کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مریم قهرمانلو» ثبت شده است

دوست داشتن غم ها

۲۹
فروردين

 

فکر می‌کنم مدتی‌ست علاج زندگی را پیدا کرده‌ام.

«دوست داشتن غم‌ها». این کاری‌ست که دلم می‌خواهد بعد از این انجام دهم. حکم چای نباتِ مادربزرگ را دارد. همه جا صدق می‌کند.

به این فکر می‌کنم که ما آدم‌ها یک عمر اشتباه زده‌ایم. اشتباه رفته‌ایم. اشتباه فرار کرده‌ایم. اگر زخم خوردیم اگر غصه‌دار شدیم، اولین و دمِ دستی‌ترین کار این بوده که حواسمان را پرت کنیم. به دیگران هم گفته‌ایم نه چیزی بگویید، نه بپرسید. به خیالِ اینکه فرار کردن راه حل خوبی‌ست برای فراموش کردن، مرهم خوبی‌ست برای هر زخم.

این‌بار اگر دلتان شکست قرار را بر فرار ترجیح دهید!

غمتان را در آغوش بگیرید و بپذیرید. غمِ آدم بخشی از وجود و روحِ آدمی‌ست. غم هم مثلِ شادی سرمایه‌ی دل است. کسی که مریض نشده قدر سلامتی را نمی‌داند. پس اگر غصه‌دار می‌شوی آنقدرها هم چیز بدی نیست. باور کن...

کوچکترین فایده‌اش این است که شادی را عمیق‌تر می‌فهمی و لبخند را گرم‌تر می‌زنی. یک فایده‌ی دیگرش هم این است که به قولِ ادبیاتِ امروز، آپدیت می‌شوی. هر غصه به بزرگی‌ات اضافه می‌کند. حتی گاهی فکر می‌کنم دنیا بر اساس میزان غصه‌ها سنجیده می‌شود. اینکه ما چقدر جهان را شاد خواهیم زیست، بستگی به تجربه‌های غم‌انگیزمان دارد. غم آدمی را قدردان بار می‌آورد. باعث می‌شود از یک فنجان چای عصر کنار پنجره‌ی باران‌زده لذتِ کافی را ببری. ساده از آن عبور نکنی. دلخوشی‌های کوچک را ببینی و خلق‌شان کنی. حتی بعد از یک وعده غذا کنارِ خانواده «دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود» را با ذوقِ بیشتری بگویی. غصه چشم و دلِ آدم را باز می‌کند.

حتی خیال دارم به فرزندم بگویم بعد از اولین شکست‌ات بیشتر بزرگ می‌شوی، تا بعد از اولین پیروزی‌ات.

حالا که آدمی به تعداد غصه‌هایش بزرگ می‌شود تا شادی‌هایش را عمیق‌تر زندگی کند، چرا باید از دردهایش فرار کند و زیر فرش پنهان‌شان کند؟ چرا آن‌ها را دور بریزد تا مبادا زخمی تازه شود؟ چرا چیزی که آدم را اهل می‌کند باید موجبات فرار را آماده کند؟

من خودِ بعد از غصه‌هایم را بیشتر از خودِ قبل از آن‌ها دوست خواهم داشت. اینی که هستم، هم دلخوشی را بهتر می‌بیند، هم بیشتر آن را مهیا می‌کند.

حتی اگر سیب‌زمینی زغالی باشد، وسطِ باغ، دمادمِ غروب، کوچک و به تعداد

از من می‌شنوی، خاطرات غصه‌دارت را هم مثل خاطرات خوش‌ات دوست داشته باش.

آن‌ها سهم بیشتری در دریا کردن دل‌ات داشته‌اند...

 

| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

 

یک مرتبه راهی شدی تا من

سهمم از احساست همین باشد

پاییز غوغا می‌کند هرشب

تا دردهایم بیش از این باشد...

 

آذر تهِ احساس پاییز است

یلدا همیشه اوج دلتنگی

یعنی شبش یک لحظه بیش از پیش

با غصه های عشق می‌جنگی...

 

وای از غم پاییزِ بی مهرم

فصلی که اوجش آخرش باشد

یک فصل پر دردی که یلدایش

ته مانده های آذرش باشد...

 

بغضی درون سینه جا مانده

روزی سه نوبت درد می‌بارم

از حال و روز شعر می‌فهمی

یک عشق مزمن در سرم دارم...

 

از غصه های قصه می‌کاهم

شاید جهانم را بغل کردی

شاید دلت راضی شود امشب

با رفتن پاییز برگردی...

 

با بغض هایم قصه می‌سازم

شاید که قسمت هم در این باشد

یلدای من همرنگ چشمانت

یلدا برایت بهترین باشد...

 

| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


تنها، پریدن راه حل اش نیست

این عشق آب و دانه می‌خواهد

پیراهن گلدار هم یک روز

پیراهن مردانه می‌خواهد


تنها، پریدن راه حل اش نیست

آغوشمان آذوقه می‌خواهد 

این بوسه ها و بی قراری ها

قسمت شود معشوقه می‌خواهد


***

دلواپسم قسمت چه می‌خواهد

باید که راهت را بلد باشی

این آسمان رخصت دهد باید

احوال ماهت را بلد باشی...


من از جهان چیزی نمی‌خواهم

تنها تو را با دلبری هایت

جانی که می‌بخشی و می‌گیری

با عطر خوب روسری‌ هایت


من با همین ها عاشقت هستم

با دلبری ها دلنوازی ها

هی زیرِ باران خیس، هی آغوش

اصلا همین دیوانه بازی ها


***

پیراهنِ گلدارِ اشعارم

باید که عطر خانه ام باشی

آرامش و تسکین آغوشِ

پیراهن مردانه ام باشی


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


من آخرِ پاییز جا ماندم !

فصل زمستان را نمیفهمم

رفتی! قسم خوردی که میمانی

معنای ایمان را نمیفهمم...


با خاطرات و گریه درگیرم

از غصه و سردرگمی سیرم

هرچند دلتنگت شدم ناجور!

اما سراغت را نمیگیرم...


دی طعمِ آذر میدهد جانم

ته مانده های خیسِ پاییزم

صد سال بعد از رفتنت حتی

جا مانده در شعری غم انگیزم...


جای تو و عطر تنت مانده

زانوی غم در عمق آغوشم

مشکی به تن کردم جهانم شد

با رفتنت همرنگِ تن پوشم


پاییزم اما برف میبارد!

هر لحظه دی لج میکند با من!

دی بس کن این دیوانه بازی را

هی بغض ها را چیده ای تا من...


یک رفتن و دل کندن و دوری

میگیرد از دلبستگی جان را

بعد از تو و این قصه عمری بود

باور کنم شاید زمستان را...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


ماندن همیشه انتخابش بود

می‌خواست مردِ کربلا باشد

می‌رفت سمتِ دشمن اش تا خود

با سر سپر بر نیزه ها باشد...


سخت است هم مردِ خطر باشی

هم دیگری ها را پدر باشی

بهتر کنی احوالِ خواهر را

با عشق، مولا را پسر باشی


می‌خواست دنیا با خدا باشد

هرکس به نوعی مُبتلا باشد

دار و ندارش کوله بارش شد

تا چشمِ مردم بی بلا باشد...


رسم اش نبود...انقدر بی رحمی

هی بندْ بندِ پیکرش را هم...

ایمان نبود، انصاف هم حتی ؟!

آن ها علیِّ اصغرش را هم...


چشمانِ مردم را بلا پُر کرد

این قصه با غم آشنا تر شد

سوزی صدا میکرد هی: بابا...؟

دنیا اسیرِ بغضِ دختر شد...


می‌رفت و می‌دانست راهش را

اصلا شهادت شهدِ نابش بود

یادش در اینجا هم چنان باقی

گفتم که "ماندن" انتخابش بود...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


دنیای تاریکی به تَن دارم !

پس مانده های درد یعنی من

رفتی و پای رفتنت ماندم

با هرچه دارم

مرد

یعنی من...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

سرخ

۱۳
تیر


شعر خواندی و غصه هایم رفت

شعر خواندی و دلبری کردی

چشم بستی و بوسه ای بعدش

چشم بستی و خود سَری کردی ...


شعر خواندیم و گونه بوسیدیم

شعر خواندیم و یک بغل بعدش

می‌شْنیدی که دوستت دارم

ذوق کردی و یک غزل بعدش ...


دست بُردی در آرزوهایم

قول دادی که مالِ من بشوی

قول دادی که تووی هر قهوه

باز تعبیرِ فالِ من بشوی ...


چشم هایت به گردِ سبزی که

غَلت می‌زد درونِ سینی، بود

تکیه دادی و منتظر ماندی

عشق آنجا که می‌نشینی بود


قاچ کردیم و سرخِ پُررَنگش ...

قاچ کردیم و زندگی خندید

دست بردم میانِ آغوشت

سرخ هایی که با تو می‌چسبید ...


سرخ یعنی که دوستت دارم

سرخ یعنی که دلبرم باشی

ناز کم کن بهارِ من، اصلا

سرخ یعنی که همسرم باشی ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

به درک

۱۵
خرداد


به درک اینکه دلت با من نیست

به درک حالِ دلم داغونه

به درک .. بارونِ پاییزی هم

نمیتونه تو رو برگردونه ...


حالِ من بعدِ تو اصلا خوش نیست

همه ی دلخوشیام بیمارن

زخم خوردم .. نفسم بند اومد 

تو ندیدی که چه دردی دارن ...


تک تکِ خاطره ها یادم هست

عطر تو از همشون لبریزه

واسه اینه که چشام بارونه

واسه اینه که دلم پاییزه ...


تو رو توو عکسِ خودت میبوسم

با همین حالِ بد و داغونم

تهِ هر خاطره ای ردِّت هست

من از این خاطره ها ممنونم .. !


یکم از تو تووی احساسم هست

که واسه زخمِ دلم تسکینه

به درک اینکه چشام هر لحظه

تو رو با غیرِ خودم میبینه ...


به درک اینکه دلت با من نیست

به درک حالِ دلم داغونه

به درک .. بارونِ پاییزی هم

نمیتونه تو رو برگردونه ...


ولی بازم تو رو دوسِت دارم ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

خوب تویی

۱۴
ارديبهشت


خوب تویی ،

عشق دل انگیز هم..

باده تویی ،

دلخوشی ام نیز هم..

کس نتواند که بگیرد تو را

دولتِ جور و غم و چنگیز هم...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

جمعه تویی

۰۶
اسفند


جمعه تویی با همه ی دوری ات

خنده به لب دلخوشی زوری ات!

دوست ترم‌ داری و راهی شدی

دل بکن از رفتن مجبوری ات..!


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


مامان همیشه میگه چای باید خوب دم بکشه !

تا عطر و رنگ واقعیشو بفهمی ..

زود برش داری عطر و رنگش اصل نیست

دیر برداری 

میجوشه !

چای اگه بجوشه که خوردنی نیست !

ولی اگه دم بکشه

بشینی کنارِ ایوون

بارون بزنه ..

فنجونتو بگیری دستت

گرماشو حس کنی

اونوقته که لذت داره ..

دوست داشتنم همینه !

عجله نکن

لفتش هم نده !

بذار خـوب دم بکشه ..


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

عصر جمعه

۰۸
بهمن


هر شب دعا کردم که برگردد

هی بغض کردم پشتِ اشعارم

از درد های شعر میفهمی

زخم قشنگی در دلم ‌دارم ...


وقتی نباشی جمعه میبارد

عصرِ وخیمی در دلش دارد

انقدر میبارد که داغش را

بر واژه های شعر بگذارد ...


اینجا تمام سال پاییز است

وقتی که دیگر برنمیگردی

صد سالِ دیگر تازه میفهمی

با عشقِ امروزم چه ها کردی ..


باران پر از احوالِ دلتنگی

پاییز از دستِ خودش خسته

یک عصرِ جمعه با کمی قهوه

یک شاعرِ تنها و دلبسته ...


این ها منم، پاییز یعنی من !

عصری پر از ابهام یعنی من !

یک فردِ پر درد و جدا مانده

بر چوبه ی اعدام یعنی من ...


"من" حال و احوالش وخیم اما ..

حتی نمانی دوستت دارد

هی شعر پشتِ شعر میبارد

حتی نخوانی .. دوستت دارد


هر رهگذر از این خیابان ها

رد میشود شکلِ تو میبینم

اندازه ی کل جهان خسته

اندازه ی یک عمر غمگینم ...


سی سال بعد از رفتنت پیرم

یک " تـو " نوشتم روی دیوارت

سی سال رفتی همچنان هستم

در اوج این پیری گرفتارت ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

ندارم هم...

۱۷
آذر


دردِ پنهانِ قصه های منی

وقتِ بارانِ تندِ پاییزی

فالِ بودن کنارِ هم را کی

توی فنجانِ قهوه میریزی ؟


تا کجا گریه را یدک بکشم ؟

غصه ها را کجا پیاده کنم ؟

کسر های نبودنت را هم

با چه حرفی به عشق ساده کنم ؟


با چه لحنی تـو را صدا بزنم

تا به شهری که نیست برگردی ..

در هیاهوی رفتنت ای کاش

جمعه را مُبتلا نمی‌کردی ...


دوستت دارم و ندارم هم ..

خسته ام از هوا و حالِ خودم

رفته ای تا به غیرِ من برسی

تا بپیچم به دست و بالِ خودم ...


بغضِ این شعر اتفاقی نیست !

درد ها را خودت رقم زده ای

قصد کردی که عاشقش باشی ؟

باشد اما به کوهِ غم زده ای !


حالِ من خوب میشود کم کم

مثلِ پاییز های بعد از تو

باد .. باران .. خودش نمی‌فهمد

وااای از این هوای بعد از تـو ...


دوستت دارم و ندارم هم ..


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

قرمز

۲۶
آبان


در بین جمعیـت گُم ات کردم

سالِ هزار و سیصـد و گریه

سالی که قبل از عیدِ نوروزش

یک شالِ قرمز کرده ای هدیه ...


هر روز دنبالِ تو میگردم

آخر به غربـت میکشد کارم

دقت کنی میبینی ام در شهر

یک شالِ قرمـز بر سرم دارم ...


لعنت به من که دوستت دارم

لعنت به قرمـزهای بعد از تو

دیروز ها همراه من بودی

لعنت به این فـردای بعد از تو ...


میخواستم بال و پـرم باشی

یک تاجِ گل روی سرم باشی

عاشق کنی کلِ جهانم را

آن نیمه ی بهـترترم باشی ..


اما نشد .. رفتی.. امان از عشق

من هم برایت شعـر میریسم

پاییـز غوغا میکند اینجا

هر شب به یـادِ رفتنت خیسم ...


پس لرزه های رفتنت را هم

بردار و از این شهر راهی شو

هی خواستم مالِ خودم باشی

اصلا اسیرِ هر که خواهی شو !


مِهرِ زیادی هم زیان دارد !

میخواهمت میخواهمت کشک است

بیرون برو از عمـقِ احساسم

در را به روی عشـق خواهم بست ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


آبـان هوایش غرق دلتنگیست

عطرِ تو را در مشت خود دارد

فهمیده خیلی ‌دوستت دارم

هی‌ پشتِ هم با عشق میبارد ...


آبان از اول هم مـُردد بود

عطر تو را جـاری کند یا نه

میخواست لبریزت شوم اما

اینگونه باران گرد و ‌رسوا.. نه


او دیده بود از اولِ پایی‍ـز

هرشب به یادت شعر میخوانم

فهمیده‌ بودم زیرِ این بـاران

تو میروی من خیـس میمانم ...


آبان شدم در اوجِ بی مهـری

ابـری شدم اما نمیبارم

بعد از تو این پاییـزِ لا کردار

گفته هوای بدتـری دارم ...


آنقدر از عشقـت نوشتم که

ما دسته جمعی ‌عاشقت هستیم

دروازه ی این شهرِ عاشق را

جز تـو به روی هر کسی بستیم ...


باران امشب بهتر از قبل است

جوری که فکـرش را ‌نمیکردی ..

آبـان خبرهای خوشی دارد

شاید به پای قصـه ‌برگردی ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


جیبِ بزرگتر نمیخواهد

چتر هم همینطور

پاییز فقط دلبر میخواهد

با یک خیابان که خشاب اش پر از عشق باشد

و ته مانده های باران

بعد آرام آرام

ماشه را بچکانی روی گونه اش

همین..


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


در من کسی جان میدهد هر شب

با خاطراتی سرد و تکراری

دیوانه جان کی میشود اصلا

از حال و روزم دست برداری .. ؟


من از تو و این زندگی سیرم

بر باد دادم آشیانم را

میخواستم پَر وا کنی در من

آبی ندیدی آسمـانم را ...


ویرانه ها را خوب میفهمم

استادِ ماندن زیرِ آوارم

لبخند بر لب میزنم اما

دردِ وخیمی در سرم دارم


دردِ وخیمِ در سرم هستی

احساسِ پوچی بینِ اشعارم

پلکی بزن پیش از عبورت یک

مُردن به چشمـانت بدهکارم ..


دلبستگی طعمِ گَسی دارد

با بغض های قصه درگیری

دستت که از دستش جـدا باشد

دستِ خودت را هم نمیگیری ...


ما را به جرمِ عاشقی کُشتند

با چوبه ای از جنسِ ویرانی

حتما تصور میکنی خوبم !

افسوس اصلش را نمیدانی ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم

گلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذارم ...


هی بگویم که تو را دوست ندارم اما

یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم ...


بشنوم از دلِ خود مهرِ دلم را کندی 

مشتی از نقل به کیفِ سفرت بگذارم ...


بروی پشتِ سرت را پیِ من چک بکنی ..

رفته ام اشک به پیشِ پدرت بگذارم ...


بشنوی غم زده ام باز بیایی سمتم

دستِ خود را ببرم بر کمرت بگذارم ‌...


غرقِ آغوش توام ، بنده غلط کردم اگر

دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


بعضی گریه ها شعـر نمیشوند

موسیقی هم همینطور ! 

بعضی درد ها را نمیتوان نوشت

نمیتوان سـرود ..

بعضی بغض ها 

میانِ اینهمه شعر

به هیچ صراطی مستقیم نیستند ! 


به گمانم

بعضی جاها

فقط

باید مُـرد ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


فقط اولین دوست داشتن درد دارد ! 

همانی که وقتی میرود

نمیدانی چطور به دلت بفهمانی

که محاسباتت غلط از آب درآمد ..

چطور بگویی نشد

که نشکند

نریزد ..


بعد ها دوست داشتن هایت

نه به قوت قدیـم است

نه دردناک 

جوری علاقمند میشوی

که رفتن را به طورِ پیش فرض

روی تنظیماتِ دوست داشتنت خواهی داشت ...


دوست میداری

اما اگر چنـد بار آنی بشود که نباید

حرفی بزند که بهم بریزدت

دوست داشتنت بر حسبِ تنظیمات

به نداشتن میل میکند

بهتر بگویم

دوستش خواهی داشت

اما اهمیتی ندارد داشته باشی اش یا نه !


اینجاست که میفهمی

دوست داشتنت

پوست کلفت کرده !

دیگر آنی نیست که با این رفتـن ها بلرزد

میفهمی چه میگویم ؟

پوسـت کلفت میکند ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...


سال ها بَعد

که پسرم را در آغوش میگیرم

به او یاد میدهم دوست داشتن

از سرِ راه نیامده ..

اصالت دارد !


یاد میدهم از هَمان کودکی 

میتواند همه را دوست داشته باشد

اما

آخرِ سر

عاشقِ یک نفر بشود ...


دستانش باید

مرهم دستانِ ظریفی باشد

که تمامِ دلهره هایش را به او میسپارد ...


باید یادش بدهم

مردانگی را بلد باشد

آن هم نه با سبیل و زورِ بازو !

بلکه با دوستت دارم گفتن های ناگهانی

و زل زدن در چشم هایی که تمامش را

از آنِ خود میداند ...


باید یاد بگیرد

که فردا روزی

برود در خانه ی عشق اش

و در نهایتِ دوست داشتن بگوید :

بیا برویم

به هم برسیم ...

که "کال" نماند

دوست داشتنش ...


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

دلهره

۲۹
دی


بعد از رفتنت

نسبت به هر چیزی دلهره دارم!

به باز شدن در

زنگ تلفن

پیامک گوشی

صدای آشنا

نم باران

راه همیشگی

دلهره هایی که

هیچ کدامشان

تو نیستی..


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...