری و ببری پارک

انقراض نسلت را روی تاب های خالی تکان بدهی

و فراموش کرده باشی

چقدر می توانستم مادر بچه های تو باشم!


عاشقت نشدم

که شب ها لبانم را

میان حروف کوچک بی رحم تقسیم کنم

گرمی آغوشم را

صدای نفس هایم را

و آرزوهای بزرگ زنی که احساسش را

باید برای گوشی همراهش تعریف کند

بوسه هایم هرشب

در نیمه راه پیغام ها تمام می شوند

و آنچه با تأخیری طولانی به تو می رسد

خواب سنگینی است

که باید کمر تخت را بشکند


عاشقت نشدم

که ناچار باشم برای دوستت دارم هایم

مجوز بگیرم

دوستت دارم هایم را منتشر کنم

و بعد تصور کنم این شعر را

معشوقه ات برای تو می خواند..!


| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...


ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر

در روحمان طراوت مهتاب عشق بود !

سرهایمان چو شاخه ی سنگین زِ بار و برگ

خامُش بر آستانه ی محراب عشق بود ...


من تشنه ی صدای تو بودم که می سرود

در گوشم آن کلام خوش دلنواز را

چون کودکان که رفته زِ خود گوش می کنند !

افسانه های کهنه ی لبریزِ راز را ...


گفتم خموش " آری" و همچون نسیم صبح

لرزان و بیقرار وزیدم به سوی تو !

اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم

در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو ....


| فروغ فرخزاد |

  • پروازِ خیال ...


زن

همه چیزش شعر است ؛

چشمش

مویش

بویش...

" زن " که باشی همه کارت شعر از کار در می آید ؛

چای دم کردنت 

جانم گفتنت 

قاصدک فوت کردنت...

اما 

مردها همیشه شاعرهای بهتری هستند !!

" مرد " که باشی 

برای شاعری همیشه 

سوژه ای به زیبایی یک زن داری.


| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...

عمیق محکم باشکوه

۲۴
فروردين


مرا مثل نداشتنت ... عمیق

مثل قدم هایت ... محکم

مثل رویاهایت ... باشکوه

در آغوش بگیر !

زیباترین وداع هنوز اتفاق نیفتاده است

برای روزهایی که نیستم

عمیق

محکم

باشکوه

مرا در آغوش بگیر

با احساس مردی

که لب مرز نشسته و

می داند

به جنگ برود

یا از کشور

فرقی نمی کند؛

خانه اش آتش گرفته است ...


| منیره حسینی |

  • پروازِ خیال ...

اندوه های زنانه

۲۴
فروردين


اندوه های یک مرد را گاهی

چند نخ سیگار هم می تواند به هم بدوزد و

از لبهایش بشکافد و 

بیرون ببرد از پنجره

اندوه های زنانه اما

خانگی تر ازین حرفها هستند

درست مثل شیشه های مربا

مثل سبزیهای خشک معطر که می کوشند

یک تکه از بهار را

برای زمستان کنار بگذارند


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

پس باید چه کنیم؟

۱۶
فروردين


نازنینم !

دوست داشتم برایت بنویسم دلت را به هیچ چیزی خوش نکن ... 

نمی‌توانم ... معتقدم به دلخوشی‌های کوچک که لحظه‌های بزرگ را می‌‌سازند.

دوست داشتم بنویسم دل به هیچکس نده. 

دوست داشته باش ولی‌ عاشق نشو ... 

نمی‌‌توانم .. خوب می‌‌دانم زندگی‌ با عشق سخت است، بدونِ عشق سخت تر

دوست داشتم بنویسم بی‌ تفاوت باش، بی‌ خیال، به هیچ چیزی در دنیا فکر نکن ...جراتش را ندارم 

اگر  همین یک کار را هم نکنیم. اگر با خودمان خلوت نکنیم. اگر گهگاهی افکار و تخیلاتِ خود را به مبارزه نکشیم، 

پس باید چه کنیم ؟!


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

تو تمام منی

۱۵
فروردين


تو تمام منی،

من تمام اندوه سالخورده زنان سرزمینم

که از سر ناچاری

ردپای عشقشان را در فال‌ها دنبال می‌کنند 

شاید روزی برگردد 

شاید دوباره مرا بخواهد 

شاید مرغ عشق‌ها 

و قهوه‌ها 

و تاروت‌ها 

یک بار راست بگویند !

ولی هیچ مردی

هیچ وقت به آغاز قصه برنگشت ...

به لبخندم اعتماد نکن

زخمی با من است

که با هیچ دروغی درمان نمی‌شود 

تا روزی که هنوز 

زنان غمگینی هستند

که با صدای زنگ تلفن

بغض می‌کنند.


| نیلوفر لاری پور |

  • پروازِ خیال ...

بلند شو زن!

۱۵
فروردين


صبح، دختری‌ست

که ساعت‌های جهان، پشت پلک‌هایش زنگ می‌زنند

شب، 

زنی‌که دست‌هایش هنوز بوی نان می‌دهد

بوق ماشین‌ها به گوش‌هایش آویخته‌اند

و می‌داند تهران

با طای دسته‌دار هم اگر باشد

ماشینِ دودی‌اش چراغ می‌زند

پیاده‌‌روهای خسته تا پشتِ در دنبالش می‌افتند

و کسالت شب‌هایش را 

نمی‌شود از چشم پنجره‌ها ندید

بلند شو زن!

گاهی باید برقصی

و کوچه‌باغی‌ترین آوازها را به گل‌های پیراهنت بفهمانی

پرده‌ها را بکش

چشم‌هایت را به روی خودت نیاور

و به ندیده‌های بهتری فکر کن

تهران

از هر زاویه‌ای نگاه کنی ساعت بزرگی‌ست

که هیچ صبحی خواب نمی‌ماند. .


| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...


ما دیر به دنیا آمده ایم

که زود به زود خسته می شویم

قدیم ها دنیا روی دور تند نبود

قدیم ها می شد عاشق شوی..

خیر نبینی...

سال ها بعد خسته شوی!

نه که خیرندیده باشی از همان سر

و چنگ بیندازی به هر سلامی

تا بل خستگی هایت را بتکانی

تناسخ است یا تکامل؟

که در سی سالگی

هزار سال زندگی کرده ایم!؟


| مهدیه لطیفی |

  • پروازِ خیال ...

کوپه

۱۰
فروردين


همیشه اولین کوپه

از آن‌ِ زنی‌ ‌ست

که از اندوهِ چشمان مردی خسته می‌گریزد

همیشه آخرین ایستگاه

از آن‌ِ مردی ‌ست

که روزگارش بی‌ حضور مو‌های سیاهِ زن

قطاری را میماند

که عشق را

در اولین کوپه اش

با خود می‌‌برد.


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

بگذار زن باشم

۰۹
فروردين


بگذار کودکم را شیر بدهم

نگران برگشت چک های تو باشم

شب ها که دیر به خانه می آیی

بهانه هایت را باور کنم

و تو را ببخشم .

بگذار زن باشم

من هابیلم را نمی کشم

یوسفم را در چاه نمی اندازم

هاجرم را در بیابان رها نمی کنم

و اسماعیلم را به سلاخ خانه نمی برم .

بگذار زن باشم

و تاریخ را تو رقم بزن .


| راضیه بهرامی خشنود |

  • پروازِ خیال ...


به مردی که دیر به خانه می‌‌آید

در آغوشم نمی‌‌گیرد

نوازشم نمی‌‌کند

شعری نمی‌‌گوید

شعری نمی‌‌خواند

مرا نمی‌بیند

مرا نمی‌‌خواهد

به مردی که دیگر مثلِ قبل دوستم ندارد بگویید

با وعده‌های سالیانِ پیشِ ما چه کرده است ..؟


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


گیرم همه جای جهان جهنم!

گیرم دست های زمین

بی بذر و

بی خنده

گیرم چنته ی زمان

بی عشق و

بی "هر چه تو می گویی" اصلا!

کافی بود کمی

فقط کمی

پنجره را باز کنی...!

زندگی

از پنجره های بسته رد نمی شود!


| مهدیه لطیفی |

  • پروازِ خیال ...

باید زیبا بمانم

۰۶
فروردين


و دستان تو

بداهه ای گرم و به‌هنگام بود

که در ذهن گنجشکان زمستان دیده نمی‌گنجید

آمدی با سخاوت دستانت

و از کنار ناخن‌هایم، برگ‌های تازه جوانه زد

بر چند شاخگی موهایم

گنجشک‌های جوان لانه ساختند

و آوازهای تازه آموختم

به آینه گفتم فرصت کم است

وقتی برای شمردن بهارهای رفته نمانده است

دستی به موهایم بکش

هرطور شده باید این فصل

زیبا بمانم.

 

| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...

بهار تویی

۰۶
فروردين


بهار تویی

که می آیی و دستهایم 

شکوفه می دهند ناغافل!

تویی که با تمامِ خستگی

باز هم آرامشی!

باز هزار ستاره ی بی افول

هزار پروانه ی بیقرار 

هزار شوق بی دلیل را

در خلوتِ آغوشِ من میریزی انگار 

بهار تویی...


| نیلوفر حسینی خواه |

  • پروازِ خیال ...


زنان، 

خدایانی زیبا و زیرک اند

در بهشتِ هر زَنی‌ 

جهنمی هست 

که روحت را به آتش میکشد ...

با این حال 

اگر قرار است عمرت دو روز باشد 

بگذار در دستان هوس آلود زنی‌ باشد 

که زندگی‌ را 

همان طور که هست عرضه می‌کند

عشق و ناکامی با هم،

این یعنی‌ تمام زندگی ....


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


آدمهای زیادی به دیدارت خواهند آمد،

دستت را می فشارند، روی ماهت را می بوسند

و صمیمانه ترین تبریکات قلبی شان را نثارت می کنند،

ولی... هیچکدام مثل من گوشه مبل خانه ات کز نمی کند، هیچکدام برایت شعر نمی نویسد،

هیچکدام شعر نمی خواند.


من زیرکانه دردم را پشت دود سیگارم پنهان می کنم

و با صدایی که بطور غم انگیزی می گیرد،

برایت می خوانم از غربتم در شهرهای دور،

از غربتت همین نزدیکی ها، از دور بودنت،

از این سالیان سال، از این یک سال دیگر هم،

از این تولدها،

از این جشنهای بدون من، از این جشنهای بدون تو،

از آروزهایی که برایت داشتم، از آرزوهایی که برایت دارم،

از آرزوهایی که پشت دستم را داغ کرده ام

و دیگر نخواهم داشت،

از وعده های دروغ ..

اینکه سال بعد می آیم و هرگز نیامدنم،

اینکه سال بعد منتظرم میمانی و منتظر نماندنت.


من روی ماهت را می بوسم،

صمیمانه ترین تبریکات قلبی ام را تقدیمت می کنم

و مصرانه وعده میدهم سال بعد، همین موقع می آیم،

تو میخندی

و میدانی نمی آیم ...


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

عید منی

۳۰
اسفند


عید منی

که باید چراغانی ات کنم

از گردنت گرفته با بوسه بوسه بی تابی

تا سینه ات تنیده در قطره قطره اشک


عشق نو رسیده منی

که باید نام زیبایی برایت پیدا کنم

چیزی شبیه خوشبختی

تا وقتی صدایت می کنم

باران اول بهار را هم به یادم بیاوری


عمر تازه منی

که باید به پای تو آن را سوزاند

نیمی از آن را در پیچ و تاب خواهش و شیدایی

نیم دیگر را در دهلیزهای سرد پشیمانی


خطای منی

که نمی شود چشم از تو فرو پوشاند

با دامنی که گیج در هوای تو می چرخد

درحضور تو می میرد با شرمی که خیس است.


| فرنگیس شنتیا |

  • پروازِ خیال ...

بهار یعنی...

۲۸
اسفند


بهار که رفتن اسفند و

آمدن فروردین نیست!

بهار یعنی

جای بوسه‌های مردی

که تو باشی

روی گونه‌های زنی

که من باشم

شکوفه بدهد!


| فاطمه بهروزفخر |

  • پروازِ خیال ...


می روم کمی دوستت دارم بگیرم 

دو فنجان سیاه و سفید 

مواد لازم برای کیک 

کمی چای خشک 

برای خودم یک شال سبز بگیرم 

یک جفت گیره ی مو 

کمی قرص خواب 

می روم آلزایمر بگیرم 

فراموش کنم که رفته ای 

که برنمی گردی ...

توی چهارراه بایستم

فراموش کنم راه خانه را 

پلیس بیاید

مردم جمع شوند دور و برم 

کاغذی را توی جیبم پیدا کنند

که شعر نیست !

کلمات خودم نیستند 

به راه بیافتم 

راننده ای بگوید دور است گم می شوید 

نشنوم ...

کسی بگوید حالش خوب نیست 

نشنوم ...

راه بیافتم به سمتی که آمده بودم 

گوش ندهم به صداهای مردم که درهم است 

به قدمهای خودم که آشفته

یادم بیاید

آمده بودم دلم برایت تنگ شده است بگیرم 

و دسته ای نرگس ...


| ناهید عرجونی |

  • پروازِ خیال ...


"سبزی" چهارخانه ی پیراهنت،

"ساعت" های کنار هم بودنمان،

"سیر" نگاه کردنت،

"سیب"ِ لبخندت،

"سکه" های متبرک شده با لمسِ دستانت،

"سمنویی" به شیرینی لحظه هایمان 

و سین هفتم هم بماند برای "سایه ات" روی زندگیم...

نیکو ترین سال ممکن است،

سالی که بهارش تو باشی...


| فاطمه جوادی |

  • پروازِ خیال ...


غار غار کلاغ ها بودم 

زیر یک ژاکت زمستانی 

طعم تلخ «خدانگهدار» و

بوسه ای سرد روی پیشانی

 

هستی ام زیر کفش های کسی

هی لگد می شد و لگد می شد 

به خودم هم دروغ می گفتم 

حالم از هر چه بود بد می شد 


گم شدم مثل تکه ای از برف 

لبه ی پشت بام متروکی 

آخرش اتفاق افتادم 

(مرگ یک زن به طرز مشکوکی ...)


جبر می گفت که فرو بروم:

چکمه ای نا امید در گل باش!

برف یکریز و سرد می بارید 

مادرم گریه کرد: عاقل باش!


بادبادک فروش غمگینم 

هستی ام را به باد دادم ... باد ...

کاری از عشق بر نمی آید

مرگ ما را نجات خواهد داد


| زهرا معتمدی |

  • پروازِ خیال ...


قرارمان باشد برای شب چهارشنبه ی آخر سال

من می ایستم کنار آتش

و تو از دور نگاهم کن

من کنار شعله ها برای تو می میرم

و تو قهر سنگین ت را فراموش کن

قرارمان باشد برای شب چهارشنبه ی آخر سال

من چادر بر سر می کشم

و بر در خانه ات می کوبم

تو خودت را به نشناختن بزن

و کمی نقل در پیاله ام بریز

من فال گوش می ایستم

و تو برای آشتی نیت کن


| شیما سبحانی |

  • پروازِ خیال ...


آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است

بره ی لعنتی ام عاشق گرگی شده است


سرد شد از تن من... دل به خیابان زد و رفت

گرگِ من بره نچنگیدهِ به باران زد و رفت


آه دکتر! لبِ او «صبر و ثباتم» می داد

بوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می داد


آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است

نفست همدم مردم شده باشد... سخت است


آه دکتر! سرِ من درد بزرگی دارد

بره ام میل به بوسیدن گرگی دارد


دکتر این بار برایم نمِ باران بنویس

دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس


| مهتاب یغما |

  • پروازِ خیال ...

خانه تکانی

۲۳
اسفند


گاهی خانه تکانی

جعبه ای خاک آلود را باز می کند

از سال های دور

دست خطی

عکسی را نشانت می دهد

خاطره ای کهنه 

از کسی که زمانی فکر می کردی

زندگی بدون او ممکن نیست

و امروز باید چشمهایت را ببندی

تا برای دور ریختنش با گرد و خاک ها

از خودت خجالت نکشی

و گاهی

یادگاری کوچک از کسی

که گریه امانت نمی دهد

فکر کنی

این همه سال بی او چطور زنده مانده ای؟؟


| فلورا تاجیکی |

  • پروازِ خیال ...

اسفند

۲۳
اسفند


گیجم...

مثل اسفند 

که معشوقه ی زمستان است 

اما...

همه می خواهند 

دستش را 

در دست بهار بگذارند..!


| فرشته رضایی |

  • پروازِ خیال ...


آینه ی توی اتاقت

اگر یک روز تو را نبیند

ترک نمی خورد؟


دگمه ی پیراهنت

اگر یک روز نپوشی اش

نمی افتد؟


شیشه ی ادکلنت

اگر روزی به گردنت نپاشی اش

نمی شکند؟


پس چرا

حالا که من نمی بینمت

حالا که در آغوش نمی کشی ام

و حالا که لب هایم گردنت را...

هم ترک خورده ام

هم افتاده ام

و هم شکسته...؟


| آنا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

دو پیرهن

۲۳
اسفند


ما

دو پیرهن بودیم بر یک بند.

یکی را

باااااد برد.

دیگری را

باران هر روز خیس می کند .


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...


افسوس، ما خوشبخت و آرامیم

افسوس ما دلتنگ و خاموشیم

خوشبخت، زیرا دوست می داریم

دلتنگ، زیرا عشق نفرینی ست


| فروغ فرخزاد |

  • پروازِ خیال ...

حلقه های اشک

۲۲
اسفند


از پیوندِ عاشقانه ی ما

فقط ، حلقه های اشکی که

در چشمانِ هم انداختیم ، مانده است!


| مینا آقازاده |

  • پروازِ خیال ...


آغوش تو آرام‌ترین نقطه‌ی دنیاست

هرچند که دیوانه ‌ترین مرد جهانی ...


| سید فاطمه موسوی |

  • پروازِ خیال ...

مال من هستی

۲۰
اسفند


زود است حالا روی پاهای خودم باشم

از دست‌های من نگیری دست‌هایت را


دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را

من دوست دارم زندگی با دست‌هایت را


از بی‌قراری‌های قلب من خبر دارد

بادی که می‌دزدد برای من صدایت را


روی زمین بودی و من در ماه دنبالت

باید ببخشی شاعر سر به هوایت را


تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار

در مشت خود جا داده باشم بی‌نهایت را


زود است حالا روی پاهای خودم باشم

از دست‌های من نگیری دست‌هایت را


هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت

انگار می‌بینند در من رد پایت را


بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی

گنجشک‌ها خانه به خانه ماجرایت را 


وقتی پُر است از خاطراتت شعرهای من

باید بنوشی با خیال تخت چایت را !


| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...


کاش می شد که عمر این شب ها ،مثل موهای مشکی ات کوتاه

به خودم وعده می دهم که برو ته این جاده می رسد تا ماه


بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد

بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه


تب؟ ندارم نه حال من خوب است باخودم حرف می زنم؟ شاید

بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه


شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده

نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه


دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم

چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه


باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری

که به آخر نمی رسد این راه... نه به آخر نمی رسد این راه...


| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...


آگاه باش که عشق 

همین لحظه های شاعرانه اش می چسبد

ساده و روستایی

و بی هدف 

روی چمن ها چهارزانو بزنی 

و یار رو به روشن ترین نقطه ی قلبت باشد

آن وقت باران سرش را بگذارد سر شانه هایت

 و رگبارش ترانه شود زیر گوش دشت

چه باشد و چه نباشد

اینچنین عاشقش باشی

آگاه باش که آه و ناله و اندوه 

عشق را خراب می کند


| شیما سبحانی |

  • پروازِ خیال ...


جهان اگر شکل تو بود

تا حال مرا هزار بار کشته بود ؛

خوب است که جهان ؛

شکل تو نیست

بعضی زیبایی ها

بی رحمیست...


| چیستا یثربی |

  • پروازِ خیال ...


تو تاوان کدام زندگیِ پیشی؟

کجا،

در کدام زندگی،

دلت را شکستم؟

که طعم شاه توت نمی دهد لب هات دیگر؟

که خورشیدهای سرخِ غروب های زودرسِ زمستان

در گِل مانده اند و فردا بالا نمی آیند؟

تو تاوان کدام شعرِ ناسروده ای؟

که با انگشت اگر بر کتف چپت می نوشتم می ماندی.

تو تاوان آهِ کدام عاشق بیابانگردی؟

که شاید عشق را

چندصد سال پیش نفرین کرده باشد.

کجا،

در کدام زندگی،

یادم رفت بگویم "دوستت دارم"؟


| مهدیه لطیفی |

  • پروازِ خیال ...

بلدی؟

۱۵
اسفند


بلدم شعر ببافم ، بلدم ناز کنم ...

بلدی گیس ببافی؟ بلدی باز کنی؟!


توکه استاد سخن نام گرفتی امروز !

بلدی عشق خودت را به من ابراز کنی ..؟


| مریم نوری |

  • پروازِ خیال ...

جدایی

۱۵
اسفند


جدایی 

آن قدر هم سخت نبود

که نتوانیم شعری بگوییم

یا گرسنگی را از یاد ببریم

چقدر وحشتناک است

که جدایی

زیاد هم سخت نیست 


| الهام اسلامی |

  • پروازِ خیال ...


خنثی شدم در جنگ دلتنگی و لبخندم

دردِ زنِ زندانیِ زاییده در بندم...


حال و هوایم ابری و ... باران نمی گیرد

آنقدر این زن مُرده ... دیگر جان نمی گیرد...


من طعمِ تلخِ قهوه ات در کافه ای دنجم

از بودنت با هیچکس دیگر نمی رنجم...


در کوچه ها... در رفت و آمدهای پر تکرار

می خوابمت در بی کسی... در... گریه با سیگار


غم را درون بطریِ مشروب حل کردن...

خود را در اوج بی کسی هایم بغل کردن...


سیگار روشن کن! دلم آوار می خواهد

این بغض ها؛ تنها... صدای تار می خواهد


نه... هیچکس در متن دنیا آرزویم نیست

دیگر کسی معشوقه ام... غیر از پتویم نیست


حال و هوایم ابری و ... باران نمی گیرد...


| مهتاب یغما |

  • پروازِ خیال ...

دونات تمشک

۱۵
اسفند


زنی بود

در تمام کافه‌ها

دونات تمشک سفارش می‌داد

نمی‌دانست

پاییز یعنی چه

عشق بی‌فرجام یعنی چه

زنی که

مدام عاشق می‌شد

و همیشه خیال می‌کرد

بار اول است

دونات تمشک سفارش داده‌است...


| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

بالش خیس

۱۵
اسفند


خیال نکن اینکه شبها تا صبح بیدارم،

از غم توست!!

نه اصلا

من بالشم که خیس باشد 

خوابم نمیبرد...


| لیلا پورتقی |

  • پروازِ خیال ...


اسفند که عاشق شوی

سال را با بوسه تحویل می کنی

حتی اگر سال نو،

نیمه شب از راه برسد

شاید تلفنت

عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند

کسی با یک سلام

قبل از سپیده ی سال بعد

دیوانه ات کند

اسفند که عاشق شوی

تمام دروغ ها را باور می کنی

و دلت غنج می زند.

می دانم که در روزهای آخر سال

دسته کلیدت را گم می کنی

گوشی ات را جا می گذاری

و احساس می کنی که کسی

با لحن عاشقانه من

صدایت می زند.

تو عاشقم بودی

در اسفندی که هرگز

از تقویمت پاک نمی شود.


| نیلوفر لاری پور |

  • پروازِ خیال ...

آدم باش

۱۲
اسفند


پدرم گفت دخترم زن باش

مادرم گفت پاکدامن باش

پسری خسته گفت بامن باش

(کسی اما نگفت آدم باش)


هرچه را می شد از درون دیدم

جن ندیدم ولی جنون دیدم

وسط رقص، رد خون دیدم

(بامن آماده ی جهنم باش)


ما کلاغیم، رنگمان کردند

خبر خوب ِ جنگمان کردند

مایه ی فحش و ننگمان کردند

(که بگویند غرق ماتم باش)


از همان ابتدا بلد بودم

وارث حرف خوب و بد بودم

گرچه یک عمر در رصد بودم

(دهنت را ببند، محرم باش)


توی لیوانم اختیار بریز

روی آغوشم اقتدار بریز

به رگم باز زهر مار بریز

(ساقی مرگ و باده ی غم باش)


منم و مرز تخت با تمکین

منم و وحشت شبی غمگین 

مرز باریک بین کفرم و دین

(شل نگه دار و باز محکم باش)


بنده ی یک خدای بیگانه 

خالق انزجار  از  خانه 

من که رفتم ولی تو مردانه

(بنده ی این خدای مبهم باش)


| هدا هدایتی |

  • پروازِ خیال ...

فرهنگ لغت

۱۲
اسفند


تنها اختلافمان

بر سر معنی کلمات بود...

مثلا برای من

اسارت در عشق تو

و پرواز در آسمان بی انتهای چشمانت

واقعی ترین معنای آزادی بود

و برای تو

رهایی از قفس عشق من

و پریدن در هوای دیگران...

کاش همان اول

از هم پرسیده بودیم

که به کدام فرهنگ لغت

ایمان داریم.


| سمانه مظلوم |

  • پروازِ خیال ...


بیا، برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم...، آه!

مرا دور از تو خواهد کُشت «با هم»های بعد از تو


| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...


و خدا بسیار غمگین بود 

و بسیار دلتنگ 

و بسیار عاشق 

و بسیار گریان 

.

.

و خدا زن را آفرید 

و خدا من را آفرید ...


| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...

دوستم بدار

۱۲
اسفند


طوری دوستم بدار 

که اگر روزی

خانه را ترک کردی

بمیرم!


| فاطمه ضیاالدینی |

  • پروازِ خیال ...

بگو کجایی؟!

۱۲
اسفند


شبیه رفتن نبودی!

از کدام پنجره باید برایت دست تکان داد؟!

و با کدام گریه باید بدرقه ات کرد؟!

به آینه بگو تصویر تورا در آغوشم بریزد

خودت را از شعرهایم بیرون بکش

بگو در کدام بوسه لبخندم را روی لب هایت جا گذاشته ام؟!

چشم هایم کجاست؟!

چرا این روزها با صدای تو با خودم حرف می زنم؟ 

بگو عطرت روی برهنگی ام چه کار میکند؟!

بگو حافظه ام را با کدام مسکن بخوابانم

-که از من انتظار تو را نداشته باشد-

بگو

بگو

بگو کجایی؟!

کجایی که هرچه بیشتر دنبالت می گردم

کمتر پیدایت می کنم

بگو به کدامین جرم مستحق این عذاب سرکشم؟

چه کرده ام

که آینه مرا نشان نمی دهد...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


از شب مبهمم دوباره سکوت

از نگاهم تگرگ می بارد

سیزده بار با دلم گفتم

مطمئنم که دوستم دارد


سیزده هم چه واژه ی نحسی است

که تو در سیزده ...به در شده ای

که همین صحنه آخر من شد

که تو دور و... تو دورتر شده ای


و نگفتی که "دوستت... " گفتی؟

من که یادم ... تو را فراموش است

بین ما عاشقانه ای گم شد

رابطه... یک چراغ خاموش است


روی تختی که جای خالی من

در اتاقی که عاشقم کردی

فاصله حرف تازه ی ما شد

اسم شب را تو یادم آوردی


شب تمام سکوت من بی توست

شب همان اتفاق بی فرداست

ای که یادم تو را فراموش است

زن دور ترانه ات اینجاست


می غروبم کنار پنجره ... زرد

می نشینم میان بغض سکانس

با دلی که ... تمام شد... [آژیر...]

با دلی که... الو...؟ الو...؟ اورژانس...؟


| مهتاب سالاری |

  • پروازِ خیال ...


بهار 

از دست های تو آغاز می شود ...

این را از گلدانی فهمیدم که 

بی نور و آب 

با بذری که دست های تو کاشته بود ، 

گل داد ...

این را از شکوفه های لای موهایم فهمیدم 

وقتی که دست های تو  

راهشان را میان کوچه های تاریک موهایم 

پیدا می کردند ...

این را از گل های پیراهنم فهمیدم 

که بعد از بازی ِ دست هایت 

با دکمه هایش ،

هر روز صبح 

یک غنچه به آن اضافه می شد ...

بهار 

از دست های تو آغاز می شود ...

این را خود ِ ننه سرما به من گفت ؛ 

یکی از همین روز های سرد ِ اسفند 

که روی درخت های حیاط ِ کوچک مان 

دنبال ِ رد پای لطیف ِ بهار می گشتم ...


| زکیه خوشخو |

  • پروازِ خیال ...


می خواستم پرنده باشی

پَر بکشی و 

هرگز برنگردی

حالا سال هاست در من لانه کرده ای

شاخه هایم را شکسته ای

هر شب

خواب هایم را ریخت و پاش می کنی و 

هر روز

نُک می زنی به زندگی ام .


| روجا چمنکار |

  • پروازِ خیال ...


مغرور و زخم خورده و عصیان گر

باران گرفته سقف جهانش را

تاریخ را گرفته در آغوشش

با گریه می کشد چمدانش را


یک زن که دست می کشد از خانه

در جستجوی یک نفس آرامش

دستان ترس پنجه کشیده اند

دیوارهای روح و روانش را


اترک، ارس، کمان دو ابرویش

ده شهرکرد ریخته در رویش

دامن،خلیج فارس، خزر مویش

شیراز مست کرده لبانش را


نقش و نگاره های به جا مانده

از انقراض دوره ی عثمانی است

مشروطه خواه سرکش طغیان گر

تبریز می تپد ضربانش را


ایران من زنی است که می خواهد

آزادی اش برای خودش باشد

ایران من زنی است که می ترسد

بردارد از سرش خفقانش را


اطراف چشم گربه ای اش رد-

-دست هزار سیلی نامرد است

هربار لب گشود به ننگت باد

بستند با عریضه دهانش را


ایران من زنی است که هر شب را

در عقد پادشاه جدیدش بود

هر تکه از تنش، وطنش، اما

تاراج میشد و غم نانش را... 


گفتند تا که زن هوسی باشد

هرشب در انحصار کسی باشد

چشم قبایل عربی خورده ست

تهران و مشهد و همدانش را


_از آخرین معاهده ات برگرد!

عاقد جهاز و مهریه ات را برد

قاضی دوباره حق حضانت را

 سهم پدر نوشت. که جانش را...


در مستی اش شکست و شراب انداخت

امضای حکم مرگ امیرش را

یک زن، دوتا پیاله ی خون در دست

سر می برد زمین و زمانش را


ایران!بگو چه شد که ورق برگشت

آتش تن سیاوشمان را سوخت

رستم چه می کند پسرش را آه

این بار اگر شناخت نشانش را... 


گریه دم اوین و رجایی شهر

دنبال کودکان کجا مانده!

در سینه اش، تلاطم تاریخ است

سلول می خورد سرطانش را


ایران من زنی است کتک خورده...

با دست پاک می کند اشکش را

از انقلاب تا شب آزادی...

با گریه می کشد چمدانش را


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


زنِ  دیوانه ی عاشق 

نه دل به دریا می زند

نه سر به کوه و بیابان می گذارد

 و نه راهِ صحرا را پیش می گیرد!

زنِ دیوانه ی عاشق

ناگهان

دست تو را در دستِ  زندگی می گذارد

و به غار تنهایی اش بر می گردد!


| نسترن وثوقی |

  • پروازِ خیال ...

منِ بى تو

۰۷
اسفند


بى تو مهتاب شبى باز... 

ولش کن دیگر

این منِ بى تو 

مگر کوچه خیابان بلد است؟


| یاسمن کیوانمهر |

  • پروازِ خیال ...

نامهربان

۰۷
اسفند


حتما در یکی از زندگی های قبلی مان

شاید هزارسال پیش

همدیگر را دیده ایم

و آن جا آن قدر مهربان بوده ای

که هزارسال است

نامهربانی ات را

تاب آورده ام!


| ریحانه جباری |

  • پروازِ خیال ...


مادرم به بختِ سپیدِ دخترانش فکر می‌کند

خواهرم به آفتاب

به روز‌های خوب

به خوشبختی‌

به زن بودن برای مردِ زندگی‌ ا‌ش

من اما به سفر‌های دور

به در هیچ کجای دنیا بودن

به نداشتنِ کسی‌ که مالِ من نیست

به آغوشِ مردی که اسب‌های وحشی گیسوان مرا رمانده است

به گریز

گریز از پیکری بی‌ پرهیز

گریز از اندیشه‌های عریان 

گریز از زنی‌ که رویایش با مادرش یکی‌ نیست

که از روز‌های خوب

بازگشتِ دوباره مردی را می‌‌خواهد

که نه آفتاب را می‌فهمید

نه خوشبختی‌ را می‌‌دانست

نه حتی ماندن را بلد بود 

من ... یک دیوانه ى تمام عیارم ....


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

جمعه تویی

۰۶
اسفند


جمعه تویی با همه ی دوری ات

خنده به لب دلخوشی زوری ات!

دوست ترم‌ داری و راهی شدی

دل بکن از رفتن مجبوری ات..!


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


باید بروم...

دلتنگ که شدی،

گلدان کوچک پشت پنجره را ببوس!

من، یک روز که خیلی دلتنگت بودم 

دلم را همانجا  

خاک کردم...


| معصومه صابر |

  • پروازِ خیال ...


بعد از به نام ایزد و تقدیم احترام

اکسیژن همیشگی شعر من ، سلام


بـاران غربت است و لغت های آجری

این بار چندم است که نم داده حرف هام


حیفم میاید این که بگویم هوا بد است

یا این که گم شدم وسط مردمان خام


گفتم دوخط برای شما درد و دل کنم

محض رسیدنم به گذرگاه التیام


یادش بخیر فاصله ی دست هایمان

کم می شد از تولد یک جذبه ی مدام


وقتی که روی پنجره ها رنگ می گرفت

تصویر مومنانه ی یک عشق بی کلام


یادم نمی رود شب تعیین سرنوشت

دادم به دست های شما اختیار تام


چیزی میان خاطره هایم شکفته شد

چیزی شبیه بی تو نمی آورم دوام


همسایه ها به پنجره هامان ظنین شدند

و بعد لحظه لحظه رسیدم به اتهام


حالا تمام فاصله ها قسمت منند

حالا که فکر می کنم این قدر ناتمام


حالا که قلب روشن همسایه های خوب

در اصل قلب تیره ی گرگی است بی مرام


این قلب های کوچک و مضحک که سال هاست

پیوسته می تپند به امّید انتقام


دیگر نمی رسیم به درهای آشتی

قهر است با من و تو خدا روی پشت بام


از درد خاص ِعشق عزیزت که بگذریم

هر شب شکنجه می دهدم دردهای عام


اکسیـژن همیشگی شـعر من ٬ ببخش

سخت است درک این همه تکراری مدام


بدرود تا تولد دیـدارهای زود

امضا ؛ منی که گم شده ام در تو ، والسلام ...


| طاهره خنیا |

  • پروازِ خیال ...

قلبم خالیست

۰۳
اسفند


شبیه کمد لباس

زمانی که معشوقه ات

ترکت کرده

و رخت آویز لباسهاش هنوز

آن عطر مردانه را به یاد دارد

یا گلدان کنار پنجره 

که مدتهاست در خود 

نعش یک شمعدانی کوچک را

نگاه داشته 

قلبم خالیست


| مهسا فعال |

  • پروازِ خیال ...


لبت «نه» گوید و پیداست می‌گوید دلت «آری»

که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری...


| محمدعلی بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


تنها در خلوت اتاق

با هر چیزی می شود حرف زد

با میز

با گل های شمعدانی

با هرچه که هست...

اما من دیوانه ام !

میان این همه هست

با تو حرف می زنم که نیستی...


| مهتاب یغما |

  • پروازِ خیال ...

‏‎


به خاطر مردم است که می‌گویم

‏‎گوش‌هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،

‏‎دنیا دارد از شعرهای عاشقانه تهی می‌شود

‏‎و مردم نمی‌دانند

‏‎چگونه می‌شود بی هیچ واژه‌ای

‏‎کسی را که این همه دور است

‏‎این همه دوست داشت...


| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...


از این تنهایی ها خدا قسمت کند

که بنشینی، زانوها را بغل بگیری

به کسی که نیست فکر کنی

بعد ناگهان کسی از جایی دور

بپرد وسط تنهایی ات

و تعادلش را بهم بریزد!

دست به دلِ آغوشت بگذارد

موهایت را پریشان کند

و توی صورتت فریاد بکشد که آمده تا تمام اتفاق های بد گذشته جبران شود

تو بلند بلند بخندی، 

و او بوسه اش را بگذارد وسط خنده هایت

گاهی زیادی که تنها می شوی

دلت از این سرزده آمدن های 

طولانی می خواهد!!!


| شیما سبحانی |

  • پروازِ خیال ...

آسودگی

۲۵
بهمن


آسودگی 

چشم های زنی ست که میخندد

به چشم های عاشق مردی 

که چمدانش را بسته است

اما دور نمیشود...


| آزاده بخشی |

  • پروازِ خیال ...


پای تو یک تنه جنگیدم و ماندم، حتی

آن زمانی که به دست همه انکار شدی

بعد از آن لحظه که ایمان به دلت آوردم

سوره ی قهر شدی، حضرت آزار شدی


| رویا ابراهیمی |

  • پروازِ خیال ...

قهقهه

۲۳
بهمن


قهقهه را از آخر بخوانی

میشود هِق هِق...

به همین سادگی!

حالا دیدی که فرق زیادی نیست ‌میان روزهای بود و نبودت؟!


| مهسا ولی پور |


  • پروازِ خیال ...


شب دنج ترین گوشه 

برای خیالِ توست ؛


میبافمت هنوز و

میبوسمت زیاد ،،،


| لیلا مقربی |

  • پروازِ خیال ...


مادرم می گوید

که خدایی در این نزدیکی ست

در دلم سخت به او خندیدم ... 

تو خدایم بودی

تو به من نزدیکی؟!


| فاطمه برزکار |

  • پروازِ خیال ...


دلم یک خبرخوب می خواهد

ازآن خبرهایی که دل رابلرزاند!

ازآن خبرهای ناب که این روزهاجایشان درزندگی ام خالی است

دلم می خواهدیکی دربزند

بی توجه به نگاه پرسشگرم نامه ای به دستم بدهد و برود!

نامه اش پر باشد از خبرهای خوب 

ازگلبرگ های گل سرخ

ازعطر بهارنارنج

روی کاغذی سفید باحاشیه ای ازپیچک ویاس،

که پیچیده باشد به لبه ی کاغذ ،

و قد کشیده باشد تا آسمانی که برفراز آن اتفاقی عجیب سایه انداخته 

کسی باخطی آشنا، تمام دلش را درواژه ها جاگذاشته باشد !

تا برایم بنویسد که هنوز گاهی دلتنگم می شود و چند شب پیش در رویایش قدم زده بودم و رنگ چشم هایم راهنوز از یاد نبرده است

گاهی فقط کافی است که منتظرباشی   

حتی اگر هیچ قاصدکی ازپشت پنجره ات رد نشود!

اگر تمام پستچی های جهانی نشانی خانه ات رافراموش کرده باشند و جوهر خودنویس کسی که منتظرش بودی

قبل ازنوشتن نامه ای برای تو، تمام شود ...


| نیلوفر لاری پور |

  • پروازِ خیال ...


غروب ها 

لباس باز و بلند ارغوانى میپوشید

به لاله گوشش عطر میزد !

و منتظر هیچ کس نبود ...


| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...


دامنم را تکان میدهم

سنجاق سرم

گیره ی لباسم

گوشواره هایم 

و یاد تو به زمین می افتند 

گوشواره را برمیدارم 

سنجاق را به موهایم, 

گیره را به پیراهنم, 

وتورا 

در سمت چپ سینه ام میچسبانم


| سمیرا علیزاده |

  • پروازِ خیال ...


به سلامتی چشم های بسته ام

که لحظه ای را طولانی مى کند

و دور را مى آورد نزدیک...نزدیک...نزدیک تر

حالا دنیا کافه ى کوچکی ست

با صندلی های چوبی بی رمق 

و لیوان های از یاد رفته

که آوازهای غمگینم مى توانست

هر شب تمامشان را به هم بزند...

مى توانستم روى صندلی کناری ات نشسته باشم

و تو مرا به پیکی از عاشقانه مهمان کنی

بی فایده است

لیوانت را پر کن

پر کن به سلامتی من

ته لیوان را که ببینی تمام زن های کافه منم


| ستاره جوادزاده |

  • پروازِ خیال ...

نهنگ

۲۰
بهمن


این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی ست که دارد نهنگ می شود.

ماهی کوچکی که طعم تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش می کند.

قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!

آدم ها، ماهی ها را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه، اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی است و قلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.

هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگه دارد؛ 

تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟


| عرفان نظر آهاری |

  • پروازِ خیال ...


تو که می خوانی 

بدان که هنوز دوستت دارم

و به خاطر توست 

که هنوز می نویسم

روزی که جهان خواست بایستد

بگو به گونه ای از چرخش بماند

که من

در نزدیک ترین فاصله 

از تو مرده باشم...


| فخری برزنده |

  • پروازِ خیال ...


توی این خوابها کسی مرده است

کسی از راز مرگ بو برده است


اشک...زوزه...تگرگ...دامن...باد

باورم کن که مرگ در من زاد


بر درختی که دار... می رقصی

نیمه گرگی که هار... می رقصی


سایه ام که همیشه گم شده ام

توی نقشی کلیشه گم شده ام


با تو شعر سکوت می خوانم

در نمازت قنوت می خوانم


باورم کن که مرگ راز من است

و هجوم تگرگ رار من است


زیر پایت صدای من له شد

آخرین سایه های من له شد


نبض تاریک دست‌هایم را...!

باز گردان به من صدایم را


من حوای بی بهشت توام

نیمه ی سیب سرنوشت توام


پری سایه زاد من بودم

 مادر آب و باد من بودم


باورم کن که مرگ در من بود

و هجوم تگرگ در من بود


سایه ام را سیاه گم کردم

 و خودم را که...آه ... گم کردم


آااای مرد هزاره ی تقدیر!

آااای فاتح! سوار! سرور پیر!


نیمه ی گنگ دیگرت من بود

تو مرا دفن...!؟ مادرت زن بود...


| مهتاب سالاری |

  • پروازِ خیال ...

زن

۱۸
بهمن


فرصت کم بود 

و آیه های زیادی برای نزول 

خداوند 

زن را آفرید!...


| جاوید عصمتی |

  • پروازِ خیال ...


صدای خنده ات مرا به انحراف می کشد،

و روح خسته ی مرا به انعطاف می کشد!


ببین چگونه عاشقم که با امید دیدنت

دلم دو پای خسته را به کوه قاف می کشد،


کجای رشته گم شدی که من کلافه مانده ام 

و دل عذاب دیگری از این کلاف می کشد!


خدای من تو می شوی و یک اشاره ات مرا

دوباره پیش مردمان به اعتراف می کشد!


مرا فقط پرستشت و اشتیاق سجده ای

به کعبه ی نگاه تو به این طواف می کشد


همین خدا همین خدا، مرا به عشق ذات خود 

سه روز نه، که سالها به اعتکاف می کشد 


دوباره کفر گفته ام، دوباره توبه می کنم

دوباره دیدنت مرا به انحراف می کشد !


| مریم صفری |

  • پروازِ خیال ...


به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

سر به تایید تکان دادی و گفتی آری !


عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود !

او که از جان خودت ، دوست تَرش می داری 


ای که نزدیک تری از منِ دلتنگ ، به من

بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری


من عروس توام ، ای از من و آغوشم دور

خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری


زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده

زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری


گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم

به - غزل گریه - ی هر روز ، به شب بیداری


روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست

مثل تنهایی من قد بلندی داری ...


| سیده تکتم حسینی |

  • پروازِ خیال ...

لبخند میزنم

۱۴
بهمن


لبخند میزنم 

به در هایی که باز است 

و هیچ کس از آن عبور نمی کند 

به شعر هایی که غمگین اند 

و همه برای شاعرش دست می زنند 

لبخند می زنم 

به شب و روز

به درد و یک حس خوب 

به کلماتی که روی کاغذ می تازند 

به اسب هایی که در میدان می بازند 

به شکارچی ِ در عکس با یک تفنگ ِ پر 

به شکاری که همیشه به او می بازد 

به ماهی قرمزی در تنگ ِ آب 

به صدایی از دریا که به گوشش نمی رسد

لبخند میزنم 

به برف که با تمام ِ سپیدی اش 

به پای سیاهی جهان نمی رسد


| رویا احمدیان |

  • پروازِ خیال ...


هر صبح 

لبخندم را آویزان می کنم

آنسوی پنجره ،

گوشه ی یادت می نشینم

و یک فنجان اشک 

سر می کشم...


| معصومه صابر |

  • پروازِ خیال ...

دکمه ی آغوش

۱۱
بهمن


به من زنگ نزن

به دیدنم بیا 

این تلفن لعنتی

دکمه‌ی آغوش ندارد...


| حسنا میرصنم |

  • پروازِ خیال ...


تلویزیون را روشن میکنی

و هیچوقت نمی فهمی

بازیگر زنی که چشمهایش

غمگین تر از زیبایی اش هست،

چقدر شبیه زنیست که رفتنت را

توی آغوش مرگ اشک ریخت،،،،،

و چقدر شبیه زنیست که بعد از مادر شدن

سینه ی پر از شیرش را

در دهان نوزاد مرده اش گذاشت!

تلویزیون را خاموش کن

تو طاقت دیدنش را نخواهی داشت

دیدن روزهای این زن،

فقط از پس چشمهای زنی بر می آید

که هر روز به شیوه ای جدید می میرد ...


| صفا سلدوزی |

  • پروازِ خیال ...


اصلا فکرش را می کردی،

که با انگیزه عاشق شویم؟

که بی اندازه دل ببندیم؟

هوای حالمان اینگونه بی تاب شود؟

نیمی حال خوب و نیمی دلهره 

بچسبد به مغز استخوانمان؟

دلمان گیر بیفتد 

و شب ها بی لالایی خوابمان نگیرد؟   

تو دنیایم را زیر و رو کنی و من...

راستی، من کجای قلبت جا دارم،

که اینطور زود به زود هوایم را می کنی؟

می دانی؟ 

ساعتی ست که از تو بیخبرم

و انگار نبض هایم دیگر نمی زنند

بیا و بنشین رو به روی چشم هایم

می خواهم بودنت را ابدی کنم


| شیما سبحانی |

  • پروازِ خیال ...


نیمی از جهانم برای تو

نیمی برای گنجشک ها

نیمی از دوست داشتنم برای تو

نیمی برای باد

تا کوچه ها را بگردد!

نیمی از مهربانیم برای تو

نیمی برای باران

تا بر زمین ببارد!

و ناگهان مرا به نام کوچکم صدا می کنی

گنجشک هایم به سرزمین تو کوچ می کنند

و من با این همه بیابان

که هیچ هم بهار نمی شود

فصل ها را گم می کنم.


| فخری برزنده |

  • پروازِ خیال ...


مامان همیشه میگه چای باید خوب دم بکشه !

تا عطر و رنگ واقعیشو بفهمی ..

زود برش داری عطر و رنگش اصل نیست

دیر برداری 

میجوشه !

چای اگه بجوشه که خوردنی نیست !

ولی اگه دم بکشه

بشینی کنارِ ایوون

بارون بزنه ..

فنجونتو بگیری دستت

گرماشو حس کنی

اونوقته که لذت داره ..

دوست داشتنم همینه !

عجله نکن

لفتش هم نده !

بذار خـوب دم بکشه ..


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

مى لرزد

۰۸
بهمن


پنجره را باز مى کنم

دلتنگى سر مى خورد داخل اتاق

صورتم را آب مى زنم

دلتنگى مى چسبد گوشه راست اینه 

لباس مى پوشم

دلتنگى مى خزد زیر پیراهنم

مى نشیند روى سینه ى چپم

سردش مى شود

مى لرزد

مى لرزد

مى لرزد


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

عصر جمعه

۰۸
بهمن


هر شب دعا کردم که برگردد

هی بغض کردم پشتِ اشعارم

از درد های شعر میفهمی

زخم قشنگی در دلم ‌دارم ...


وقتی نباشی جمعه میبارد

عصرِ وخیمی در دلش دارد

انقدر میبارد که داغش را

بر واژه های شعر بگذارد ...


اینجا تمام سال پاییز است

وقتی که دیگر برنمیگردی

صد سالِ دیگر تازه میفهمی

با عشقِ امروزم چه ها کردی ..


باران پر از احوالِ دلتنگی

پاییز از دستِ خودش خسته

یک عصرِ جمعه با کمی قهوه

یک شاعرِ تنها و دلبسته ...


این ها منم، پاییز یعنی من !

عصری پر از ابهام یعنی من !

یک فردِ پر درد و جدا مانده

بر چوبه ی اعدام یعنی من ...


"من" حال و احوالش وخیم اما ..

حتی نمانی دوستت دارد

هی شعر پشتِ شعر میبارد

حتی نخوانی .. دوستت دارد


هر رهگذر از این خیابان ها

رد میشود شکلِ تو میبینم

اندازه ی کل جهان خسته

اندازه ی یک عمر غمگینم ...


سی سال بعد از رفتنت پیرم

یک " تـو " نوشتم روی دیوارت

سی سال رفتی همچنان هستم

در اوج این پیری گرفتارت ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


مخفیانه دوستت دارم 

مثل یک نقشه گنج

که آدم را میرساند

به بالهایی که هرگز نداشته

به خدایی که هرگز ندیده

مثل یک نقشه گنج

که در قلبم پنهانش کرده ام

و بشر را

از هزارسال تنهایی نجات میدهد


| حسنا میرصنم |

  • پروازِ خیال ...

پرنده

۰۶
بهمن


من درخت های زیادی 

دیده ام

اما می خواهم

فقط از شانه های 

تو پرنده شوم


| منیره حسینی |

  • پروازِ خیال ...


گردن نمیگیری مرا ، گردن نمیگیری

یک بار دیگر عاشقی رو دست زد من را

مردی برای آخرین بار از کنارم رفت

مردانه روی پا نگه میداشتم زن را...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


به قدر کافی، زن نبودم

تا دامن چین دار

و کفش های پاشنه بلند بپوشم!

و تق تق

با سر وصدا

وارد زندگی ات شوم!

کفش های کتانی ام را پوشیدم

کوله پشتی ام را که از بغض هایم پر شده بود

برداشتم و

آرام و بی صدا از زندگی ات بیرون رفتم!


| نسترن وثوقی |

  • پروازِ خیال ...


زبان باز می کند پیراهنم

که زخمی دستهای توست

فنجان رد لبهایت را به یاد می آورد

چشمهایم بهانه ات را می گیرند

گلهای پشت پنجره

خسته از خاکستر سیگارها

بهار را فراموش می کنند

فریاد می زنند دیوارها

خسته. از سایه ی لاغرم

که دلهره می اندازد در دلهاشان

محکم لبخند تو را بغل می گیرند

من حریف نبودنت نمی شوم


| زهره امیری |

  • پروازِ خیال ...


آن قدر جای خالیت اینجاست،

که کنارم دراز می کشد،

برایم قصه میگوید،

سربرشانه ام میگذارد:

وگاه باهم ،گریه می کنیم...

آن قدر به نبودنت،عادت کرده ام،

که اگریک روز بیایی،

دلم برای جای خالی ات تنگ می شود،

دلم برای دلتنگی ات،

دلم برای آوازهایی،

که جای خالی ات می خواند...

هم دوست دارم که بیایی

هم میترسم که بیایی...


| چیستا یثربی |

  • پروازِ خیال ...


بماند که ندارمت ..

بماند که هنوز دلم برایت تنگ است ..

بماند که تکه ای از تو در من مانده ..

بماند که شبها بیقرارت میشوم ..

بماند که هنوز دلم میخواهدت ..

بماند که بی تو فقط زنده ام ..

بماند که هنوز وقتی باران میبارد صدایت در گوشم میپیچد ..

بماند که نیستی تا آرامم کنی ..

بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم ..

همه ی اینها بماند در دلم ..

تو فقط خوب باش ..

همین کافیست ..


| پریسا کاظمی |

  • پروازِ خیال ...


همه چیز کنار تو لطیف است

پونه‎های لب رودخانه

سنگی که در آب می اندازی

و کلمات بی رحمی که بر زبان می آوری

صدایت

شب آرامی ست

که جنگل را در بر می گیرد

و آخرین شعله های آتش را

در من خاموش می کند…


| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...