کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

 

کاش تو به جای من بودی

تا می فهمیدی که دوست داشتنت

چه کار سخت و فرساینده ایست

کاش من به جای تو بودم

تا طعم این همه دوست داشتن را می چشیدم

 

| ازدمیر آصف |

  • پروازِ خیال ...

 

لبخندت از روی رضایت نیست 

وقتی تو اوج خنده غمگینی

آینده م و با تو نمی بینم 

آینده ت و با من نمی بینی

 

آینده یه کابوس غمگینه 

دستای رویات و بگیر از من 

اردیبهشت چشمم آبانه

شهریور آغوش تو بهمن

 

ابرای دنیا توی چشمام ان 

میسوزه از داغ تو این خونه

اینجا به شدت زیر آتیشه 

اینجا به شدت زیر بارونه

 

کولاکه تو این خونه ی دلسرد

دست و دلم می لرزه هر لحظه

آغوش گرمی رو نمی بینم 

دور و برم تنهایی محضه 

 

آتیش تلخ زندگی با تو 

افتاده توی قلب سیگارم 

پیش تو عادت دارم و باید 

دستام و تو جیبم نگه دارم 

 

دیگه برای زندگی دیره 

تنها رفیقم دود سیگاره

کی گفته واسه آدم مُرده 

سیگار و تنهایی ضرر داره

 

شک دارم اون مرداد برگرده 

احساس تو اما مردد نیست 

حالا که عشق از خونمون رفته 

آماده ی رفتن بشی بد نیست

 

| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

همه چیز به نگاه بستگی دارد..‌.

اولین بار که تو را دیدم یک آدم کاملا معمولی بودی که چند شب بی‌خوابی کشیده بود ولی با حوصله همه چیز را توضیح می داد!

در نگاه من معمولی بودی. خیلی معمولی!

بعد از آن هربار قرار بود با تو حرف بزنم ضربان قلبم بالا می‌رفت، انگار که کل مسیر را دویده باشم. کلمه‌ها را فراموش می‌کردم، هوای اتاق برای نفس کشیدن کم میامد و اصلا نمی‌فهمیدم چرا انقدر سخت بود همه‌چیز...

تو یک معمولیِ محترم بودی. با قیافه عادی، عینک و کت شلوار که به هیچ‌کدام از ملاک‌های من شباهت نداشتی. حتی می‌توانستم از طرز راه رفتنت ایراد بگیرم. ولی از حرف زدنت خوشم آمده بود. از همان روز اول که همه چیز را توضیح می دادی...

قرار نبود به تو فکر کنم. آدم چیزهایی که مهم نیست را فراموش می‌کند، اما تو با ریز ترین جزئیات یادم می‌ماندی و این گاهی خیلی آزاردهنده بود! من از تمام ویژگی‌هایت جدا جدا بدم می‌آمد ولی وقتی اسمت می‌آمد ذهنم از همه‌چیز خالی میشد...

فکر می‌کنم آن که به تو فکر می‌کرد من نبودم، ضمیر ناخودآگاهم بود. شاید بخاطر همین بعد از مدتی تمام حرف‌ها و حرکاتت اعصابم را به هم میریخت. ذهنم تو را نمی‌پذیرفت، اما قلبم تو را بیشتر از من می‌شناخت. تصمیم گرفتم به قلبم اعتماد کنم.

حتی ذره‌ای احتمال نمیدادم که روزی راجع به تو این حرف‌هارا بزنم، اما این روزها زیاد به تو فکر می‌کنم، نگاهم مهربان‌تر شده است.

امروز بعد از مدت‌ها تورا دیدم. فقط یک لحظه! از کنارم رد شدی. چقدر دلم برایت تنگ شده بود.

امروز؟!

تو زیباترین چیزی بودی که در تمام عمرم دیده بودم...

 

| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

 

به دوشم می‌کشم اندوه صدها سال یک زن را

تو حق داری اگر دیگر نمی‌فهمی غم من را

 

پذیرفتم شکستم را شبیه آن هماوردی

که اجرا می‌کند با ناامیدی آخرین فن را

 

چگونه دست برمی‌داری از من شاه مغرورم؟

چگونه بی محافظ می‌گذاری خاک میهن را؟

 

تو آن کوهی که می‌گفتند بر قلبش نفوذی نیست

و من آن کاشفی که کشف کردم راه معدن را

 

و من آن کاشفی که خواستم تنها کَسَت باشم

که تقسیمش نکردم روزهای با تو بودن را

 

اگر راهی شوم دیگر ندارم راه برگشتن

چگونه روح رفته باز هم صاحب شود تن را؟

 

به دریاها نده این بار رودت را! چه خواهد شد؟

کمی خودخواه‌تر باش و تصاحب کن خودت من را!

 

| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...

مستی

۲۵
شهریور

 

خدا کند مستی به اشیا سرایت کند

پنجره ها

دیوارها را بشکنند

و تو

همچنان که یارت را تنگ می بوسی

مرا نیز به یاد بیاوری

 

| الیاس علوی |

  • پروازِ خیال ...

تو را دوست دارم

۲۵
شهریور

 

فریاد می کشم

"تو را دوست دارم"

تمام کبوتران سقف کلیساها را رها می کنند

تا دوباره

در لا به لای گیسوان من

لانه بسازند.

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

انتخاب درست

۲۵
شهریور

 

داشت زیر لب می خوند: "که من باد میشم میرم تو موهات..."
بهش گفتم به جای اینکه واسم کنسرت برگزار کنی پاشو کمک کن این تختو جا به جا کنیم، کمرم درد گرفت به خدا! 
با شیطنت باز گفت: " ای بخت سراغ من بیا، که رخت خواب من با خیال خامم گرم نمیشه"
بهش گفتم از بد شانسیت که بختت من بودم، قیافه ی ناراحت و اخمو به خودش میگیره و آه میکشه، میگه هیییی... 
کنارش میشینم، بهش میگم پشیمونی؟ 
میگه: میدونی من یه تئوری دارم، میگم که هر کسى تو زندگیش عاشق یک نفر باید بشه، اون آدم درست یا غلط همیشه عاشق اون آدم میمونه، دلش به یاد اون آدم گرمه، چشماش به خیال اون آدم گرم خواب میشه، دستاش با خیال اون آدم گرم میمونه. 
حالا ببین، چقدر باید خوش شانس و خوشبخت باشی که همونی رو پیدا کنی که اونم شب ها با خیال تو می خوابه، روزا به عشق تو بیدار میشه.

چقدر باید خوشبخت باشی که بین این همه آدم کسى رو پیدا کنی که همونطور که اون وسط ذهنت جا کرده، توام وسط قلب اون جا کنی... 

بهش گفتم: تو پیدا کردی؟ 
گفت: من خوش حالم، تو خوشحالی؟ همین الان؟
گفتم: خب آره، داریم خونه ی آینده مونو میچینیم، تو کنارمی و خوشحالم، همه حالشون خوبه...
حرفمو قطع میکنه و میگه: پس دوتامون درست انتخاب کردیم، هیچکی پیش آدم اشتباهی خوشحال نیست...

 

| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...

چه کار کنم؟

۲۴
شهریور

 

بارها شُسته ای...نخواهد رفت

ردّ خون من است روی تن ات

نعش یک ببر منقرض شده ام

وسط بیشه زار پیرهن ات

 

عشق، دور است...بی سرانجام است

قطره ای آب، قبل از اعدام است

گریه ات دام، خنده ات دام است

منطقی نیست دوست داشتن ات!

 

خاطرات تو را قطار کنم؟

ناسزا بشنوم، فرار کنم؟

تو بگو عشق من! چه کار کنم

با تو و عاشقان بد دهن ات!

 

با سرانگشت های خسته ی من

مهربان شو کتاب ممنوعه

سهم چشمان بی قرار من است

سطرهای نخوانده ی بدن ات!

 

صلح کردیم و زنده دفن شدیم

جنگ پیدایمان نخواهد کرد

گرچه از زیر خاک بیرون است

دست سربازهای بی کفن ات...

 

| حامد ابراهیم پور |

  • پروازِ خیال ...

آتش

۲۴
شهریور

 

می ترسیدم از آتش

اما حالا می خواهم

مانند نیزاری بمیرم

که از خاکستر سیگاری شعله ور شده است

 

| مهسا فعال |

  • پروازِ خیال ...

ای تن بی سر

۱۸
شهریور

 

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

چون شیشه عطری که درش گم شده باشد

 

| سعید بیابانکی |

  • پروازِ خیال ...

 

به یاد آوردن عشق کار خیلی سختی است.

سال‌ها می‌گذرد و بعد آدم از خودش می‌پرسد واقعاً عاشق شده بودم یا خودم را دست انداخته بودم؟

واقعاً عاشق شده بودم یا فقط داشتم وانمود می کردم او مرد رویایی من است؟

واقعاً عاشق شده بودم یا از سر لاعلاجی بود؟ 

 

| نورا افرون |

  • پروازِ خیال ...

 

شاعر در این زمانه ی تنها

دلشوره ی تمام قرون است

در سرزمین ماه گرفته

ساعت همیشه راس جنون است

 

آن سوی پرده های حصیری

هوهوی تازیانه می آمد

از کوچه های سرخ زمستان

تنهایی ام به خانه می آمد

 

تنهایی ام زنی است که هر شب

همخوابه ی تمام صداهاست

یک زن که از تمام جهانش

چیزی به جز سکوت نمی خواست

 

تاریکی تمام زمینم

غربت کش عبور زمانم

تنها مگر به سیلی سیلاب

خود را از این جنون بتکانم

 

من پیشگوی فاجعه بودم

دیوانه ای که غار خودش بود

در سالنی به وسعت هستی

تنها در انتظار خودش بود

 

| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

دیدیش امروز؟

۱۵
شهریور

 

گفت:دیدیش امروز؟

زمزمه کردم: نه خداروشکر!

یه ابروشو بالا انداخت و گفت: خداروشکر؟ 

لیوان چایی مو نزدیک لب هام کردم و از بین بخار های چایی که صورتمو پر کرده بود گفتم: آره...میدونی عزیز جان...یه آدم هایی تو زندگی بعضی از ماها هستن که هم ندیدنشون درده هم دیدنشون! اگر امروز میدیدمش...چشمم به چشمایی که مال من نبود می افتاد...آروم میشدم...اما فقط برای یه لحظه...تا هفته ها بعدش دلم آشوب میموند...چشم میچرخوندم رو آدم های شهر تا دوباره ببینمش!

حالا هم که ندیدمش باز دلم آشوبه...که شاید این آخرین فرصت بود قبل از اینکه چشماش بشه برای کسی ببینمش...دلم آشوبه و چند روزی آشوب میمونه...اما میدونم واسه هفته های آینده آروم ترم!

میگم خداروشکر ندیدمش چون چند روز آشوب بودن رو به چند ماه آشوب بودن ترجیح میدم.

 

| محیا زند |

  • پروازِ خیال ...

فریاد کشید

۱۵
شهریور

 

فریاد کشید

مانند مردی ناامید

پیش از انداختن خود به آب

و به زندگی ادامه داد

مانند زنی ناامید

پیش از انداختن خود به آب

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

یک پرنده

۱۵
شهریور

 

در سینه هامان

نه عشق مرده بود، نه آرزوی پرواز

نه تپش های موقرانه ی قلبی بی شتاب

در سینه هامان

یک پرنده در هوای جنون جان داده بود

یک پرنده که آواز را

به پنجه های پلنگ درونش باخته بود

یک پرنده

که در مجمر پرآشوب روزگار

بی تابانه تاخته بود

یک پرنده

که بی هیچ جراحتی جان داده بود

 

| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

مهم نیست

۰۸
شهریور

 

از هم بپاشانم به آسانی، مهم نیست

این ها برای هیچ طوفانی مهم نیست

 

آغوش من مخروبه‌ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

 

با درد خنجر، درد خار از خاطرم رفت

بعد از تو غم‌های فراوانی مهم نیست

 

یک مُرده درد زخم را حس می‌کند؟ نه!

دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

 

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

 

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

 

حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد!

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

 

| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...

 

رویاهای هلاک شده ی جوانی ام را پس بده،

من هم

همه ی دختران سنگدل و گل های زنگ زده و ستاره های کور را

به تو پس می دهم...

ای تبعیدگاهی

که اسم سرزمین بر خود گذاشته ای !

 

| لطیف هلمت |

  • پروازِ خیال ...

 

بعد می بینی انگار صدایش را فراموش کرده ای، آن لحن خاصش را. آن مدلی که حروف اسمت را ادا می کرد. آن خنده ها، آن حرفهای بریده وسط خنده ها و آن درخشش شادمانی در دلت وقتی به سختی لابلای ریسه رفتن از دیوانه بازی های تو، می گفت نخندان لعنتی، بگذار حرفم را بزنم. می بینی صدایش را یادت رفته، و دردت نمی آید اما می ترسی از این که دردت نمی آید. نکند دکتر راست گفته باشد و این از یاد بردن جزئیات، سرآغاز شفای دلت باشد؟ 

بعد، دراز می کشی روی مبل و به آن دم صبح دل انگیز فکر میکنی که دوتایی دراز کشیدید جلوی تلویزیون و سرش را گذاشت روی سینه ات و فیلم نگاه کردید، بلو ولنتاین لعنتی را. به حرفها و خنده های اول فیلم فکر می کنی و و کم کم سکوت و بعد اشکش که از روی صورت ماهش چکید روی سینه تو. به تمام شدن فیلم و سیگار کشیدنش در آغوش تو فکر می کنی و غر زدن هایت که سیگار نکش و دست های نوازشگرش که تازیانه های مهربان رام کننده دیو درونت بود. به آن جمله دلچسبش: دلم می خواست می شد از تو یک دختر داشته باشم که مثل خودت غرغرو باشد، به آن جمله دل انگیزت: دلم می خواست دنیا همین حالا و همینجا تمام می شد

صبح شده. کنار پنجره ایستاده ای رو به شهر خاکستری و هنوز داری به صدایی که از یاد برده ای فکر میکنی. رفتگر پیر زیر تیر برق کوچه نشسته و صبحانه می خورد. گربه روی ماشین آقای کیانی خوابیده. چراغهای آشپزخانه خانه روبرویی روشنند، مادر دارد برای خانواده صبحانه درست می کند. صدای ردشدن ماشین ها از خیابان شنیده می شود. صدای پمپ آب خانه همسایه، صدای سرد یک کلاغ که روی سیم های برق نشسته و لابد دارد به صدایی فکر می کند که از یاد برده

از کنار پنجره به دنیا نگاه میکنی، صدای دلبر در گوش ذهنت می پیچد: یه چیزی بپوش دیوونه، سرما می خوریا

خیالت راحت می شود، شفایی در کار نیست. لبخندت را می چسبانی روی لبت، به خیابان می روی و میان آدمهایی که صدایشان را نمی شنوی گم می شوی...

 

| حمید سلیمی |

  • پروازِ خیال ...