کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احسان افشاری» ثبت شده است

آه ای پدر

۰۶
اسفند

 

در جهان هزارچهره، پدر

نام و ننگی نداشتی هرگز

در  سیاه و سفید زندگی ات

عکس رنگی نداشتی هرگز

 

قدر یک پلک، قدر یک آغوش

استراحت نداشتی پدرم

تو چنان موج در گریز از خود

خواب راحت نداشتی پدرم

 

آه ای دست پینه بسته پدر

آه ای صورت شکسته پدر

عابر کوچه های خسته پدر

دست من را بگیر‌ گم نشوم

 

منم و پرسه زیر باران ها

منم و شهر راهبندان ها

بی تو می ترسم از خیابان ها

دست من را بگیر گم نشوم

 

چه غرور  و نجابتی پشت ِ

اشک پنهانی تو بود پدر

آخرین سطر نانوشته ی عشق

خط ِ  پیشانی تو بود پدر

 

آه ای دست پینه بسته پدر

آه ای صورت شکسته پدر

عابر کوچه های خسته پدر

دست من را بگیر‌ گم نشوم

 

منم و پرسه زیر باران ها

منم و شهر راهبندان ها

بی تو می ترسم از خیابان ها

دست من را بگیر گم نشوم

 

| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

هرگز گمان مبر

۰۹
مرداد

 

هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای

با هر قدم که دور شدی، استخوان شکست

 

| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

 

شاعر در این زمانه ی تنها

دلشوره ی تمام قرون است

در سرزمین ماه گرفته

ساعت همیشه راس جنون است

 

آن سوی پرده های حصیری

هوهوی تازیانه می آمد

از کوچه های سرخ زمستان

تنهایی ام به خانه می آمد

 

تنهایی ام زنی است که هر شب

همخوابه ی تمام صداهاست

یک زن که از تمام جهانش

چیزی به جز سکوت نمی خواست

 

تاریکی تمام زمینم

غربت کش عبور زمانم

تنها مگر به سیلی سیلاب

خود را از این جنون بتکانم

 

من پیشگوی فاجعه بودم

دیوانه ای که غار خودش بود

در سالنی به وسعت هستی

تنها در انتظار خودش بود

 

| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

برف آمد

۱۴
اسفند


برف آمد که جای پای تو را

بر زمین عمق بیشتر بدهد

برف آمد که با زبان سپید

جغد را از درخت پَر بدهد


از همین قاب مستطیلی شکل

دیده ام ایستگاه آخر را

شیشه‌ها را بخار می‌گیرد

تا نبینم نگاه آخر را


چیزی از آسمان نمی‌خواهم

تو اگر لکه ابر من باشی

زندگی را به گور می‌بخشم

تو اگر سنگ قبر من باشی


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


مرا سیاه نکن آدم زغال فروش

مرا چکار به این کوچه های فال فروش؟

مرا چکار به این قوم قیل و قال فروش؟

گرفته حالم از این شهر ضدحال فروش


از این اجاق رها مانده دود سهم من است

یکی نبود جهان کبود سهم من است

و کوه نعره زد اینک: صعود سهم من است

به قله رفتم و دیدم، فرود سهم من است


اگر چه دور و برم جز خطر نمی بینم

علاج واقعه را در سفر نمی بینم

به جز غبار قدم پشت سر نمی بینم

و هیچ عاقبتی در هنر نمی بینم


من ایستاده شکستم اقامه بهتر از این؟

قلم شدم که بخوانید نامه بهتر از این؟

یکی بُرید و یکی دوخت جامه بهتر از این؟

رسیدم و نرسیدم ادامه بهتر از این؟


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

کجایی؟!

۲۲
تیر


ما شعله های سرکش اندوه بودیم

آدم به آدم‌ می رسد ما کوه بودیم


گشتم تمام خانه ها را در ندیدم

زندانی از وابستگی بدتر ندیدم


پایان این دیوانگی ها ناگوار است

چیزی که جاماند از تو در من انتظار است


ابریم و غیر از گریه ی پنهان نداریم

حرفی برای هم به جز باران نداریم


رفتی خیابان زیر پای شهر گم شد

تصویر تو در سایه های شهر گم شد


این شهر شیرین های شیرین کار دارد

فرهادهای کوه کن بسیار دارد


اما یکی شیرین شهرآشوب من نیست

این چهره های کاغذی محبوب من نیست


ای همقطارِ آخرین رویا کجایی؟

ای بی تو من مجنون بی لیلا کجایی؟


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


از حباب نفسم می فهمم

چیزی از من ته دریا مانده

مثل جا ماندن قلاب در آب؛

بدنم در بدنت جا مانده...


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

ورق می زنم

۱۵
تیر


گوشه ی باران را ورق می زنم

به ابر می رسم

گوشه ی ابر را ورق می زنم

به دریا می رسم

گوشه ی دریا می ایستم

جیبم را از سنگریزه پر می کنم 

و منتظر  ابر می مانم

اینبار

نباید گوشه ی هیچ منظره ای را خیس کند!

چشمم را می بندم

به دیوار دیروز تکیه می دهم 

و چترم را پایین تر می گیرم

شرط می بندم

اینبار

تق تق هیچ کفشی توجه م‌ را جلب نخواهد کرد

و به تمام سایه های معطر بی اعتنا خواهم بود

زنی 

با پای برهنه نزدیک می شود

لبخند می زند

و می پرسد

چگونه می توان گوشه ی سرگذشت را ورق زد؟


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


برای تو زیباترین لحظه ها

کلاسای ظهر گلیم بافیه

هنوزم غروبای بعد از کلاس

یه میز و دو تا صندلی کافیه


دارم پرده ها رو عوض می کنم

تو با رنگ آبی موافق تری

همین بهترین حس دنیاست که

من از تو ، تو از قبل عاشق تری


با این سطل رنگی که تو دستمه

می خوام سقف ُ دیوار ُ آبی کنم

شاید هم به این خونه قانع نشم

برم کل دنیا رو آبی کنم


چقد خوبه این حس دلبستگی

چقد خوبه حتی همین خستگی

تو و بوی بارون و چای و غروب

همین چیزها یعنی وابستگی


تو رو زیر چشمی نگا میکنم

روی چارپایه که می ایستم

همه صورتم رنگ و وارنگیه

از این جور کارا بلد نیستم


تو زیباترین قصه ی ممکنی

برای منی که وفادارتم

نفس می کشم تا نفس می کشی

هوای منی و هوادارتم


چقد خوبه این حس دل بستگی

چقد خوبه حتی همین خستگی

تو و بوی بارون و چای و غروب

همین چیزها یعنی وابستگی


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

دو تا دایره

۱۰
خرداد


از عشق همین خاطره می ماند و بس !

گلدان لب پنجره می ماند و بس !

ازآن همه چای عصر گاهی با هم

بر میز دو تا دایره می ماند و بس !


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


‏از چهره ی افروخته شمعی داری

پیداست بنای قلع و قمعی داری

با هر کس و ناکسی نشستی جز من

زیبایی منحصر به جمعی داری !


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

سالن انتظار

۲۶
فروردين


خالی نشد از جنون جان‌کاه، کسی

لبخند نزد در شب بی ماه، کسی

در سالن انتظار هستی ماندیم

بی آنکه قرار باشد از راه کسی...


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

آه از دوری

۱۵
فروردين


هر آینه پشت سر تباه از دوری

هر پنجره پیش رو سیاه از دوری

من فاصله در فاصله کم خواهم شد

آنگاه

نگاه

گاه

آه از دوری


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

اما من

۱۴
فروردين


او شاخه گلی لای کتاب، اما من؟

از ماه پلی به آفتاب اما من؟

او سیر تکامل قشنگی دارد

اینگونه:

نقاب

قاب

آب..

اما من؟


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


زن ها زمستانند

چترند بارانند

وقتی که غمگینند

آواز می خوانند


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


پشت درختِ خاطره نابود می شوم

سیگارِ برگ می کشی و دود می شوم


اینجا کسی برای کسی بی قرار نیست

من در کنار پنجره‌ام، او در کنار کیست؟


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

مرض مادرزاد

۰۶
بهمن


سر گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد

خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد


من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا

بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد


داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری

آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد


هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد

غار در کوه چه باشد؟ :دهنی بی فریاد


داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم

که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد


بغض من گریه شد و راه تماشا را بست

 از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


شبی دوباره و ای کاش های تکراری

فدای چشم قشنگت هنوز بیداری؟


بهار من! نکند شرط بسته ایی با خود

تمام پنجره ها را ستاره بشماری


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

سالنامه

۱۴
دی



سلام غربت زیبای صبح فروردین

رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین


سلام دختر اردیبهشت ممنوعم

نگاه آخر حوا . بهشت ممنوعم


سلام پنجره ی نیمه باز خردادی

ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی


خدای تیر گلوگاه غم مرا بشناس

برای عرض ادب آمدم مرا بشناس


منم که غربت مرداد را وجب کردم

شب نیامدنت را دوباره شب کردم


رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر

به کارنامه ی مردود ظهر شهریور


خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد

و مهر در بغل کاج ها توقف کرد


و بعد نوبت آبان رسید و بارانش

شب عذاب و خیابان راهبندانش


تمام پنجره های جهان مکدر بود

درست اخر صف ایستگاه آذر بود


که دی سوار شد و آسمان به حرف آمد

و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد


سفر همان سفر بی ادامه ی من بود

و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود


هزار دانه ی اسفند ماند بر دستم

دو سایه دود شد و سالنامه را بستم


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


وقتی چمدان باز کنی دلهره دارم

یک چتر و دو تا چکمه ی آماده ببینم


ای قهوه ی شیرین شده با قاشق رویا

تلخ است تو را از دهن افتاده ببینم 


من بغض فرو می خورم و جای تو خالیست

هر جا که دو تا صندلی ساده ببینم


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


من بار خود از دیار بستم بی تو

چون آینه در باد شکستم بی تو


تنهایی من تناقضی شیرین است

من بی تو هنوز با تو هستم بی تو


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

نبودا

۱۳
شهریور


بهتر که پریزاده ی رویا باشی

همواره برای من معما بــاشی

بودایِ تمــــامِ مردمانی امـــا

بهتر که برای من نبودا بـاشی


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...