کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

محرم اسرار

۱۱
مرداد

 

فقط همین دلیل که

من مَحرَم اسرارش بودم

کافی بود

تا هرگز نتوانم

معشوقه اش باشم...

 

| رومن پولانسکی |

  • پروازِ خیال ...

گر من بروم

۱۱
مرداد

 

ای آنکه مرا بسته ی صد دام کنی

گویی که برو در شب و پیغام کنی

 

گر من بروم تو با که آرام کنی

همنام من ای دوست که را نام کنی

 

| مولانای جان |

  • پروازِ خیال ...

از گذشته

۱۱
مرداد

 

اگر صدایی از گذشته

تو را به روزهای قدیمی دعوت کند

بدان که تنهایی...

 

| عزیز نسین |

  • پروازِ خیال ...

 

خیابان

در نیمه های شب

مثل من است

هر از چندی

خاطره ای بی احتیاط می گذرد

دلم

یک تصادف جدی می خواهد

پر سر و صدا...

آمبولانس ها سراسیمه وارد شوند

و کار از کار بگذرد...

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

هرگز گمان مبر

۰۹
مرداد

 

هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای

با هر قدم که دور شدی، استخوان شکست

 

| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

 

تو ناگهان رفتی‌

و من ناگهان دریافتم

آدم می‌‌تواند نفس بکشد

راه برود

و گوری را در خود حمل کند.

 

| یوسف صدیق |

  • پروازِ خیال ...

درِ دل

۰۸
مرداد

 

نشناخته بودیم دری غیر درِ دل

ما را به چه تقصیر، فلک در‌به‌در انداخت؟

 

| حزین لاهیجی |

  • پروازِ خیال ...

از آغوش تو

۰۸
مرداد

 

من از آغوش تو

بارها به بهشت رفته‌ام

بهشت مگر کجا مى‌تواند باشد

جز آنجا که با خودت نگویى

کاش جاى دیگرى بودم؟

 

| بهرام حمیدیان  |

  • پروازِ خیال ...

سخت بود

۰۸
مرداد

 

سخت بود

فراموش کردن کسی

که با او

همه چیز و همه کَس را

فراموش می کردم.

 

 | ایلهان برک |

  • پروازِ خیال ...

 

من از تو یاد گرفتم که رخت نور بپوشم

به ضرب ساز بچرخم به جرم عشق بجوشم

 

 | شهیار قنبری |

  • پروازِ خیال ...

 

به نقشه‌ها نگاه کردم

خانه‌ات در هیچ‌یک نبود

به دانش‌نامه‌ها نگاه کردم

عکس تو در هیچ‌یک نبود

به فرهنگ‌نامه‌ها نگاه کردم

نام تو در هیچ‌یک نبود

در آینه‌ها به خودم نگاه کردم

تو را دیدم

به غیر از من  

تو جایی نداشتی!

 

| عزیز نسین / ترجمه: ابوالفضل پاشا |

  • پروازِ خیال ...

بوسیدن

۰۷
مرداد

 

بوسیدنت که تمام شد

در بهشت را بستند

گناه ما بزرگ بود؛

این طرف دیوار زیباتر شده بود!

 

| عرفان‌ پاکزاد |

  • پروازِ خیال ...

سنگ ها

۰۶
مرداد

 

بر فرورفتگی های این سنگ

دست بکش

و قرن ها

عبور رودخانه را حس کن!

سنگ ها

سخت عاشق می شوند

اما فراموش نمی کنند.

 

| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...

 

ابر می‌بارید بر آینده‌ی دلگیر من

خنده می‌زد کاتبِ تقدیر بر تدبیر من!

 

اشک می‌آمد به استقبال ما وقت وداع

سخت می‌لرزید در چشمان او تصویر من

 

شرم اگر مانع نمی‌شد، بیشتر می‌دیدمش

بگذرند ای کاش چشمان من از تقصیر من!

 

با سخن چینی مرا از چشم او انداختند

ساده‌لوحان غافلند از آه پر تاثیر من

 

مصحفی هستم میان مکتب کج‌فهم‌ها

هرچه می‌خواهند می‌گویند در تفسیر من

 

هیچ ابری موجب خاموشی خورشید نیست

روسیاه است آن که کوشیده‌ست در تحقیر من...

 

| حسین دهلوی |

  • پروازِ خیال ...

 

تماشایت می‌کردم

با چشمانی که

لهجه ی بوسه داشتند..!

 

| یغما گلرویی |

  • پروازِ خیال ...

 

آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزید.

این حرف سنگین است، خودم هم میدانم.

خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آکبند در آمد، فلزش معلوم می شود،

اما فلز خطاکرده رو است، روشن است…مثل کف دست، کج و معوج خطش پیداست.

از آدم بی خطا میترسم، از آدم دو خطا دوری میکنم،

اما پای آدم تک خطا می ایستم...!

 

| رضا امیرخانی |

  • پروازِ خیال ...

 

فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست

بیرون ز مکانی و مکان از تو پُر ست

 

| ابوسعید ابوالخیر |

  • پروازِ خیال ...

 

جمعه ها باید زیر لب آواز بخوانی

باید برای خودت قصه بگویی

جمعه ها باید حواست باشد

پنجره های اتاقت را باز نگذاری

"تنهایی" نسیم سر به هواییست؛

می آید،

می پیچد بین موهایت

و از چشمانت لیز می خورد...

 

| نرجس باقرزاده |

  • پروازِ خیال ...

 

از وقتی

دوست داشتنت

در رگ هایم جریان گرفت

جور دیگر زنده ام

انگار

ماهی های سرخ

از زیر پوستم

راه دریا را

پیدا کرده اند...

 

| محسن حسینخانی |

  • پروازِ خیال ...

کوچه

۱۹
تیر

 

کوچه

وقتی کوچه بود

که عبور تو بود

سلام نگاه تو بود

کوچه وقتی کوچه بود

که باران بود

پرستو بود

هزار رویای بر زبان نیامده بود

وگرنه کوچه چه بود

جز راهی اندک

با آدم هایی اندک؟

 

| ضیاءالدین خالقی |

  • پروازِ خیال ...

 

در دامِ تو محبوسم، در دستِ تو مغلوبم

وز ذوقِ تو مدهوشم، در وصفِ تو حیرانم

 

| سعدی |

  • پروازِ خیال ...

 

می‌خواهم مثل تو باشم،

یعنی زندگی‌ام را بکنم و دورادور دوستت داشته باشم.

نمی‌خواهم عشقم به تو دست و پایم را ببندد...

مگر چه چیزی را از دست می‌دهم؟

یک مردِ بزدل را؟

و چی به دست می‌آوردم؟

لذت گهگاه در آغوش تو بودن را !

 

| آنا گاوالدا |

  • پروازِ خیال ...

زن نازیبا

۱۸
تیر

 

موجودی به اسم

''زن نازیبا'' در دنیا نداریم

فقط زن هایی که

روی صورتشان

جای بوسه های عاشقانه تری دارند

زیباترند...

 

| حسنا میرصنم |

  • پروازِ خیال ...

 

تنها رسالت من در جهان

دوست داشتن توست

ببخش

اگر به جنگ و گرسنگی و ترس

فکر کرده ام...

 

| محسن بیدوازی |

  • پروازِ خیال ...

 

مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت است

ماندن چشم به دنبال مسافر سخت است

 

چشمهایت، دل من، کار خدا یا قسمت

و در این قائله تشخیص مقصر سخت است

 

ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد

که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است

 

مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام

گاهی از من بگذر، حسرت عابر سخت است!

 

قرص آن صورت ماهت شده یادآور قرص

با دو تاقرص هم آرامش خاطر سخت است

 

درمسیری که تو رفتی همه شاعرشده اند

با تو شاعر شدن قرن معاصر سخت است

 

کوچه با غربت خود بعد تو یادم داده

دل سپردن به قدمهای مسافر سخت است

 

| علی صفری |

  • پروازِ خیال ...

 

بگذار

دوستت بدارم

تا از اندوه دور بمانم

تا از تاریکی بِرَهم

تا از زشتی دور شوم

بگذار دمی در کف دستان تو بخوابم

ای امن ترین مکان ها...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

خیلی خسته

۱۷
تیر

 

خسته ام

خیلی خسته!

به من جایی بدهید

می خواهم بخوابم،

یک تخت خالی

یک دنیای خالی

یک قلب خالی...

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

 

از دیدن رویت دل آینه فرو ریخت

هر شیشه دلی، طاقت دیدار ندارد

 

| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

 

به چه‌چیز تو این‌قدر وابسته شدم

به چشمانت

که مرا نگاه نمی‌کنند؟

یا به قلبت

که مال من نیست؟

 

| ازدمیر آصف / ترجمه: علیرضا شعبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

در چشم هایت

جنگجویی مغول کمین کرده،

جرات نمی کنم

دوستت نداشته باشم...

 

| جلیل صفربیگی |

  • پروازِ خیال ...

 

تو یک شهر جنگ زده بودی

لب مرز بی اعتمادی و ترس،

پُر بودی از تصویرهای شکسته

مسیرهای ویران بن بست

پرُ بودی از خاطرات سوخته

تو یک شهر جنگ زده بودی رو به روی من

تنها جایی از جهان

که من،

مثل یک سرباز دلتنگ به آن برگشته بودم...

 

| آزاده بخشی |

  • پروازِ خیال ...

 

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی

از شب بستانم به سحر بسپرم امشب

 

|حسین منزوی |

  • پروازِ خیال ...

 

در شیون بى‌پایان این روزگار

به من بگو

بر این مردم خسته چه رفته است

که هزار پیراهن سیاه

کهنه کرده‌اند و هنوز

اندوه‌گزارِ بى‌فرصت عزا از پى عزا...!

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

کوچک است...

۱۵
تیر

 

تخت برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من بوسه ای را می شناسم

که باید به خیابان رفت

و آن را از دنج ترین کنج کوچه ها دزدید

شهر برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من دریایی را می شناسم

که عمقش به اندازه ی جیب های ماست

من فکر می کنم

دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است...

 

| صبا کاظمیان |

  • پروازِ خیال ...

 

کسی بیاید

ما را دعوت کند به رفتن

به رفتن

از تمام کسانی که رفته اند

و ما هنوز درون آن ها مانده ایم!

 

| فاطمه ضیاءالدینی |

  • پروازِ خیال ...

از همان جا

۱۴
تیر

 

من از غم تو

گامی فراتر ننهاده ام

و از همان جا که تو رفتی

نگاهم دنبال توست

خورشید و ماه

بیهوده می گردند

و روزها شب می شوند

و شب‌ها روز

من از غم تو

گامی فراتر ننهاده ام

و از همان جا که از یکدیگر

جدا شدیم

نگاهم دنبال توست

 

| بیژن جلالی |

  • پروازِ خیال ...

 

دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند

حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند

 

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این

جنگ بین ما دو تا را نا برابر می کند

 

حالت پیچیده مویش شبیه سرنوشت

عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند

 

آنقدر دل بسته ام بر دکمه ی پیراهنش

فکر آغوشش لباسم را معطر می کند

 

رنگ  مویش را تمام شهر می دانند ، حیف

پیش چشم عاشق من روسری سر می کند

 

با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام

آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند

 

دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما

هرکسی را دوست دارم زود شوهر می کند

 

| علی صفری |

  • پروازِ خیال ...

اگر زن...

۱۳
تیر

 

زن اگر دوستت داشته باشد

می تواند برای پاسخ به دعوت تو برای نوشیدن قهوه

از پاریس به پیشت بیاید

و اگر قلبش را به روی تو ببندد

خسته تر از آن است که

یک حبه قند با تو بخورد...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

دوستت دارم

مثل تشنه که عبادت آب را

مثل ماه که برکه ى باران را

مثل کوه که استعاره ى دریا را

دوستت دارم

مثل خداوند که نخستین مخلوق را...

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

لاله زار

۱۳
تیر

 

لاله زاری می شود عالم، اگر بیرون دهیم

داغهایی کز تو پنهان در جگر داریم ما

 

| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

حرف ربط

۱۲
تیر

 

عشق اگرچه حرف ربط نیست

ربط می‌دهد مرا به تو

شوق را به جان

رنج را به روح

همچنان که باد

خاک را به دشت

ابر را به کوه

 

| سید علی میرافضلی |

  • پروازِ خیال ...

 

نامم را که می خوانی

پاهام می ایستد

زبانم می ایستد

و قلبم

به جای تمام آن ها

می دود...

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

امشب عروسش می‌شوی، من دوستت دارم هنوز!

بی من چه شیرین می‌روی، من دوستت دارم هنوز!

 

در این مثلث سوختم، دارم به سویت می‌دوم

داری به سویش می‌دوی، من دوستت دارم هنوز!

 

قسمت نشد در این غزل، شاید جهان دیگری...

مستی و رقص و مثنوی...! من دوستت دارم هنوز!

 

امشب برایت بغض من، کِل می‌کشد محبوب من!

حتی اگر هم نشنوی، من دوستت دارم هنوز!

 

در سنگسار قلب من، لبخند تو زیباترست

یک جور خاص معنوی، من دوستت دارم هنوز!

 

خوشبخت باشی عمر من! در پِنت‌هاوس برج عشق!

در ایستگاه مولوی، من دوستت دارم هنوز!

 

دارد غرورم می‌چکد از چشمهایم روی تخت!

داری عروسش می‌شوی، من دوستت دارم هنوز...

 

| مهدی حسینی |

 

*****

 

دارم عروسش می شوم اما تو را هنوز...

آری! نگشته از دلم یادت جدا هنوز!

 

در قلب من هنوز هم امید بی‌خودیست...

باور نکرده مرگ را این بی نوا هنوز!

 

در هر نمازی خواستم باشی برای من...

اما اثر نمی‌ کند گویا دعا هنوز!

 

خورشید را از من گرفتی با نبودنت...

ابریست در جهان من عمری هوا هنوز!

 

باید فراموشت کنم اما نمی شود!

ما سهم هم نمی شویم آخر چرا هنوز...

 

با گریه رفتی گم شدم در گریه های تو...

نکرده بغضی لعنتی ما را رها هنوز!

 

در من زنی آهسته می‌گرید به یادِ تو...

کِل می‌کشد مابین گریه بی صدا هنوز!

 

ای کاش جانم را بگیرد مرگ بعد تو،

دارم عروسش می شوم اما تو را هنوز...

 

| طاهره اباذری هریس |

  • پروازِ خیال ...

و شب

۱۱
تیر

 

و شب

که تا زانو می‌رسد

تحمل را کوتاه می‌کند...

 

| محمد مختاری |

  • پروازِ خیال ...

 

در من چه وعده هاست

در من چه هجرهاست

در من چه دست‌ها به دعا مانده روز و شب

این‌ها چه می‌شود؟

آخر چگونه این همه عشاقِ بی‌شمار

آواره از دیار

یک روز بی صدا

در کوره راه‌ها همه خاموش می‌شوند؟

 

این ذره ذره گرمی خاموش‌وار ما

یک روز بی گمان

سر می زند جایی و خورشید می شود

تا دوست داری ام

تا دوست دارمت...

 

| سیاوش کسرایی |

  • پروازِ خیال ...

دعا کن

۱۱
تیر

 

دعا کن سرنوشت از این جدایی دست بردارد

دعا کن که خدا از قلب عاشق ها خبر دارد

 

بیا! دیگر به تاثیر مسکن ها امیدی نیست

میان کل داروها فقط چشمت اثر دارد!

 

تمام عمر دنبال دلیل زندگی گشتم

در آغوش تو فهمیدم که شرحی مختصر دارد

 

اگر گم می شوم در چشم تو تقصیر از من نیست

که چشمت قدر صدها جنگ، مفقودالاثر دارد

 

شروع عشق ویرانیست، هر روزش پریشانیست

ولی دنیا عذابی بهتر از این هم مگر دارد؟!

 

امان از رازهایی که درون سینه می مانند

و گریه قصد دارد تا از آنها پرده بردارد

 

من از قلبت خبر دارم، تو از قلبم خبر داری

دعا کن که خدا از قلب ما حتما خبر دارد

 

| علی صفری |‏

  • پروازِ خیال ...

فشنگ

۱۱
تیر

 

سکوت

مثل فشنگ

خشاب ها را پُر می‌کرد

به هم

که رسیدیم

قلبمان تیرباران شده بود

 

| کتایون ریزخراتی |

  • پروازِ خیال ...

 

از خودم برایت بگویم؟

از خانه، از خیابان

شهر، صدای پای ما، شب؟

از کجا برایت بگویم

عشق من!

جایی که تو نیستی، گفتن دارد؟

 

| عباس معروفی |

  • پروازِ خیال ...

خداقوت

۱۰
تیر

 

چه باید کرد با چشمت که در تکرار این لذت

جدایى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت

 

بیا عهدی کنیم امروز، روز اول دیدار

اگر رفتیم بی برگشت، اگر ماندیم بی منت

 

تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد

ولی دق داد تا دادت به من تقدیر بی دقّت

 

جوانی رفت و در آغوش تو من تازه فهمیدم

چه می گویند وقتی می کنند از زندگی صحبت

 

خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم امّا

دل یک آدم سرسخت را بردی، خداقوّت!

 

| سید تقی سیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

در هر زندان دنیا

زندانیِ فراموش شده‌ای

و در هر گورستان جهان

عزیز به خاک سپرده‌ای داشتم

و تنها بودم

مثل ماه

که کوتاه‌تر از تنهایی من

دیواری نیافته بود

 

| عباس صفاری |

  • پروازِ خیال ...

گیسویت

۰۹
تیر

 

بزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری

زکات خون دل های فقیران را بپردازی...

 

| فاضل نظری |‌

  • پروازِ خیال ...

 

پیرزنی شوم

آلزایمر بگیرم

زنگ بزنم

انگار که پسرم هستی

بگویم چقدر دلم برایت تنگ است...

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

مرضیه

۰۹
تیر

 

شانزده سالم بود که از "مرضیه" خوشم اومد.

چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن؛

اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلو و اقرار کنی که عاشق شدی؛

عشق رو باید ذره ذره می ریختی تو خودت؛

شب ها باهاش گریه میکردی صبح ها باهاش بیدار می شدی و گاهی می بردیش سرکلاس.

"مرضیه" دو سال بعدش شوهر کرد.

۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد. خیلی شبیه "مرضیه" بود

رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم؛ ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود!

تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛ تُن صداش عجیب شبیه "مرضیه" بود.

تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون؛ که شبیه "مرضیه" می خندید

تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان که موهاشو مثل "مرضیه از یه طرف می ریخت تو صورتش.

می ترسم "مرضیه" خیلی می ترسم.

هشتاد یا صد سال ام بشه همش تو رو ببینم

که هر بار یه جوری داری دست به سرم می کنی.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

چگونه

فراموشت کنم

که من عشق را

یک بار با تو تقسیم کردم

و مرگ را بارها...

 

| غاده السمان |

  • پروازِ خیال ...

ای مهربان

۲۳
خرداد

 

ای مهربانِ از همه نزدیکتر به من

من سر به تو سپردم و تو دردسر به من

 

حس می کنم که دوست ترم داری از خودت

وقتی رسیده جام بلا بیشتر به من

 

گرچه جهان من قفسی تنگ و کوچک است

بخشیده ای هوای پُر از بال و پر به من

 

خشنودم از هر آنچه که از دوست میرسد

حتی اگر به گوشه چشمی نظر به من

 

اجر دعای نیمه شب من، خیال توست

این غم رسیده از برکات سحر به من

 

باران به قدر کاسه ی هرکس مقدر است

دریا به خلق می‌رسد و چشم تر به من

 

| فاطمه فرجی |

  • پروازِ خیال ...

لبخندش

۲۳
خرداد

 

کسی باور نمی کند

لبخندش می توانست پُلی باشد،

که جمعه را

به همه ی روزهای هفته

پیوند بزند...

 

| احمدرضا احمدی |

  • پروازِ خیال ...

 

تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود

بعضی از آدم ها انقدر خوب هستن که نباید بهشون نزدیک شد!

باید اون ها رو از دور دید، از دور سلام کرد، از دور لبخند زد، از دور دوست داشت...

شاید این هم یک جور داشتن باشه،

آخه زندگی متخصص اینه که آدم های خوب رو ازت بگیره!

 

| روزبه معین |

  • پروازِ خیال ...

خودت

۲۲
خرداد

 

قدم بزن همه شهر را به پای خودت

و گریه کن وسط کافه ها برای خودت

 

تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی

برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت!

 

| حسین زحمتکش |

  • پروازِ خیال ...

زیبایی و عشق

۲۲
خرداد

 

آیا زیبایی، مادر عشق است

یا عشق، مادر زیبایی؟

من عاشق کلوئه بودم چون زیبا بود

یا زیبا بود چون من دلداده‌ی او بودم؟

 

| آلن دوباتن |

  • پروازِ خیال ...

نور

۲۱
خرداد

 

نور را در پاکت‌های معطر می‌گذارم

و پست می‌کنم

به آدرس قلب‌هایی که چراغی

در آنها نمی‌سوزد.

 

| رضا چایچی |

  • پروازِ خیال ...

مگر آنجا که...

۲۱
خرداد

 

من ره نمی‌برم مگر آن جا که کوی دوست

من سر نمی‌نهم مگر آن جا که پای یار...

 

| سعدی |

  • پروازِ خیال ...

 

هر آدمی شاید در عمرش فقط یک بار می تواند کسی را به تمامی دوست بدارد. تمامش را، حتی تیرگی های روحش را بپرستد.

خدا بسازد از آدمی که می داند آسمانی نیست. نگاهش کند و دلش ضعف برود و بی آن که داشتن یا نداشتنِ آغوشش چندان مهم باشد، از حال خوب او به آرامش برسد.

محو شود، پنهان شود، گم شود در زوایای تنِ او حتی اگر به نگاهی از دور قناعت کند.

دل خوش کند حتی به بوسه های ناممکن قبل از خواب، به عکسی روی گوشی موبایلی.

هر کسی شاید فقط یک بار، با یک آدم، پرنده می شود.

 

| حمید سلیمی |

  • پروازِ خیال ...

این تویی؟

۲۰
خرداد

 

این تویی؟ یعنی تو هستی که نشستی روبه‌رویم؟

مانده‌ای با دست زیر چانه محو گفت‌و‌گویم؟

 

چشم می‌مالم، مبادا باز رویا دیده باشم؟

با چه وردی ناگهان ظاهر شدی در سمت و سویم؟

 

آمدی تا باز از چشمت نگاهم را بدزدم

آمدی و باز بازی می‌کنم با شال و مویم

 

کا‌ش فنجان این‌قدر معلوم در دستم نلرزد

روی میز کافه بیش از این نریزد آبرویم

 

من پر از دلشوره‌ام، دلشوره‌ آب و نان زن‌هاست

کاش تا وقتی تو هستی دست از این‌ها بشویم

 

فکر کردم...فکر کردن از زمانم با تو کم کرد

فکر ابری بود و جاخوش کرد در کنج گلویم

 

با صدای صندلی یک‌دفعه برگشتم به کافه

رفته‌ای و مانده یک فنجان خالی روبه‌رویم

 

| ساجده جبارپور |

  • پروازِ خیال ...

 

زودتر از من بمیر

تنها کمی زودتر

تا تو آنی نباشی که مجبور است

راه خانه را تنها بازگردد

 

| راینر کنسه |

  • پروازِ خیال ...

 

چنان خسته ام از روزگار

انگار روح صد آدم پیر

در سینه ام حلول کرده است

پیرمرد درون من

از این همه روزهای بی شمار

تنها یک بهار آرزو دارد.

یک بهار

که غروبش

دل هیچکس نلرزد...

 

| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

ناموس

۱۸
خرداد

 

+ ما زن ها، وقتی ناموس مَردی میشیم، چه شکلی میشیم؟

- شکل تمام چیزایی که دوستش داریم.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

ما باید بینمون دیوار باشه

کمک کن بین هم آجر بچینیم

کمک کن دستمون از هم جدا شه

نباید دیگه ما هم رو ببینیم

 

من از جنس عبور تند سیلم

تو مثل نخل خرما موندگاری

فقط قولی بدع وقتی که میرم

سر حرفت بمونی کم نیاری

 

می خوای رو دست من پاشی که چی شه

تو که دیوونه تر از من نمیشی

جدایی حقته،از من بگیرش

چرا راضی به این رفتن نمیشی؟

 

چرا لج می کنی با سرنوشتت

ببین فردای من رو باد برده

دوتا دستاتُ سمت کی گرفتی؟

خدایی که منُ از یاد برده؟!

 

به پای کی نشستی؟ دست بردار

من و این ماجرای نیمه کاره؟

پر از بیماریای مسری ام من

برو تقدیر من واگیر داره

 

برو فردا هنوزم چش به راته

بذا من تو دل شبها بمونم

واسه تو بهتره که دور باشی

واسه من بهتره تنها بمونم

 

| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

جا بگذار

۱۷
خرداد

 

حدس می‌زنم

که خواهی گریخت

التماس نمی‌کنم

از پی‌ات نمی‌دوم

اما صدایت را در من جا بگذار!

 

می‌دانم

که از من دل می‌کنی

راهت را نمی‌بندم

اما عطر موهایت را در من جا بگذار!

 

می‌دانم

که از من جدا خواهی شد

خیلی ویران نمی‌شوم

از پا نمی‌افتم

اما رنگت را در من جا بگذار!

 

احساس می‌کنم

تباه خواهی شد

و من خیلی غمگین می‌شوم

اما گرمایت را در من جا بگذار!

 

فرقش را با حالا می‌دانم

که فراموشم خواهی کرد

و من اقیانوسی خواهم شد سیاه و غم‌انگیز

اما طعم بودنت را در من جا بگذار!

هر طور شده خواهی رفت

و من حق ندارم که تو را نگه دارم

اما خودت را در من جا بگذار!

 

| عزیز نسین |

  • پروازِ خیال ...

غیر از تو

۱۷
خرداد

 

نمی آید به چشمم هیچکس غیر از تو...این یعنی

به لطف عشق تمرین میکنم یکتا پرستی را

 

| فاضل نظری |

  • پروازِ خیال ...

باید...

۱۷
خرداد

 

باید...

باید آن ها را ببوسیم

اما حیف ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم

پروانه ها در خیابان ها می رقصند و باید...

باید با آن ها برقصیم

اما حیف ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم...

پروانه ها با پیراهن های عنابی با خال های نارنجی

با شاخک های نقره ای آواز میخوانند و ما را میخوانند باید...

باید با آن ها بخوانیم

اما حیف ما تماشاچیانِ سیاه پوش همیشه ایم

آواز خواندن چه می دانیم؟

دسته دسته می آیند و باید...

باید به آن ها «وه! چه زیبایید! »بگوییم

اما حیف

ما شهروندانِ نوچ کشیدن و تخمه شکستنیم

پروانه ها آمده اند و به زودی می روند

همچون هزاران پروانه ی دیگر کوچ کرده

از این سرزمین پریده

از این خیابان های جیب بر دور شده

از دست های شهری هراسناک

و ما هر عصر خوش و بش نکرده و آواز نخوانده نرقصیده

و کسی را نبوسیده به خانه برمیگردیم

و شبی دیگر را در تقویم تاریک خورشیدی

به تشویشِ جنگی دیگر به صبح می رسانیم...

 

| هدی حدادی |

  • پروازِ خیال ...

چه حالی دارد

۱۶
خرداد

 

بغلت گریه ی خاموش چه حالی دارد

غزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد!

 

من که یک عمر شکار توام ای کاش شبی

کبک من باشی و من قوش، چه حالی دارد!

 

غمزه ی چشم دل آشوب تو کم چیزی نیست

ناز ابروی تو هم روش، چه حالی دارد

 

دل دیوانه ی زنجیری من می گوید:

حبس در حلقه ی گیسوش چه حالی دارد!

 

عسلستان غریبی ست گل روش ولی

عسل از شانه ی کندوش چه حالی دارد

 

طالع شورم اگر پرده بگرداند، آه

چنگ در تار سر موش چه حالی دارد

 

تار لطفی، غزل سایه -شب از نیمه گذشت

سر من بر سر زانوش چه حالی دارد!

 

| کمال الدین علاءالدینی |

  • پروازِ خیال ...

عدالت

۱۶
خرداد

 

عدالت! آن هم به این شکل!

"وقتی کسی را دوست داری، کاملا بی دفاعی.

و وقتی کسی دوستت دارد، مثل یک پادشاه احساس قدرت می کنی!"

گاهی فکر میکنم عشق ساخته ی خدایانمان نیست. ترفند ابلیس است تا با عذاب بمیری.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

ازت متنفرم

۱۶
خرداد

 

«ازت متنفرم...»

بُهت زده به من خیره شد. چیزی که شنیده بود رو باور نمی‌کرد.. آب دهنش رو به زحمت قورت داد. انگار برای حرف زدن عجله داشته باشه با دست، عینکش رو کمی عقب داد و گفت:

«این رو جدی نمی‌گی نه؟»

گفتم: «هیچ‌وقت به این قاطعیت در مورد کسی حرف نزدم

روش رو برگردوند، سعی کرد خودش رو بی‌تفاوت نشون بده، کوله‌اش رو مرتب کرد و ازم دور شد. نگاهم به امتداد خیابون بود که دوباره برگشت، یه نفس عمیق کشید، دستش رو توی سینه‌اش جمع کرد و گفت: «چطور می‌تونی همچین حرفی بزنی؟» خودم رو به یک قدمی‌ش رسوندم، سعی کردم چند ثانیه به چشماش خیره بشم، نگاهش رو که دزدید گفتم: بچه که بودم، یه باغبون پیر داشتیم که خونه‌ی پسرش زندگی می‌کرد. توی بهار و تابستون، ماهی دوبار میومد و کمک بابا می‌کرد. عصر یکی از روزهای تابستون، بابا من رو فرستاد تا چندتا بستنی بگیرم، تاکید هم داشت که حتما بستنی عروسکی بخرم، اون روزا بستنی عروسکی تازه اومده بود و قیمتش، دو برابر بستنی چوبی‌های معمولی بود. پیرمرد از دیدن  بستنی عروسکی بی نهایت متعجب و هیجان زده به نظر میومد. با یه لذت خاصی به تن بستنی حمله می‌کرد و بعد از هربار گاز زدن، با دقت به قیافه‌ی تیکه پاره شده‌ی عروسکِ وارفته نگاه می‌کرد. یه جا خجالت رو گذاشت کنار و با لبخند رو به بابا گفت: «مهندس اینا چند قیمتن؟»

وقتی بابا قیمت حدودی بستنی رو گفت، خنده روی لبای پیرمرد ماسید، آخرین ته مانده‌های روی چوب بستنیش رو لیسید و اون رو توی باغچه انداخت و روش خاک ریخت. بنده‌ی خدا تا آخر اون روز حرف نزد.

موقع پرداخت دستمزد، بابا یه کم پول بیشتر بهش داد و گفت: «اینم همرات باشه، سر راه، از همین کوچه اول برای خونه چندتا بستنی عروسکی بخر ببر با خودت.» پیرمرد سرش رو انداخت پایین، پول رو به بابا برگردوند و گفت: «نه مهندس، پیش خودتون باشه. من نمی‌خوام..»

بابا که نگران بود پیرمرد ناراحت شده باشه گفت: «اصلن از طرف من بگیر، هدیه هس، ناراحت نشو

پیرمرد قبول نکرد، عقب عقب به سمت در رفت و گفت: «موضوع این نیست مهندس، همه‌ی دلخوشی نوه‌های من به اینه که هر شب، وقتی می‌رسم خونه، از سر و کولم برن بالا و  از دستم بستنی دوقلو بگیرن، من پیشونیشون رو ببوسم و اونا هم برن گوشه حیاط با لذت بستنیشون رو بخورن. من وُسعم نمی‌رسه که هر روز براشون بستنی گرون بخرم، اگر امروز براشون از اینا بخرم، دیگه هیچوقت بستنی دوقلو خوشحالشون نمی‌کنه

«من ازت متنفرم، چون بعد از تو، هیچ‌کس و هیچ‌چیز خوشحالم نمی‌کنه».

 

| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

چشم و دل

۱۵
خرداد

 

از چشٖم و دل مپرس که در اولین نگاه

شد‌ چشم من خراب ِ‌دل و دل‌ خرابِ چشم

 

| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

دیدن تو

۱۵
خرداد

 

چنان زلال شود

آن کسی که تو را یک بار

فقط یک بار نگاه کند

که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از آن پس

حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند.

یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان

اگر آدم‌هایش بدون رؤیتِ تو

چشم گشوده باشند.

چگونه جهان به غربتِ ابدی

دوباره عادت خواهد کرد

اگر تو را نبیند...

 

| رضا براهنی |

  • پروازِ خیال ...

 

زمستون توی مغزم راه میره

تو مشتم گوله های برف دارم

نگو نیش و کنایه ت درد داره

بشین چن جمله با تو حرف دارم

 

ببین ما راهمون با هم یکی نیس

قراره بینمون دیوار باشه

رسیدن سهم دستامون نمیشه

اگه دست خدا تو کار باشه

 

زمین لج کرده با آینده ی ما

تو و رویات و از دستم گرفته

واسه بودن کنارت فرصتی نیست

خدا دستات و از دستم گرفته

 

مث هفتیر بیضامن شکستم

دارم توی خودم شلیک میشم

تو راهت دوره و من لحظه لحظه

به پایان خودم نزدیک میشم

 

عزیز من بهار من گل من

تو توو دستای خشکم زرد میشی

الان داغی و حالیت نیست دختر

اگه با من بمونی سرد میشی

 

اگه پشتت نتونستم بمونم

باید محکم بمونی، سخت باشی

به این آینده امیدی ندارم

تو حقت اینه که خوشبخت باشی

 

پر از آشوب و تشویشه وجودم

دارم توی خودم سرکوب میشم

نه لبخندت نه مو بندت نه قرصام...

من و تنها بذاری خوب میشم

 

| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

و بگذریم...

۱۴
خرداد

 

با دهانى پر از بوسه

چگونه بگویم “سلام

با چشم هایی پر از بوسه چگونه نگاهت کنم

کمکم کن

خیلی طبیعی رو به رویت بایستم

به هم سلام کنیم

و بگذریم...

 

| ستاره جوادزاده |

  • پروازِ خیال ...

دور از شهرمان

۱۴
خرداد

 

‏دوستم داشته باش...

دور از سرزمین رنج و هلاکت

دور از شهرمان

که از مرگ سیراب شده!

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست

حتی گره اخم خدا واشدنی نیست

 

از حاصل ضرب من و تو عشق به پا شد

از خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست

 

من با تو، همیشه همه جا ما شدنی بود

من با تو شدن، ایندفعه گویا , شدنی نیست

 

آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار

رویای قشنگیست و اما شدنی نیست

 

از دوری هم، هر دو چه بیمار و خرابیم

اندازه ی این عشق که معنا شدنی نیست

 

پایان کلامم، من و تو، آخر این شعر،

با وصله و اصرار و دعا...ما شدنی نیست

 

| مرتضی مهر علیزاده |

  • پروازِ خیال ...

مراقبت و توجه

۱۳
خرداد

 

درحالی که معلوم بود داره به دورترین نقطه ی جاده نگاه می کنه گفت: ولی من میگم هیچوقت ازدواج نکن، هیچوقت جدا نشو از این حالت، باور کن ازدواج شبای بارونی زیر بارون قدم زدن نیست، دیوونه بازی تو خیابون و بادبادک بازیِ آخر هفته نیست، باور کن زندگی اونقدر مسئولیت داره که چشم بهم میزنی و میبینی همش تکراره و تکرار و تکرار...

رد نگاهشو می گیرم و میگم: اما آدما خودشون زندگیشونو می سازن، خودشون تصمیم می گیرن که شب بارونی برن قدم بزنن یا نه، خودشون انتخاب می کنن که دنیای دونفرشونو رنگی بسازن یا نه، میدونی؟ مشکل آدما این حرفا نیست، مشکل اینه همه وقتی بهم نرسیدن عاشقن ولی وقتی بهم می رسن تموم میشه اون حس، اون انگیزه، اون شوق وگرنه آرزوها همونن که بودن...

سرشو برمیگردونه و میگه: زندگی من که بعد از ازدواج خیلی عوض شد، آرزوی قدم زدن زیر بارون به دلم مونده، آرزوی بستنی خوردن تو هوای سرد، نقاشی کشیدن، عاشق بودن ...دلم میسوزه واسه خودم و همه ی کسایی که زندگی ای که دوست دارن بعد از ازدواج براشون یه رویای دست نیافتنیه!

به آسمون نگاه کردم، ابرای تیره بالای سرمون جمع شده بودن و قطره های ریز بارون شیشه ی ماشین رو مات میکردن، گوشی رو برداشتم و بهش گفتم: اینو بگیر زنگ بزن بگو شما به قدم زدن تو بارون دعوتید، مطمئن باش نه نمیگه...

گوشی رو ازم گرفت و لبخند زد، چشم هامو با اطمینان باز و بسته کردم. دیگه صداشو نشنیدم فقط از آینه بغل ماشین بیرون رو نگاه کردم و به این فکر کردم که چرا ما آدما یاد گرفتیم رو زندگی ای که با همچین چیزای ساده ای میتونه خوشرنگ و جذاب باشه یه خط تیره بکشیم و یادمون بره "عشق مراقبت و توجه میخواد"؟

 

| نازنین عابدین پور | 

  • پروازِ خیال ...

یار دگر

۱۳
خرداد

 

گویند که یارِ دگرى جوى و ندانند

بایست که قلب دگرى داشته باشم

 

| عماد خراسانی |

  • پروازِ خیال ...

سرگردانم

۱۳
خرداد

 

خودش را به هر دری می زند

سر از خیابانی بی انتها در می آورد

 

فکر کن

چقدر تنهاست!

که به سایه ی نداشته اش می خندد و

دست می اندازد دور گردن تمام رهگذرها

 

سرگردانم!

چون بادهایی که معلوم نیست

از کجا دل کنده اند

و به کجا می روند.

 

| پریسا صالحی |

  • پروازِ خیال ...

باد

۱۲
خرداد

 

و از بین تمام روسری هایت

"باد" را

بیشتر از همه دوست دارم

به موهایت می آید

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

گوش می‌دهم

به صدای رودی که درحرف‌هایت جریان دارد

مهربان شده‌ای

و مرا انقدر شاعر کرده‌ای

که می‌توانم

 شاخه‌ی جدا شده

 از درخت باشم

اما دوباره شکوفه بدهم!

 

| بهنام مهدی نژاد |

  • پروازِ خیال ...

 

آن که رخسار تو را این همه زیبا می‌کرد

کاش از روز ازل فکر دل ما می‌کرد

 

آن که می‌داد تو را حُسن و نمی داد وفا

کاشکی فکر من عاشق شیدا می‌کرد

 

یا نمی‌داد تو را این همه بیدادگری

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می‌کرد

 

کاشکی گم شده بود این دل دیوانه‌ی من

پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می‌کرد

 

ای که در سوختنم با دل من ساخته‌ای

کاش یک شب دِلت اندیشه‌ی فردا می‌کرد

 

کاش می‌بود به فکر دل دیوانه‌ی ما

آنکه خلقِ پری از آدم و حوا می‌کرد

 

کاش در خواب شبی روی تو می‌دید عماد

بوسه‌ای از لب لعل تو تمنا می کرد...!

 

| عماد خراسانی |

  • پروازِ خیال ...

شادمانگی

۰۹
خرداد

 

مشکلمان این بود که همیشه شادیمان را به دیگران وابسته کرده بودیم، دیگرانی که ممکن بود به هر دلیلی توی خیابان اٌسکول خطابمان کنند و دایرکت اینستاگراممان را پٌر کنند از بد و بیراه و انتقادهای کوبنده "که حتما خیال میکنی خیلی خوب و زیبایی و این حرفها "

مشکلمان این بود که باور کرده بودیم باید خیلی ها بهمان بگویند چشمان زیبایی داریم و دماغمان بصورتِمان می آید تا احساس کنیم خوبیم و میتوانیم با اعتمادبنفس باشیم...

مشکلمان این بود، اما نمیدانستیم کجای کار می لنگد که گاهی حس می کنیم کَمیم و دیگران خیلی چیزها دارند که ما نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم!

هی با خودمان سر بعضی چیزها کلنجار رفتیم و جنگیدیم تا توی دل آدمهایی جا شویم که به تاییدشان اعتمادی نبود و یکهو  میزدند زیر همه چیز، یکهو می گفتند از اول هم اشتباه کرده بودیم و می رفتند جایی که نمیدانستیم کجاست...

مشکلمان این بود که از اول یادمان نداده بودند تا نتوانیم به تنهایی شاد باشیم

بودن هیچکس دردمان را دوا نمی کند، که هر چقدر تاییدمان کنند و دوستمان داشته باشند و کنارمان بمانند تهش خودمانیم که میمانیم پای بد و خوب زندگی که اگر بترسیم از اینکه میان صندلی های دو نفره ی سینما تنها بنشینیم و خودمان را ظهر یک روز گرم بستنی مهمان کنیم و برویم خرید کارمان زار است و باید بحال خودمان که تنهاییمان را نمی شناسیم فکری کنیم و یادمان بماند آدم هرچقدر هم دیگران را داشته باشد یکجایی برمیگردد و می بیند جز  خودش کسی نمیتواند حالش را خوب کند...

باید برای حال خوب تنهاییمان کاری کنیم

چون در کنار دیگران بودن وقتی لذت دارد که تنها شاد بودن را یاد گرفته باشیم!

 

| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...

 

هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید.

شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...

هر رنجِ دوست داشتن، صیقلی ست بر روح...

و با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود...

 

| قطعه گم شده / شل سیلور استاین |

  • پروازِ خیال ...

چه خبر؟

۰۹
خرداد

 

از هوایی که جدید ست برایت چه خبر؟

پیش "او" بعد من از حال و هوایت چه خبر؟

 

رفته بودی که مرا دور کنی از چشمت

من به عشق تو نشستم به دعایت...چه خبر؟

 

صبر کن یاد من آمد که بگویم این را...

نه ! ولش کن چه بگویم به خطایت؟ چه خبر؟

 

من شنیدم که پشیمان شده ای، اما حیف

دیگر اکنون شده ام پیر به پایت! چه خبر؟

 

آنکه میگفت تو را جان خودش می داند!

ولی انگار که "او" کرده رهایت! چه خبر؟

 

سالیانست که دلتنگ صدایت هستم

راستی! عشق من از زنگ صدایت چه خبر؟

 

| وحید سرآبادانی |

  • پروازِ خیال ...

 

عشق هایی که می میرند

چه می شوند؟

طوفان هایی که آرام می گیرند

چه می کنند؟

ابرهای مرده

دریاهای مرده

یادهای مرده

را کجا دفن می کنند؟

اگر همه ی خاطرات تلخی که به سختی از یاد برده ایم

یک شب باهم به شهر حمله کنند

ما چه کنیم؟

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

یک بوسه

۰۸
خرداد

 

گیزین عزیزم، زن ظریفی‌ست

که تنها به اندازه ی یک بوسه،

جان در بدن دارد...

 

| جمال ثریا |

  • پروازِ خیال ...

 

اینجا خیابان است، آن‌جا کوچه، آن خانه!

اینجا قفس، آن‌جا قفس تر، آن یکی زندان!

آرامشم پشت همین دیوار ها گم شد...

باید مدارا کرد با این درد بی‌درمان

 

بعد از تو گنجشکی شدم، زخمی‌تر از یک شعر

هرکس مرا سنگی زد و قلب مرا آزرد

پرواز کردن از تنم پرواز کرد و رفت...

بال و پرم را لااقل ای دوست برگردان!

 

پیچیده در من مرگ، پیچیده درونم درد

من لا به لای زندگی گم کرده ام خود را

تکلیف من با گریه ها روشن نخواهد شد

بشکن برو راحت شوم ای بغض سرگردان!

 

سهم نفس‌هایم دقیقا مرگ تدریجی است

اینجا برایم آخر دنیاست، بی اغراق...

بعد از تو غم دیدم، تو بعد از من چه خواهی دید؟!

گنجشک های مرده در هر گوشه ی تهران...

 

| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

گریه نکن

۰۷
خرداد

 

من هم دیدم که می دود،

گریه نکن

هیچ مَردی فرار نمی‌کند!

زن دیگری منتظرش بود...

 

| علی عبدالرضایی |

  • پروازِ خیال ...

صدای تو

۰۷
خرداد

 

صدای تو

از سایه سوی نیستان می‌آید

و گل می‌دهد در هیاهوی باران...

 

تو می‌گویی و لاله می‌روید از سنگ؛

تو می‌گویی و غنچه می‌جوشد از چوب؛

تو می‌گویی و تازه می‌روید از خشک؛

تو می‌گویی و زنده می‌خیزد از مرگ!

صدای تو می‌بارد و زنده‌ام من...

 

| منوچهر آتشی |

  • پروازِ خیال ...

نشان بوسه

۰۷
خرداد

 

چگونه می‌سپری تن به بوسه‌های رقیبم؟

نشان بوسه‌ی من در کدام سوی تنت نیست؟

 

| حسین منزوی |

  • پروازِ خیال ...

مرا ببوس

۰۶
خرداد

 

مرا ببوس

آن گونه که باران دشت را می بوسد

و آتش علفزار را

مرا زنده کن،بمیران

زنده کن،بمیران

که اگر نبوسی ام، می میرم

که اگر ببوسی ام، می میرم

و در کشاکش مرگ و زندگی

آنچه پیروز است؛

لب های پرخون توست

 

| الناز امیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

کجاست شانه‌هایی که دوستم داشت!

و دست هاش...

آنها را نمی یابم!

آنها را که چون سایش حریر بر زبری

لطافتم را عریان می کرد!

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

دنیای بی تو

۲۹
ارديبهشت

 

دنیای من دنیای خوبی نیست

“دنیای بی دستای تو”مفته

شاید نمیدونی ولی اینجا

هرشب یکی یاد تو می افته

 

هر شب یکی یاد تو می افته

من با توأم،تنها نمی مونم

هرشب مرورت میکنم،هر شب

می شینم و تاریخ می خونم

 

غیر از دوتا دیوار و چندتا در

چیزی از این بیغوله باقی نیست

رفتی و حالا خوب می فهمم

هیچ اتفاقی اتفاقی نیست

 

از زندگی سر میرم و هر روز

 جون می کنم اما نمی میرم

غیر از همین که خیلی دیوونم

 من چیزی و گردن نمی گیرم

 

تاوان عاشق بودن و دادم

هرلحظه مردم تو خودم کم نیست

من با گذشته زنده ام بس کن

من چیزی از آینده یادم نیست

 

میخندم از بس خودخوری کردم

رفتی و حال زندگیم اینه

هرشب همین آش و همین کاسه س

من چند ساله زندگیم اینه

 

افتادم از چشمات و خندیدی

بعد از تو با گریه خوشی کردم

اون آدم دیوونه آخر مرد

من چند ساله خودکشی کردم

 

می میرم از بس زندگی سخته

مردن برای مرده ها ساده س

می میرم و این اتفاقی نیست

تابوت من چن ساله آماده س

 

| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

دست ها

۲۸
ارديبهشت

 

دستش را توی دست او گذاشت!

این عمل صمیمانه تر از بوسه بود.

هر کس می تواند غریبه ای را ببوسد.

 

| گراهام گرین |

  • پروازِ خیال ...

مبتلای تو

۲۸
ارديبهشت

 

حس می کنم کنار تو از خود فراترم

درگیر چشم های تو باشم رهاترم

 

تنهایی ام کم از غم دلتنگی تو نیست

من هرچه بی قرارترم بی صداترم

 

گاهی مقابل تو که می ایستم نرنج

پیش تو از هر آینه بی ادعاترم

 

قلبی که کنج سینه ی من می زند تویی

من با غم تو از خود تو آشناترم

 

هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو

از مرگ ها و زلزله ها بی هواترم

 

حالم بد است با تو فقط خوب می شوم

خیلی از آن چه فکر کنی مبتلا ترم....

 

| اصغر معاذی |

  • پروازِ خیال ...

دیگر دوستت ندارم

۲۸
ارديبهشت

 

حرفش را

به همین صراحتی که در سطر بعد می خوانید، می نویسم،

"دیگر دوستت ندارم"

و تنها واژه ی اضافی جمله اش

"دیگر" بود!

چرا که بر همگان روشن است

او دوستم نمی‌داشت از ابتدا

و روشن تر

که "دیگر"‌ی را دوست می داشت بسیار.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...