کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۳۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

اشتباه من

۳۰
آذر


اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم.

اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم.

اشتباه سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شم.

اشتباه بعدی من این بود که تو رو صد بار بخشیدم.

اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون!

هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم..


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


دیشب خواب زن سابقم رو دیدم،موهاش رو بلوند کرده بود و آرایش غلیظی داشت،تو یه کازینو کنار شوهرش نشسته بود و داشت ورق بازی می کرد.من هم اونجا نقش کارت پخش کن رو داشتم!آدم تو خواب به کجاها که نمیره.دو تا ورق بهشون دادم،انگار من رو نشناخته بودن،شوهرش یه نگاه به ورق هاش کرد و با تحقیر بهم گفت:این چه طرز دست دادنه؟این که همش دو لو خشته! 

زن سابقم نگاه دقیقی به من کرد و گفت:تو همون ابلهی نیستی که من سه سال عمرم رو باهاش هدر دادم؟ 

گفتم:نه نه!شاید فقط یکم شبیهش باشم! 

اما اون اصرار داشت که حرفش درسته،آخر سر گفت:اگه راست میگی شلوارت رو در بیار،پشت پات یه خال داری. 

این شد که محافظ های شوهرش به زور شلوارم رو در آوردن و من یکهو از خواب بلند شدم،شر شر عرق می ریختم،با دلهره یه لیوان آب خوردم و خوابیدم. 

این بار خواب دیدم تو وان یه مسافرخونه قدیمی دارم خودم رو می شورم که ناگهان صدای شلیک گلوله و فریاد زنی رو شنیدم،سریع حوله رو دورم پیچیدم و از حموم بیرون اومدم،صدا از اتاق کناری بود،در رو با لگد باز کردم و دیدم زن سابقم پوست و استخون کنج دیوار وایساده و شوهرش تنفگ گرفته سمتش!وقتی من رو دید تفنگ رو گرفت طرفم و گفت:تو دیگه کی هستی؟ 

زن سابقم با گریه گفت:این همون ابلهیه که من سه سال عمرم رو باهاش هدر دادم! 

گفتم:نه،شاید یکم شبیهش باشم! 

شوهرش گفت:چرا لخت اومدی اینجا؟نکنه با این رابطه داری؟

گفتم:من فقط داشتم خودم رو می شستم! 

پوزخند زد و انگشتش رو گذاشت رو ماشه و بنگ!با فریاد از خواب پریدم،سرم داشت می ترکید،این بار آرامبخش خوردم و خوابیدم. 

خواب دیدم تو خیابون برادوی قدم می زنم و بعد رفتم و از یه مرد مهربون یه هات داگ خریدم،دیگه خبری از زن سابقم نبود،مرد مهربون بهم گفت:از این سس خردل هم بزن

منم با ولع همه سس رو خالی کردم،مرد مهربون گفت:وایسا بگم بازم واست بیارن.

زنش رو صدا زد و گفت:عزیزم،یکم دیگه خردل بیار.

وقتی زنش اومد دیدم زن سابقمه،منتها یکم چاق و گوشتی تر شده بود،گفت:کی اون همه سس رو تموم کرده؟ 

یه نگاه به من کرد و به شوهرش گفت:این؟تو چطور گذاشتی ابلهی که من سه سال عمرم رو باهاش هدر دادم همه سس رو تموم کنه؟ 

اما قبل از اینکه بگم من اون نیستم،فقط یکم شبیهشم زنگ زدن به پلیس! 

با گریه از خواب پریدم،از دیشب تا حالا دارم از خودم می پرسم که چرا خوابش رو دیدم؟غمگینم،من که فراموشش کرده بودم و اصلا بهش فکر نمی کردم،نکنه اون داشته به من فکر می کرده!

انگار دوباره دلم واسش تنگ شد،اصلا چرا آدم باید خواب کسی رو ببینه که می خواد فراموشش کنه؟


| آنتارکتیکا،هشتاد و نه درجه جنوبی / روزبه معین |

  • پروازِ خیال ...


میخواهم با کمی دوست داشتن زندگی کنم

زیر سایه خودم، رها از آدم ها

و یادم بماند که " عشق " رویایی ست آزار دهنده

که حتی اگر تحقق یابد انتهایش دلتنگی ست


میخواهم حصارِ منطق را بکشم دورِ قلبم

و با کمی بی تفاوتی غلظت احساساتم را تنظیم کنم

نمیخواهم  این دوست داشتنِ زیاد را

که آویزان می کند مرا از یک نگاه، حرف، خاطره

و تاب میدهد مرا از اشتیاق به دلهره

از دلهره به دلتنگی 

از دلتنگی به حماقت

میخواهم که نخواهم


" خواستنِ دیوانه وار "

با وجودِ " قانون ناماندگاری آدم ها "

روزی در نقطه ای از تقلا و کشمکش

به " خستگی " می انجامد


| پریسا زابلی ور |

  • پروازِ خیال ...

دو نیمه

۳۰
آذر


آماده ام. بارانی پوشیده ام. چتر برداشته ام. چمدانم را بسته ام. 

برای آخرین بار در آینه قدی خود را خیره شدم. 

شبیه همه مسافر ها به جدی ترین شکل ممکن جدی به نظر می رسم. 

پول، عینک و بلیط را برداشته ام. کلید را همان جایی که در نظر گرفته بودم فراموش می کنم. 

تاکسی رسید. آقای راننده لطفا همین نیمه را به ترمینال برسان. 

نیمه دیگرم نتوانست دل بکند. منصرف شد!


| پدرام مسافری |

  • پروازِ خیال ...


لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم

چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟


کاش می‌شد که شما نیز خبردار شوید

لحظه‌ای از من و از دردِ کهن‌ سال دلم


از سرم آب گذشته است مهم نیست اگر

غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم


عاشق ِ نان و زمین نیستم این را حتماً

بنویسید به دفترچه‌ ی اعمال دلم


آه! یک عالمه حرف است که باید بزنم

ولی انگار زبانم شده پامال دلم 


مردم شهر! خدا حافظتان من رفتم

کسی از کوچه‌ی غم آمده دنبال دلم...


| نجمه زارع |

  • پروازِ خیال ...


نه آن‌جا به ما خوش گذشت

نه این‌جا

اسم در به دری‌ها را سفر گذاشته‌اند

با چمدانی‌ سنگین از آرزوها 

در آوارگی‌ها پیر می‌شویم!

از غربتی‌

به غربت دیگر رفتن سفر نیست

حرکت ناگزیر باد است

از شهری‌ به شهر دیگر


| رسول یونان |

  • پروازِ خیال ...


کاش دوباره به خاطرم نمی‌‌آمدی

کاش هر کدام از ما

در همان سالها پیش مانده بودیم

کاش پس از این سالهای دورِ دورِ 

تصویر هامان

از عکس‌ها بیرون نمی‌آمد

کسی‌ از گذشته‌های خوبِ خوب

آغوش باز نمیکرد

سرم با سینه ات آشنا نمی‌شد

کاش آن آرامش گم شده

هرگز باز نمی‌‌گشت

کاش بوسه ات

طعمی غریب و تلخ داشت

کاش مارا گریزی بود

از دوست داشتن

کاش شانه به شانه ی هم

در قاب روی طاقچه می‌ماندیم

آنوقت

نیازی به درکِ این آدم‌های تازه

با پیراهنی آغشته به عطر‌های تازه، نبود

هر کدامِ ما

زندگی‌ خودش را داشت

تو، با زنی‌ شبیهِ من

من، با مردی شبیهِ تو


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


کافیست توی اتاقتان جای میز تحریرتان را با تخت عوض کنید 

حس خوب تغییری را که دارید مثل وقتی است که یک قاب جدید برای گوشی تان می خرید 

اصلا خیلی هم نباید این حس خوب برای آدم خرج بردارد 

کافیست نایلونی که روی کنترل تلویزیونتان کشیده اید را عوض کنید ، به شما قول می دهم تا یک هفته موقع دیدن تلویزیون حس خوبی دارید 

کفش های کتانی تان را یکجا بکنید توی ماشین لباسشویی 

با پنبه و الکل بیفتید به جان لپتاپتان و خوشحال باشید 

مثلا ما چهارتایی وقتی می شینیم توی ماشین هلک و هلک میزنیم می رویم جاده ی شمال چه اتفاقی می افتد که حالمان خوب میشود ، همان چهار تایی که اینجا توی یک خانه با هم زندگی می کنیم 

ما آدم ها زنده ایم به همین تغییر ها ، و این هم یک نیاز است ، مثل آب ، غذا و معشوقه 

دو تا تیر و تخته را که جا بجا کنید می شود تعویض دکوراسیون نه تغییر اتاق 

مسافرت که می روید خانه و زندگیتان را از ریشه نکنده اید ببرید

کتانی تان را که می شورید همان کتانی قبلی است 

و تلویزیونتان همان تلویزیون است 

لطفا هروقت رابطه تان نیاز به تغییر داشت بزنید تیر و تخته ها را جابجا کنید 

رستوران همیشگی تان را عوض کنید 

به جای پیامک دادن مدام تلفن بزنید 

بجای عزیزم بگویید گلم 

دکوراسیون رابطه تان را عوض کنید اما طرف تان را عوض نکنید

لطفا عشقتان را از حالتی به حالت دیگر تغییر دهید ، نه از آدمی به آدم دیگر .


| مسعود ممیزالاشجار |

  • پروازِ خیال ...


هی غزل می نویسم از چشمت بس که چشمان تو غزل خیز است

بند بندم دوباره امسال از حسرت دیدن تو لبریز است


غزلم مثل خاک نیشابور هوس حمله ی تو را دارد

آنقدر تشنه ی رسیدن توست بیت بیتش قنات و کاریز است


حمله کن تا تصرفش بکنی در دروازه ی غزل باز است

چند قرن است خاک نیشابور تشنه ی چشم های چنگیز است


حمله کن!گوش من نمی شنود سوره های "پیمبرم "را که

آیه آیه سفارشاتش "از، شر چشمان او بپرهیز "است


من و تو "زوج" های ... نه! بانو!! من و تو "فرد "های خوشبختیم!

با دو فرهنگ ضد هم که فقط ...خاک چشمانشان غزل خیز است


| منصوره فیروزی |

  • پروازِ خیال ...


یه کوه یخم سرد و بی حوصله

که دست تو میخواد خرابم کنه

من عادت ندارم به این حس خوب

به دستی که می تونه آبم کنه


تو حواترین دختر عالمی

غرورم زیاده،کمش می کنی

یه دیوونه عاشق نمیشه ولی

می دونم یه روز آدمش می کنی


یه کوه غرور و کشیدی زمین

یه کوه غرورم،به بادم بده

من از زندگی با خودم خسته ام

من عاشق نمیشم تو یادم بده


تو یادم بده زندگی کردن و

کنار تو عاشق شدن سخت نیست

بجز تو که بی خواب آغوشتم

خیالم کنار کسی تخت نیست


کسی رو به روته که تا پای جون

به قول و قرارش عمل می کنه

یه دیوونه وقتی اراده کنه

خدا رو هم حتی بغل می کنه


بلرزون غرورم رو توی چشام

دل سنگ و سرد من و سست کن

دل و عشق و آغوش و لبخندت و

بچین توی پاکت برام پست کن


یه کوهم که می تونه از این به بعد

پناه غم و زخم و دردت بشه

یه آغوش گرمم برا خنده هات

چقد خوبه گاهی تو سردت بشه


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

از سر عادت

۲۹
آذر


از سر عادت است صبح‌ها نامَ‌ت را صدا می‌کنم

می‌گویم چای ریخته‌ام،

صبحانه حاضر است

از سر عادت است که جوابت را نمی‌شنوم

وَ از سر عادت می‌فهمم

تو نیستی!


| افشین صالحی |

  • پروازِ خیال ...


زنى نوشته «من عاشق نرگس‌ام». ما از این جمله مى‌فهمیم که زنى عاشق نرگس است. یک منطق‌دان با خواندن این جمله پى مى‌برد که دست‌کم یک زن وجود دارد که عاشق نرگس است. یک گلفروش امیدوار مى‌شود که زنى براى خودش یا کسى براى زن از او نرگس بخرد. یک معلم ادبیات با خود مى‌اندیشد که من در این جمله نهاد و عاشق  مسند 

و نرگس مضاف‌الیه است.

اما مردى که عاشق آن زن است - زنى که نوشته «من عاشق نرگس‌ام» - با خواندن این جمله قلبش لحظه‌اى مى‌ایستد و دوباره جان مى‌گیرد. اگر آینه‌اى پیش روى مرد باشد، مرد مى‌بیند که صورتش ناگهان سرخ مى‌شود و لبخندى بى‌اختیار به چهره‌اش مى‌دود. مردى که عاشقِ زنى است که عاشقِ نرگس است، خودش به ناگاه عاشق نرگس مى‌شود. به ناگاه به تمام گلفروشى‌هایى که مى‌شناسد یا نمى‌شناسد فکر مى‌کند. به تمام چهارراه‌هایى که روزى پشت چراغ قرمز آن‌ها گلفروش‌هاى دوره‌گرد را دیده است، یا ندیده است. مردى که به ناگاه عاشقِ نرگس شده است، به دسته‌ى نرگس‌هایى مى‌اندیشد که در دست دارد، و به دستان معشوقش وقتى که نرگس‌ها را با اشتیاق از او مى‌گیرد. و به خنده‌ى آن زن مى‌اندیشد در آن لحظه، و به بوى منتشر در هوا، و به آهنگى که دارد پخش مى‌شود، و به نورى که بر چیزها تابیده در آن دم. مرد حرکت بدنِ آن زن را مى‌بیند در خیال، که چگونه مى‌چرخد و مى‌خرامد و گلدانى را مى‌جوید و مى‌یابد و زیر شیر آب مى‌گیرد و نرگس‌ها را در آن مى‌گذارد و یک بار دیگر جمع‌شان مى‌کند - با دستانش - و بو مى‌کشدشان، عمیق و طولانى، و به سوى مرد بازمى‌گردد. و به حالت چشم‌هاى زن فکر مى‌کند - آخ از حالت چشم‌هایش - وقتى که دارد به خاطر نرگس‌ها - که او عاشق‌شان است - از او سپاس‌گزارى مى‌کند، در سکوت، بى کلام .


پس - خانم‌ها، آقایان - بار دیگر که دیدید جمله‌ى «من عاشق نرگس‌ام» جایى، گوشه و کنارى، از دهان زنى روى زمین افتاده است، لطفى کنید و خم شوید، برش دارید، ببوسیدش و بگذاریدش روى هرّه یا طاقچه یا بلندى؛ جایى که مردى که عاشق زنى است که او را گم کرده - یا هرگز نیافته - آن را ببیند، قلبش لحظه‌اى بایستد و دوباره جان بگیرد. به حق همین برکت. همین یک لقمه نان. همین یک تکه عشق.


| حسین وحدانی |

  • پروازِ خیال ...


غزل از موی پریشان شده ات می ریزد

من اگر شاعرم از دست پریشانی توست


| سعید شیروانی |

  • پروازِ خیال ...


بیا برویم خانه‌ی خودمان

هر چه باشد بهتر از بوی باد وُ

بالش‌های کهنه‌ی این مسافرخانه است 

روی زمین می‌خوابیم

دفترِ ترانه‌های حافظ را

زیر سر خواهیم گذاشت،

صبح که از خوابِ فال و پیاله برمی‌خیزیم

خانه پُر از بوی می و عطرِ شکوفه 

خواهد شد.

این همان مطلبی‌ست

که از سهمِ ساده‌ی همین زندگی

به ما خواهد رسید.

حالا دست از دوختن این دگمه‌های شکسته بردار،

برایت پیراهنِ خوش‌رنگِ قشنگی خریده‌ام،

وِل کن بیا برویم رو به نورِ چراغ بنشینیم

اینجا دعای روشن هیچ دختری !

برآورده نمی‌شود

به خدا خانه‌ی خودمان خوب است،

خانه‌ی خودمان خوب است ....


| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

تا اطلاع ثانوی

همه چیز تعطیل است.

"بوسه" را کنار گذاشته ام!

و آغوشم

لابه لای لباس های گرم زمستانی ست.

آستین کشیده ام روی دست هام

هوای دست هات

به سرم نزند

و توی سَرم را

پر کرده ام از بدهی و قبض و کرایه خانه،

جای خیال تو را گرفته اند...

قرض های سرسام آور آخر برج!

شانس شاید رو کند به من

حواسم  پیش بلیط های بخت آزمایی ست

تو دست بریز...

حکم که دل نبود  بود؟!

تخته های نرد کردستان را دوست تر دارم...

باور نمی شود!...جفت شش...!

تو اما تمام خانه ها را بسته ای! 


تا اطلاع ثانوی

همه چیز تعطیل است

بوسه و آغوش و دستی در کار نیست

و این قلبی که تق و لق می زند

می زند

و در هر پمپاژ بی رمق

باز به یادم می آورد

"دوست داشتنت... همچنان در حال کار است"


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

خوب نیست!

۲۷
آذر


اینکه دائم چشم من مانده به راهت خوب نیست،

یا که دلتنگم برای یک نگاهت خوب نیست؛

اشتباهی آمدی یک بار توی خواب من...

اینکه تکراری شود هی اشتباهت خوب نیست!


| مریم صفری |

  • پروازِ خیال ...


یک عمر باید بگذرد

تا بفهمی بیشتر غصه هایی 

که خوردی

نه خوردنی بود 

نه پوشیدنی

فقط دور ریختنی بود...!


| گیتا گرگانی |

  • پروازِ خیال ...


امروز خمیردندانم تمام شد. خوشحال شدم.

مدتی‌ست که با وسایل و اشیاء دور و برم مسابقه میدهم برای بقا.

مثلاً به قوطی ربّ گوجه‌ای که تازه خریده‌ام میگویم: ببینیم من بیشتر دوام می‌آورم توی این دنیا یا تو!

و هر بار که برنده میشوم احساس میکنم توی طناب کشی با مرگ برنده شده‌ام!

حالم خوب است! امروز خمیردندان قدیمیم را شکست دادم.

اما یک روز هم میرسد که خمیردندان و مداد تا نیمه تراشیده، حتی بسته‌ٔ گوشت چرخ کردهٔ توی فریزر بلأخره شکستم میدهند.

آنوقت من نیستم 

اما روسری هایم هنوز به چوب رختی آویزانند و

هنوز این ضبط قدیمی برای هر کسی که دکمه‌اش را فشار دهد "یاد ایام" میخواند.

مثل تو که نیستی 

و هنوز هر بار در شیشهٔ عطرت را باز می‌کنم اتاق‌ها نفس می‌کشند.


| پانته‌آ صفائی |

  • پروازِ خیال ...


غلت میزند روی شانه ی سمت چپ

نوک دماغش میخورد به نوک دماغم

میخندد...

چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند

نفس گرم اش میرسد به لبم

موهایش را کنار میزنم

موهایش را نفسِ عمیق میکشم

از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش

آبِ دهانش را قورت میدهد

میگوید لطفا قصه بگو برایم

میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!

میگویم چشمانت

سرش را کج میکند و میگوید همین؟!

میگویم تمام قصه چشمان توست

در آغوشم میگیرد

انگار که باران به زمین رسیده باشد...


| علی سلطانی |

  • پروازِ خیال ...

نسیم

۲۷
آذر


قول داده بودم

تنهایت نگذارم

حتی اگر در این دنیا نباشم

نسیمی که صورتت را نوازش کرد ،

دست های من بود ...


| زکیه خوشخو |

  • پروازِ خیال ...


حالا جدا از بعضی ها که خیلی خوش خوراک هستند ، هرچه دم دستشان می آید می بلعند بعضی ها هم هستند پر از ادا و اطوار که ماشاالله چشم هایشان کار جوانه های چشاییشان را هم گردن گرفته اند؛

بچه هایی هستند که می گویند آبگوشت دوست ندارند ، خب ندارند ، دوست داشتن خودشان است ، شکم خودشان است ، دوست دارند با چیزی که خوششان می آید پرش کنند ، حالا نه که واقعا آبگوشت بد مزه باشد ها ، نه ، اینها همه اش زیر سر همان چشم است که با قیافه آبگوشت حال نمی کند ، حالا تو هزار بار بگو بخور ، بگو بچه بخور جان بگیری ، بخور داری میمیری ، نمی خورد ، خب واقعا چشم هایش آبگوشت را چشم گیر نکرده اند ، حالا همین بچه دو صبایی که بگذرد ، یکم عقل توی سرش بیاید ، آبگوشت خور می شود ، حالا جان گرفته ، دیگر مردنی نیست ، کسی به زور آبگوشت توی حلقش نمی ریزد ، کسی تعارفش نمی کند 

این 

دقیقا 

همان ماییم

درست وقتی یکی دوستمان دارد ، هی برایمان عاشقانه حرف می زند ، هی می خواهد حالی مان کند که فلانی دوستت دارم ، ما نمی خواهیم ، ما دوست نداریم 

خب دل خودمان است ، احساس خودمان است ، دوست داشتن خودمان است ، دوست داریم با دوست داشتن هرکه دوست داریم پرش کنیم ، حالا نه که واقعا طرف بد باشد ها ، نه ، اینها همه اش زیر سر همان چشم است ، که با قیافه طرف حال نمی کند ، حالا نه که فقط قیافه ، کلا حال نمی کند ، مثل آبگوشت ، نمی دانم لامذهب کور است ، ناسلامتی چشم است که ، حالا دو صبا ، شاید هم چند صبا که گذشت ، عقل توی سرمان آمد ، می بینیم ای داد بیداد ، چقدر آن طرف خوب است ، چقدر دوستش داریم ، چقدر خوشمزه است ، مثل آبگوشت 

ولی دیر است 

این عقل ما همیشه عقب است 

همیشه دیر می آید 

مثل دندان عقل که دیر تر تشریفشان را می آورند 

حیف

دیگر کسی دوستت دارم تعارفمان نمیکند...


| مسعود ممیزالاشجار |

  • پروازِ خیال ...


می توانی همین روزها وارد زندگی من بشوی

مثلا در یک فروشگاه

وقتی که قوطی های کنسرو را جا به جا می کنی

و یا در یک دکه روزنامه فروشی

وقتی که باد

حوادث را ورق می زند

میتوانی با من قدم بزنی

پیاده روها ما را کنار هم تجربه کنند

خیابان باران بگیرد

و من چترم را تنها روی سر تو باز کنم

برای تمام شعرهایی که به شاعرانگی نرسیده اند

تصمیم بگیر

خوشبختی

بالشی ست سفید

که موهای سیاه تو را کم دارد

لای در را باز میگذارم

میتوانی همین روزها وارد اتاقم بشوی

لباس تور بلندت را برقصانی

خیالت را کنار تخت بگذاری...


| محمد علی نوری |

  • پروازِ خیال ...


دستت را که می گیرم

انگار دستم را در چشمه ای فرو می برم

ما چون سیب سرخی

به هم رسیدیم 

و خاک سبزه ی علفی را به دندان گرفت

عزیزم 

مرا چون شاخه ی گندمی !

زیبا کن ..


| غلامرضا بروسان |

  • پروازِ خیال ...


دختران ما از زمانی که چشم باز می‌کنند، اول به آنها می‌گویند دختر فلانی هستی، 

بعد که کمی بزرگتر می‌شوند همسر فلانی می‌شوند و کمی دیگر مادر فلانی. 

آن وقت روزی می‌رسد که از خودشان می‌پرسند خودم چه کسی هستم؟ 

من در کجا قرار دارم؟ 

چرا خودم را فراموش کردم؟ 

اینجا فضای دردناکی است که اگر یک زن به آن برسد، 

مخصوصا اگر در سن و سالی باشد که دیگر بسیاری از لحظات را از دست داده 

و نمی‌تواند چیزی را جبران کند، برایش بسیار دردناک خواهد بود.


| پوران درخشنده |

  • پروازِ خیال ...


عشق نوعی میلاد است. 

اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، 

به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. 

اگر کسی را دوست داشته باشی، 

با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! 

باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.


| ملت عشق / الیف شافاک |

  • پروازِ خیال ...


مرا دوست بدار!

مرا آرام دوست بدار!

مرا بسان نوازش باد بر گندمزار

بسان کشیدگی موج بر امتداد ساحل

و سادگی بی حصرِ آسمانی آبی

دوست بدار!


مرا دوست بدار!

مرا آرام دوست بدار!

قلبی که هفتاد بار در دقیقه می تپد...

یقینا زیباتر از پمپاژهای بی امانِ شوقی گذراست،

و دردی که کهنه و قدیمی ست

رنجی به مراتب

کمتر از زخم های تازه خواهد داشت


مرا دوست بدار!

مرا آرام دوست بدار!

و در سفری که بی انتهاست

بسان یک موسیقی بی کلام

جاده ای بی مسافر

و راهی که منتهی به دره ای عمیق است...

آرام

آرامتر

دوست بدار

چرا که شیب تند

چون عشقی آتشین

می تواند کشنده باشد!


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

بازی

۲۶
آذر


از خواب برگشتم به تنهایی

پل میزنم از تو به زیبایی

چشمامو میبندم و میبینم

دنیا رو با چشم تو میبینم


دنیای من با عشق درگیره

عشقی که تو نباشی میمیره

عشقی که توو دست تو گل داده

عشقی که به دست من افتاده


تو مثل من رویاتو میبافی

با دست من موهاتو میبافی

خورشیدو با چشمات روشن کن

یک بار ماه و قسمتِ من کن


من پشت این پنجره میشینم

بارون‌و توو چشم تو میبینم

عیبی نداره... چشماتو واکن

عیبی نداره باز غمگینم


بازی نکن با قلب داغونم

من آخر بازی رو میدونم

حیفه بخوایم از هم جدا باشیم

من خیلی وقته با تو هم خونه‌م...


| ترانه سرا : بنیامین دیلم کتولی / عزیز عباسی |

| خواننده : والایار |


بازی_والایار

  • پروازِ خیال ...

رفت!

۲۶
آذر


دستانم را کنار زد

چمدانش را برداشت

در را بست

و باران گرفت

چیک

چیک

چیک ...

پرستار در گوشم میگوید :

اگر آرام باشی

سرمت که تمام شد

دستانت را

باز میکنم !


| سمانه سوادی |

  • پروازِ خیال ...


شب قبلش لای ملافه هایی که بوی نفتالین میدادن غلت زده بودم و رد اشکم رنگِ صورتی شو تبدیل به بنفش کبود کرده بود.

خواهرم خوشحال بود. اون می گفت زنی که پنجره های خونه ش پرده های حریرِ سفید داشته باشه خوشبخته! .. 

چند وقته بعد که دیدمش، گونه هاش کبود بودن، انگار که رد اشک به خودش ببینه. 

هنوز اون پرده های حریر رو داشت،  کنارشون زدو گفت : می دونی چیه؟ 

زنی که بتونه پرده های خونه شو کنار بزنه و از اینکه چروک های زیر چشمش توی نور مستقیم ِ آفتاب بیشتر خودشو نشون میدن نترسه خوشبخته...  

زنی که از آینه ها نترسه خوشبخته ...  

زنی که به پرده های سفید بلند فکر نمی کنه خوشبخته...


| الهه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...


_آخرین باری که اینجا اومدیم یادته؟!

+ آره ... آخرین باری که همدیگه رو‌ دیدیم همین جا بود ...‌ دقیقا همین میز نشسته بودیم ، فقط الان جامون عوض شده

_ خیلی سال گذشته ... خیلی عوض شدیم ولی اینجا هنوز مثل قدیمه ...

+ کاش نبود ... احساس می کنم تک تک این میز و‌ صندلی ها بهم‌ خیره شدن و دارن سرزنشم می‌کنن

_ نمی خواد زمین رو‌ بِکنی و خاطره‌ ها رو بیرون بیاری ...

+ یه سوال بپرسم؟

_ آره حتما 

+ بعد‌ از من دوباره با کسی اینجا اومدی ؟!

- آره با خیلی ها

+ سخت نبود؟!

_ وقتی قرار بود برای آخرین بار ببینمشون اینجا قرار می‌گذاشتم ...‌اینجا جایی بود که یاد گرفته بودم میشه‌ فراموشی گرفت ...یه برمودایی داره که همه ی خاطره ها رو قورت میده... رو همین صندلی می شستم و یادم میومد من مهمتر از اینارو از دست دادم ...

+ یه اعترافی کنم ... من هنوز بهت فکر می کنم ، خیلی زیاد ، گفتم شاید ...

_ ادامه نده چون چیزی عوض نمیشه ... فقط یاد بگیر دنیا خیلی نامرده

+ چرا؟!

_چون وقتی چیزی یا کسی رو با همه ی وجودت می خوای ، نمی تونی داشته باشیش ولی یه روز میرسه که همون رو می‌تونی داشته باشی ولی دیگه نمی خوایش


| حسین حائریان |

  • پروازِ خیال ...

اندوهم

۲۶
آذر


می‌توانم آن‌قدر دیر بخوابم

که اندوهم را خواب کنم

اما یکی به من بگوید

کی باید از خواب بیدار شوم

که اندوهم

سحرخیزتر از من نباشد


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


یک روز بارانی

از پنجره ی اتاق من

در باران،

یاد عطر موهای تو می افتم ؛

هنوز مثل روز اول ؛ سرخ میشوم ! 


من بزرگ نمیشوم ! 

من از این عشق ؛ پیر نمیشوم ؛

باران میشوم..


| چیستا یثربی |

  • پروازِ خیال ...


گل تو تشنه ی تو بود ولی، زیر باران تندى ات له شد

نه توانست با کسى باشد

نه توانست بى تو تنها هم...

مى تواند تو را بخواهد؟

نه

مى تواند تو را نخواهد ؟

نه

مانده با زخم و تشنگى اما، 

عشق و نفرت نمى شود با هم 


| رویا باقرى |

  • پروازِ خیال ...


در بوسه هایتان مراقب باشید. اولین بوسه؛ اولین گام به نزدیکی ست؛ لبی که می بوسد  با قلبی که بوسیده می شود؛ رابطه ای ساده دارد!

بوسه های کوتاه و کوچک؛ قلبی را نمی لرزاند. دونده ای که پاهای ضعیفی دارد، تمایلی به شرکت در هیچ مسابقه ای را ندارد.

بوسه های عمیق و طولانی ولی، قلب را به تپشی مداوم می اندازد. بی امان و خسته کننده. چون دونده ای که به خط پایان رسیده است و خمیده و نفس زنان به مسابقه ی بعدی فکر میکند...!

در بوسه هایتان مراقب باشید

جوری ببوسید که شروع به دویدن کند.

جوری ببوسید که هرگز به خط پایان نرسد.

جوری که هر بار جاهایی از لب هایتان مانده باشد هنوز ..‌‌.

برای جاهای خالی قلبش.


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


نه پیشانی بلندی دارم 

نه انگشت های کشیده ای 

از وقتی دوستت دارم 

رو به هر آینه ای که می ایستم 

بیش تر از آنکه زیبا باشم !

خوشبختم ...

به من بگو ناگهان چگونه شد 

که از میان این همه درخت سر به فلک کشیده

این همه شاخه ی سرسبز 

زنی را پذیرفتی 

که چشم هایش !

همرنگ چوب سوخته است؟ 

و صدای قلبش ، صدای گر گر آتش ...

چگونه شد که از این جنگل بزرگ 

از میان این همه گل های رنگارنگ 

تنها یک گیاه ناشناخته را

خوشبخت کرده ای !

عشق من ؟ 


| مهسا چراغعلی |

  • پروازِ خیال ...


تو عاشق میشی و من بیخیالم

غرورم میگه بی احساس باشم

نمک می ریزی و حسی ندارم

یکم شاید نمک نشناس باشم


تو برگشتی به آغوشم ولی نه

من اون دیوونه ی سابق نمی شم

یه جوری با خودم قهرم که دیگه

تو هر کاری کنی عاشق نمی شم


تمومش کن بذار از اول راه

دلت با واقعیت رو به رو شه

من و تو مال همدیگه نمی شیم

بذار این قصه از آخر شرو شه 


زمین میافتی از اوج خیالت

چشاتُ باز کن، پرواز بسه

من این راهُ یه قرن پیش رفتم

منو یاد خودم ننداز بسه


دارم می سوزم و چیزی نمیگم

تو قبلا زندگیمُ دود کردی

تمومش کن من احساسی ندارم

خودت این آدم نابود کردی...


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...


رو دوستت دارم رمز گذاشته بودیم مثلا جلو جمع وقتی نمیشد بگه دوسم داره 

میگفت هوا چقدر گرمه ...

از این دیوونه بازیایی که هرکی به یه شکل تو رابطه اش با کسی که دوسش داره ،

داره ...

شاید وقتی باهم توی دانشگاه بودیم روزی صدبارگرمش 

میشد !!

حتی خوب یادمه یه بار که برف میومدو باهاش قهر بودمو با فاصله از هم راه میرفتیم، وسطه خیابون داد زد گفت ای خدا خودت شاهدی میبینی که چقدر گرمه ....

کسایی که دور و برمون بودن با یه نگاه متعجب چند ثانیه ای نگامون کردن‌و بعدم رفتن ...

فقط من بودم که بهش گفتم منم گرمم هست ...

منظورمو فهمید و وسطه زمستون از سر عشق گرم شدیم ...

چند وقت بعد

به هردلیلی که بود چند وقتی دور افتادیم 

انگار چشم خوردیم 

انگار جدامون کردن ...

روز  تولدم نمیدونم بچه ها آورده بودنش یا خودش اومده بود ...

اما تا اومدم شمع و فوت کنمو آرزو کنم ...

یهو با یقه ی لباسش بازی کرد و گفت نمیدونم چرا انقدر هوا گرمه ...!!!

از حرفش فهمیدم

بهمن ماه  که گرمش باشه یعنی هنوزم امیدی هست 

هنوزم عشقی هست ...!


| شهرزاد پاییزی |

  • پروازِ خیال ...


یک روز صبح

قبل از اینکه به آینه چشم بدوزی

تلفن همراهت را بردار و سلامم کن!

و به رسم عادت شیرین گذشته...

عکس خواب آلودت را برایم بفرست!

مگر میتوانم قربان صدقه ات نروم؟!

قول میدهم هیچ چیز به روی خودم نیاورم!

و انگار که همین دیشب...

خیلی بی حاشیه و صمیمانه

هم را بوسیده و شب بخیر گفته ایم!

.

.

خیالت راحت

من آنقدر دلم تنگ است

که یادم می رود چه بلایی سرم آورده ای!


| علی سلطانی |

  • پروازِ خیال ...


در تمام شهرها یک نفر هست که دیرش شده 

یک نفر هست که عاشق شده 

یک نفر هست که غمگین است 

ما از زندگی چه می فهمیم؟

بی رحمی زمان بیشتر از لبخند توست 

بی رحمی زمان بزرگتر از آغوش توست 

زمان ما را از پای درآورده 

و تنها پناهمان کلمات‌ست


| سلمان نظافت یزدی |

  • پروازِ خیال ...


تو حق نداری

عاشق کسی بمانی

که سالهاست رفته!

تو مال کسی نیستی که نیست!

تو حق نداری 

اسم دردهای مزمنت را عشق بگذاری

میتوانی مدیون زخم هایت باشی،

اما محتاج آنکه زخمی ات کرده نه!

دست بردار

ازین افسانه های بی سر و ته

که به نام عشق

فرصت عشق را از تو میگیرند!

آنکه تو را زخمی خود میخواهد 

آدم تو نیست!

آدم نیست!

و تو سالهاست

حوای بی آدمی...حواست نیست!


| افشین یداللهی |

  • پروازِ خیال ...


مثل شب، مثل گریه بیدارم

مثل اندوه دوستت دارم

رنج باش و بمان! برنجانم

زخم باش و بیا! بیازارم


| سیده تکتم حسینی |

  • پروازِ خیال ...


بیخود نیست

هر قدر دستم را 

سوی ماه دراز می‌کنم

سرد می‌شوی

کسی در قلبت گریه می‌کند

و پیراهنت آب رفته ...

کاش برگردیم

و پتوی گرم‌تری روی گذشته‌مان بکشیم


| ونوس رستمی |

  • پروازِ خیال ...

زنی که

۲۵
آذر


زنی که

روز ندارد زنی که شب دارد

زنی که درد ندارد زنی که تب دارد


زنی که

داغ غمی ناگزیر در قلبش

و حس تلخ «جدایی بی سبب» دارد


زنی که واکنش یک کنش درون خود است

زنى که مشکل او ریشه در عصب دارد


زنی که با همه‌ی‌ زن شدن موافق نیست

و از لحاظ زبانی به زن نسب دارد


زنى که حاصل یک انقلاب بیرونی‌ست

زنی که حامل‌یک جبر کاملن تلخ است

زنی که جبرترین جبر ممکن جبر است

زنی که زیر لبش با خودش می‌اندیشد

که زن همیشه به زن بودنش لقب دارد


زنی که هیچ ‌کس عاشقش نخواهد شد

زنی که حرف ندارد زنی که لب دارد


| سید احمد حسینی |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

چیزهای کوچکتر

همیشه ترس بیشتری به همراه دارد!

مثل مرگ یک عزیز

که در عوض شهری جنگ زده ما را بیشتر می ترساند

مثل زخم کوچک روی انگشت

که در عوض عضوی که از تن ات خارج کرده اند

ما را بیشتر می ترساند

مثل صدای شکستن پنجره...

در عوض صدای شکستن رعد!

مثل شکستنِ...

آیا کسی صدای شکستن قلبی را شنیده است!؟

و این عجیب نیست که

که چونین شکستن بی صدا

این همه ترس دارد؟


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


من از اینکه موهای فِری داشتم همیشه متنفر بودم ، اصلأ این موج های ناهموارو حلقه های کَج و مَعوَج  هیچ جوره توی کَتَم نمیرفت ، دلم موی صاف میخواست که پَر بکشد توی هوا و دلبری بلد باشد ... موهای فر را چه به دلبری ، اصلأ پرواز بلد نیستند که بخواهند دلبری کنند.

گاهی از دم اسبی های پٌر فرازو نشیب موهای فرفری أم کلافه میشدم و حسادت یکجوری می افتاد به جانم که ساعت ها برای صاف کردنشان وقت میگذاشتم اما فایده ای نداشت ، فوق فوقش یک ساعت دوام می آورد و بعد مثل سیم تلفن درهم میپیچید و مثل اولش میشد...

خواهرم اما موهای صاف و پٌرپشتی داشت ، از آنهایی که وقتی دست رویش میکشیدی حس لمس ابریشم به دستانت هدیه میشد ، بافتن موهای مرتب و صافَش هم خیلی لذت بخش بود... اما موهای خودم، دلم برای موهای خودم میسوخت ، با اینکه انواع و اقسام نرم کننده ها را به موهایم میزدم ،  بازهم نه آنقدر نرم بود که حس لمس ابریشم را داشته باشد نه آنقدر صاف که کسی دلش بخواهد بنشیند و باحوصله و عشق ببافدشان ، برایم سخت بود که فرفری های حجیم زیر مقنعه را جمع و جور کنم و موج های طولانی را از دریای خٌروشانَش بگیرم، برای همین همیشه دلم میخواست موهایم کوتاه باشد ، 

اما از یک جایی به بعد آنقدر بزرگ شده بودم که به بلند بودنشان احتیاج داشته باشم ، فرفری بودنش از همان جا بیشتر به چشم آمد که بلندی أش به کمرم رسید ، دیگر دوست داشتنشان برایم محال بود...سخت جمع و جورشان میکردم...

دلم میخواست مثل خیلی ها از زیر چتری موهایم ، دنیا را ببینم و باد را دوست خود بدانم، میخواستم اما نمیشد این فرفری های خشن نمیخواستند چتر باشند و زیباترم کنند!! اما یک روز بارانی 

از لا به لای پیچ و تاب  موهای باران خورده أم تو را پیدا کردم...

تویی که میگفتی همیشه توی خیالت عاشق یک دختر مو فرفری بودی ای ، 

کسی که توی شعرهایت با موی باز قدم بزند و پیچ و تاب موهایش باد را گمراه کند ، 

دختری شبیه من که با دست مهربانت به موج های خروشان موهایش آرامش ببخشی....

میدانی من حالا موهایم را خیلی دوست دارم 

و فکر میکنم چقدر خوشبختم که مرا از موهای فرفری أم شناختی و عاشقم شدی!!

دختران مو فرفری 

شاعران زیادی 

برای خودشان دارند...


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...

بی تو

۲۴
آذر


تمام پنجره ها بی تو غرق اندوهند

تمام خاطره ها بی تو زرد و مجروحند


غزل تبار! امید نگاه خسته ی من!

تمام منظره ها بی تو سرد و بی روحند....


| محمد فرامرزی |

  • پروازِ خیال ...


در خیابانی

گل می فروشم

که نمی گذری 

از آن...

در کوچه ای منتظرم

که خانه

نداری ، دیگر....

در اتاقی زنده ام ،هنوز

که نیست

دلت با من....!


| نوشین جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


می خواستم به سربازها بگویم

نامه های معشوقه هایشان را

اگر بلند بلند بخوانند

جنگ تمام می شود ...


| مبین اعرابی |

  • پروازِ خیال ...

هرگز

۲۴
آذر


من نمی دانستم 

 معنی "هرگز" را  ؛

 تو چرا بازنگشتی دیگر ؟


| هوشنگ ابتهاج |

  • پروازِ خیال ...


کشته داده مسلسل چشمات

از کجا حکم تیر می گیری؟

قتل عام یه مملکت بس نیس؟

با چه رویی اسیر می گیری؟


عامل انقلاب تو قلبم

جرمت و اعتراف کن دختر

چشم های مسلحی داری

اسلحه ت رو غلاف کن دختر


با دوتا چشم قهوه قاجاریت

می کشی،اعتراض هم داری؟

اسلحه خیلی وقته ممنوعه

واسه چشمات جواز هم داری؟


تو یه سبک جدید تو شعری

داری آرووم رواج میگیری

عاشقی مسریه نیا سمتم

مرض لاعلاج میگیری


تن به آغوش دیگه ای بده من

تن به تنهایی خودم دادم

من یه عمره اسیرتم اما

با قرار وثیقه آزادم


از تو و زندگی و احوالت 

خبرای موثقی دارم

داری از تو چشام می خونی

چه چشای دهن لقی دارم


من به همراهیه تو محتاجم

بخدا احتیاج هم بد نیست

تو که باشی کنار من دیگه -

مرض لاعلاج هم بد نیست


بغلم کن که توی آغوشت 

کل دنیا بیوفته از چشمام

بغلم کن که واقعن خستم 

بغلم کن که واقعن تنهام


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...


زنی با گونه‌های خیس، امشب می رود از من

به جای کوه، شیرین را شکستی حضرتِ فرهاد


| مریم عظیمی |

  • پروازِ خیال ...


اگر تو دوست منی

کمک ام کن تا از تو هجرت کنم

اگر تو عشق منی

کمک ام کن تا از تو شفا یابم

اگر می ‌دانستم

که دوست داشتن خطر ناک است .. به تو دل نمی ‌بستم

اگر می ‌دانستم که دریا عمیق است… به دریا نمی زدم

اگر پایان ام را می ‌دانستم هرگز شروع نمی ‌کردم


دلتنگ تو ام پس به من یاد بده

که دلتنگ تو نباشم

به من یاد بده

چگونه برکنم از بن ، ریشه ‌های عشق تو را

به من یاد بده

چگونه می‌ میرد اشک در کاسه ی چشم

به من یاد بده چگونه دل می ‌میرد

و شور وشوق خودکشی می کند


اگر تو پیامبری

از این جادو رهایی‌ام ده

از این کفر

دوست داشتن تو کفر است … پاکیزه ‌ام گردان

از این کفر

اگر توان آن را داری

از این دریا بیرون ام بیاور

من شنا کردن نیاموخته ام

موج آبی چشمان ات… می‌ کشاندم

به سمت ژرفا

آبی

آبی

هیچ چیزی جز آبی نیست

من نو آموخته ‌ام

در دوست داشتن… و قایقی ندارم

اگر برای تو عزیزم … دست ‌ام را تو بگیر

که من از سر تا به پا عاشق ام

در زیر آب نفس می‌ کشم

غرق می ‌شوم

غرق

غرق


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

احساس

۲۴
آذر


احساس

سنگ خارا نیست

که همین طور بماند و

بماند و

بماند...

احساس مثل شاپرک

مثل عطر

می پرد!

درست توی همان روزهایی که دوستت دارم

دوستم داشته باش!


| مهدیه لطیفی |

  • پروازِ خیال ...


هیچ فراری بدون نقشه نمیشه، اگه بخوای فرار کنی باید مدت ها روی فرارت فکر کنی، این که چطور بری و چه وقت بری، مخصوصا اینکه بخوای از یه رابطه فرار کنی.

گاهی وقت ها پیدا کردن راه فرار آسون نیست، راه فرار مثل یه دریچه پنهان می مونه وسط یه جنگل تاربک.

وقتی که دیدم داره میره فهمیدم واسه پیدا کردن راه فرارش خیلی تلاش کرده، نمی تونستم از رفتن منصرفش کنم، چون اون راه رو پیدا کرده بود و بالاخره یه روز می رفت.

- پس چی کار کردی؟

- نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم.

- بعدش رفتی خونه؟

- نه، یه پاکت سیگار کشیدم، گفتم شاید برگرده.

- بعدش چی؟ رفتی خونه؟

- آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم.

- سوزوندی؟

- نه، گذاشتم تو انبار.

- چرا نسوزوندی؟

- دیوونه شدی؟ شاید برگرده!


| کتابفروشی خیابان بیست و یکم شرقی /  روزبه معین |

  • پروازِ خیال ...


دوست داشتنت

سحر خیز ترین حسِ دنیاست

 که صبح ها

پیش از باز شدن چشم هایم

در من بیدار می شود ...


| فاطمه صابری نیا |

  • پروازِ خیال ...


مثل تمامِ وقت هایی که سرماخورده بودم و لج می کردم که دلم یخ دربهشت پرتقالی می خواهد یا پیراشکیِ چرب و چیلیِ پُرکالباس؛ اما مامان فقط یک جمله می گفت: "برات خوب نیست!" و من محکوم بودم به آرام نشستن...

مثل شب امتحان فیزیک که ویرم می گرفت پنجاه صفحه ی آخرِ برباد رفته را از زیرِ ده تا کتاب تست و جزوه بخوانم و بابا یک دفعه پیش دستیِ میوه به دست می آمد توی اتاق و از همان نگاه های عاقل اندر سفیهش تحویلم می داد که یعنی "فهمیدم...الکی جلدِ مشکی را قایم نکن زیرِ پنج مَن برگه ی سفید..."

و من گُر می گرفتم و وقتی می رفت دوباره شروع می کردم به خواندن و سردرآوردن از عاقبتِ اسکارلت اوهارایِ لجبازتر از خودم...

تهِ دلم می دانستم اینکه شب امتحان نهایی؛بیفتم دنبالِ رمانتیک بازی های یک دخترِ کله شق، ممکن است گند بزند به نمره ام، اما حسِ کنجکاویِ لعنتی ام می چربید به تمام معادله های حل نشده ی دینامیک و استاتیکِ تلنبار شده رویِ هم...

هفت سالم بود که یک شب از شدتِّ دندان درد؛گریه کردم تا صبح...بعدترش رفتیم کلینیک و دندانم پر شد؛

مامان تمامِ بیسکوئیت های شکلاتی و ویفرهای توت فرنگی و آدامس هایِ صورتیِ پولو را گذاشت توی بالاترین طبقه ی کابینت آشپزخانه و بعد هم گفت:

"این جور خوراکیا برات خوب نیستن!بزرگ نمی شی!دندوناتم خراب می شن..."

حالا اما نوزده سالم شده...قَدَّم می رسد هرچندتا بیسکوئیت که دلم می خواهد،بردارم از تویِ کابینتِ بلند...اما مسئله این است که دیگر آن شوقِ ملسِ کودکانه برای کشف دست نخوردگی هایِ کابینت،همراهم نیست...

همین چند شب پیش که با مامان نشسته بودیم پشتِ میز توی آشپزخانه،پرسیدم:

"چرا هنوزم خوراکیا رو می ذاری تو کابینت بلنده؟! الان که دیگه بزرگ شدیم ما!"

گفت:" نمی دونم...عادت کردم شاید!"

و من خندیدم و به این فکر کردم دوازده سال است هیچ کدام از دندان هایم خراب نشده...

بعدترش بغض کردم چون "تو" هم درست مثلِ تمامِ آن ویفرهای توت فرنگی و رمان هایِ کلاسیک و خیال بافی هایِ محضِ پانزده سالگی؛برایم خوب نیستی...

و من نمی توانم بگذارمت توی بلندترین طبقه ی کابینت و درش را ببندم؛

نمی توانم خودم را گول بزنم...

چون خیلی وقت است قَدَّم بهت می رسد،

قَدَّم خیلی وقت است می رسد...

امّا دستم؛

انگار هیچ وقت...


| مریم خسروی |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

از پیری نترس

که چون همیشه برایم زیبا خواهی بود!

این قلب مهربان توست

که مرا چون کودکی شاد

در پی پروانه ای زیبا...

به سمت خود می کشاند!


از پیری نترس

و به مردی فکر کن که با هر چروک بر تنت

زخم هایش پنهان می شود

و با هر موی سپید...

بختش آرام می گیرد


گودی زیر چشم هات...

مرا به عمق بیشتری از دوست داشتن

خواهد برد

و دست های لرزانت

می تواند بارها

تنهایی ام را بتکاند.

از پیری نترس

و با تصویر شکوهمندی که از تو خواهم سرود...

مرا دوست تر بدار :


"قله ای پوشیده از برف

که گل های رنگین دامنش

دختران چوپان ایل را

زیباتر کرده است."


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


کاسه شعر من از دست تو افتاد و شکست

عاشقان فرصت خوبیست، غزل جمع کنید ...


| علیرضا آذر |

  • پروازِ خیال ...


سال ها بعد 

مردی کنار تو جدول حل می کند 

و زنی کنار من کاموا می بافد 

و ما هر دو 

پشت پنجره ای رو به پاییز 

دلتنگ خواهیم بود 

برای امروز 

برای حالا 

برای اینجا...


| بهرام حمیدیان |

  • پروازِ خیال ...


همیشه تو دوست داشتن هاتون طلبکار باشین 

همیشه به کسی که دوسش دارین یه چیزی به عنوان امانت بدین ! یا یه شی عجیب غریب و ‌بی ربط که اسمشو نشه گذاشت هدیه! بدین که براتون نگه داره، مثلا یک نارگیل! یا یه تخته سنگ یا مثلا صندلی! 

یا قول یه هدیه غیرممکن و نشدنی رو از طرف بگیرین، مثلا قول یه نهنگ صورتی!

مسخره است اما  این یه فوت کوزه گریه برای وقتایی که نیست ! یه بهانه خوب برای روزهایی که دلتنگ میشین

مثلا الان من ازش یه دونه زارفه ی آفریقایی سبز طلبکارم.

صدامو میشنوی؟

همین الان بیا زرافه ی سبزمو بده!


| امیرمهدی زمانی |

  • پروازِ خیال ...


در میانسالی نگاه ما به عشق متفاوت می شود...

نگاه ما

سنگین و با وقار می شود،

در میانسالی عشق یعنی احساس امنیت، احساس آرامش

یعنی خواستن با تمام دل و جان...

عشق در میانسالی مثل یک شراب کهنه است، از های و هو افتاده است ته نشین شده است لِرد بسته است..

از سر نمی رود

از دل نمی پرد 

عطرش مدهوشت میکند

چله نشین خانه ات میکند

در میانسالی بهترین ابراز عشق شنیدن این جمله است:

«دردت به جانم داروهایت را به موقع خورده ای ؟؟»


| نسرین بهجتی |

  • پروازِ خیال ...

میشود؟

۲۴
آذر


آقا اجازه؟

میشود شما همانی باشید که موهایم را با لطافت نوازش میکند به اوقات دلتنگی؟

میشود بهانه هایم را به جان و دل بخرید و همانی باشید که نترسم از رفتنش؟

میشود همانی باشید که قربان صدقه ی چین و چروک چشم هایم میرود به اوقات پیری؟

من با جان و دل شریک تک تک لحظه هایتان میشوم اگر شما همانی باشید که دلم را بلد باشد!


| شیما احمدزاده |

  • پروازِ خیال ...


به سمت کعبه چشمت نماز میبردم 

خدا نخواست وگرنه خدای من بودی


| مرتضی امیری |

  • پروازِ خیال ...

دیوانه!

۲۳
آذر


خسته از کدبانو بودن

با دو استکان کمر باریک چای خوش عطر و رنگ

کنارم نشست و گفت...

امروز خیلی خسته شدم

هنوز هم کلی کار مانده!

توام که هیچ کمکی نمیکنی!

با لبخند شیطنت آمیز گفتم

چشم...

شما کمی چشمهایت را ببند و استراحت کن تا...

بوسه های نیمه کاره را تمام کنم

آغوش های نگرفته را بگیرم

دوستت دارم های نگفته را بگویم

و کمی دورت بگردم...

چپ چپ نگاهم کرد و گفت

واقعا که...

دیوانه!

از خواب پریدم!

هنوز نمیداند...

شنیدن دیوانه از لبهایش میتواند مرا به اولین مردی تبدیل کند که پرواز کرد...

حتی در خواب...


| حامد نیازی |

  • پروازِ خیال ...


شوهرش را "دکتر " خطاب می کرد، همانطور که با سرانگشتان ناخن های از ته گرفته اش بازی می کرد، گفت : دکتر ساعت ٧ از خواب بیدار می شود، دوش می گیرد، صبحانه می خورد، و بعد می رود بیمارستان ، ناهار هم نمی آید، 

شب حدود ١٠ از مطب برمی گردد، شامش را می خورد و تا ساعت ١١ تلویزیون می بیند، و بعد هم کتابی ورق می زند و می خوابد.

لبخند تلخی رو لب هایش ظاهر می شود و می گوید: مسواک می زند و بعد می خوابد.

می گوید تمام زندگی دکتر در همین سه خط خلاصه میشود. 

دلم میخواهد بپرسم

" تو کجای این سه خط قرار داری؟ " 

نمی پرسم؛ عادت به کنجکاوی ندارم ، شنونده ی خوبی هستم ، اما...

خودش می گوید: خیلی تنها هستم ، می گوید با وجود اینکه تنها نیستم ،خیلی تنها هستم !! دست خودم را می گیرم می برم توی جمع، باشگاه، کلاس نقاشی، انواع و اقسام کلاس های روانشناسی، جاهایی که آدم زیاد باشد، تاتر، سینما، کنسرت ...

تمرین می کنم شبیه آدمهای دیگه باشم 

توی پارک با غریبه ها حرف می زنم حتی گرم میگیرم، مثل همین الان که با شما هم صحبت شدم. 

حرف می زنم ببینم بقیه چطور زندگی می کنند، چطور تنهایی هایشان را پر می کنند، زندگی هایشان چقدر شبیه زندگی من هست، تنهایی هاشان چقدر ...

یادم می آید سالها پیش نوشتم : تنهایی اساسا از نبودن کسی شروع می شود که باید باشد اما نیست.

اما انگار تنهایی برای بعضی از آدمها با بودن کنار آدم دیگری شروع میشود ...


| مریم سمیع زادگان |

  • پروازِ خیال ...


من براى دوست داشتنت، به دلیل احتیاج ندارم.

همینکه بارون مى زنه..

همینکه یه جایى تووى دلم خالى میشه..

همینکه یه زخم کهنه روى قلبم دهن باز مى کنه..

یعنى به تو فکر مى کنم.

وقتى هوا مى گیره،

وقتى بارون مى باره..

آدم چه مى دونه، 

شاید خدا

دلش واسه کسى تنگ شده...


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


سرد

یعنی تو

که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم

به وقت هایی که کسی را دوست داری

که من نیستم 


گرم

یعنی تو

که هر نگاهت داغ می شود بر دلم

برای بعد ها

به وقت هایی که کسی را دوست داری

که منم 


آب

یعنی تو که بر سرم می ریزی

پاک

از ابرهای دلتنگِ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند

به جای هر غسلی

به جای هر بارانی 


خاک

یعنی خاک بر سر لحظه هایی

که ما مال هم نیستیم! 


خلاصه

خورشید

کتاب

کفش

کلید

کلمه

همه شان تویی

به تنهایی! 


تنهایی

یعنی تو

که نمی دانی بی من

چقدر تنهایی !


| مهدیه لطیفی |

  • پروازِ خیال ...


گفتم که! بچه دار نخواهم شد

پشتم چه گفته اید؟! چه می گویید؟؟

من یک زن شکسته و گمراهم


گفتم که! بچه دار نخواهم شد

عمری عذاب مادر خود بودم...

احساس مادرانه نمیخواهم


یک جفتِ مانده از تن پاییزم

با بند ناف غصه گلاویزم

چندین قل آرزوی غم انگیزم...

 

این گریه ها درون جنونم هست

چندین جنین مرده درونم هست

آبستن هزاره ای از آهم....


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


نصف قهوه‌ات را که خوردى

بیا فنجان‌هایمان را عوض کنیم.

در کافه‌های شهر

نمی‌شود یک‌دیگر را بوسید!


| حسین محبى |

  • پروازِ خیال ...


تنهایی

یعنی من؛

وقتی روزها، 

دست درگردنِ خورشید می اندازی

و در روشناییِ جهان سهم داری!


تنهایی

یعنی تو؛

وقتی شب ها، 

هم آغوشِ ماه می شوم

و در تاریکیِ جهان دست دارم!


| نسترن وثوقی |

  • پروازِ خیال ...


آشپزخانه سنگر است،

یک سنگرِ زنانه !

سنگرى که زن را پناه می شود

آسمان دلش که بارانى می شود ظرفها را می شوید؛

آرزوهایش را تکه تکه میکند و در فریزر می گذارد؛

به بهانه ی پیازها اشک می ریزد؛

جانش که به جوش مى آید، غصه هایش را دم می کند؛

تنهایى هایش را در غذا میریزد و وقتى خوب جا افتاد آنها را در ظرف می چیند و با فکرهایش دورچین می کند؛

در آخر به همه ی آنها نگاه می کند، لبخند می زند، کمى عشق از گوشه ی دورِ دلش پیدا می کند و با آن روىِ تمامِ تنهایى و غصه هایش را می پوشاند.

زنانگى انتها ندارد

کترى سوتِ پایانِ جنگِ امروز را به صدا درمى آورد؛

و زن با خودش فکر می کند:

آشپزخانه سنگر است

یک سنگرِ زنانه !


| مارال مشکل گشا |

  • پروازِ خیال ...


من تو را برای باقی مانده ی عمرم میخواستم.

برای صبح های زود که نور آفتاب روی صورتت بخورد و آنقدر محو تماشایت شوم که بیدارت نکنم و خواب بمانی.

تو را برای قدم زدن در کوچه پس کوچه های تهران بزرگ و شلوغ میخواستم.

که پشت ویترین مغازه های رنگارنگش برای خودمان خاطراتی رنگی بسازیم و به همهمه ی ادم ها توجهی نکنیم. 

تو را برای شعر های بلند مولانا میخواستم. که چشم در چشم هم ،ابیاتش را بخوانیم. 

تو را برای چای تازه دم بعدازظهر با عطر حل میخواستم.که سر روی شانه ات بگذارم و ندانم که در عطر تو غرق شوم یا در عطر چای؟

من تورا برای نگرانی های گاه و بی گاهم میخواستم تا بی دلیل به تو زنگ بزنم و بگویم: کجایی جانِ من؟

راستش شنیده بودم، ادم ها می آیند تا بروند. هیچ کس، نباید دل ببندد به عبور نگاهی که معلوم نیست برای او باشد یا نه.

من اما وقتی تو را دیدم، تمام شنیده هایم را دور انداختم.

من تو را ،مثل قهرمان دنیای بچه ها دیدم. قهرمانی که  قرار بود بیاید و دستانم را بگیرد و مرا از میانِ تمامِ تنهایی هایم ، نجات دهد.

دستان تو معجزه بود و در آن زمان چگونه میتوانستم به این فکر کنم که قرار نیست اتفاقات، همان گونه بیفتند که من میخواهم؟ 

آن روز،عشق، با تمام توانش کاری کرد تا تمام روزهای اینده، با تو از مقابل چشمانم رد شوند.

من از ان روز، از همان روز اول، تو را در کنار خودم،برای باقی مانده ی عمرم خواسته بودم.


| رقیه رستمی |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

این نامه را بارها نوشتم

و هربار خطی به آن اضافه

سطری از آن را کاسته ام...!

تنها جمله ای که دست نخورده باقی ماند

"دوستت دارم" بود

که چون عروسی زیباست...

در میهمانی شبانه ای شلوغ.

نه می شود از آن چشم برداشت

و نه، نزدیک شد...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


تو مرا از دست داده ای

نه من تو را

آدم چیزی را که ندارد از دست نمی دهد


| الهام دیداریان |

  • پروازِ خیال ...


برگرد، من بدجور غمگینم

برگرد آخر! خانه‌أت آباد 

با عشق سوزانم چه ها کردی؟

شیرینم، اما حیف! بی فرهاد


من که پری ِ قصّه‌أت بودم 

من که‌ دلم پیش دلت مانده 

شاید که معصیت نِمودم وَ

معبودم از درگاه خود، رانده  


با فاصله، پشت سرت هستم

هرگز نگاهت را نمی‌بینم 

ستّار بودم پیش ِ تو لابد!

هرگز گناهت را نمی‌بینم


لبخندت، عاج فیل من را خورد 

دست غرورم، پیش تو خالی‌ست

شاعر، نگاه عاشقش تنها 

خیره به گُل‌های همین قالی‌ست


نوشابه بودی توی لیوانم 

دائم برای من، خطر بودی 

هی ردّ پایت روی قلبم بود

دائم برایم دردسر بودی


آشفته‌ام کردی ولی اخطار...

در را به رویم باز می‌بندی

شاید امید ِ آخرم باشد 

آقا! برایم باز می‌خندی؟ 


| بنفشه کمالی |

  • پروازِ خیال ...


اصولا ما آدما عاشق نمیشیم !

فقط دلمون میخواد یکی باشه که ما رو دوست داشته باشه ،

و ما هم اونو ...

عشق مسئله اش جداست !

ما فقط نیاز به محبت بیشتری داریم !

ما اصولا عاشق نیستیم .


| معصومه تراکمه پور |

  • پروازِ خیال ...


آدم‌های زیادی را دیده‌ام که بی‌جرات‌اند...

نشسته‌اند گوشه‌ای و مدام فکر می‌کنند که اگر فقط یکی از رویاهایش را دنبال می‌کردند، چقدر خوشبخت‌تر از این بوده‌اند...

بعضی‌ها اما باجرات‌اند... شجاع! مردانه پای رویاهایشان می‌مانند و خودشان را مسئول رسیدن می‌دانند.

این‌ها، همان‌هایی هستند که وقتش برسد، خودشان را از هر چه باید و نباید جدا میکنند و با یک کوله‌پشتی، راهی رسیدن به هر آنچه که در دل دارند، می‌شوند!

این‌ها همان‌هایی هستند که وقتش برسد، یک دفعه و ناگهانی از تمام تعلقات‌شان دل می‌کنند...

این‌ها همان‌هایی هستند که دو روز دنیا را نمی‌نشینند و غصه نرسیدن‌هایشان را نمی‌خورند...

این‌ها همان آدم‌های شجاع قصه‌ها هستند که واقعی واقعی می‌شوند...

این‌ها همان‌هایی هستند که رفتن را بلدند!


| فاطمه بهروزفخر |

  • پروازِ خیال ...


بیدار مانده‌ام که تو را مثنوی کنم

آسوده تر بخواب عزیز دلی هنوز


| حسنا محمدزاده |

  • پروازِ خیال ...

چرا؟!

۲۲
آذر


ما زن ها

چرخ و فلکی از چرا ها سواریم

چرا رفت؟

چرا آمد اصلا؟

چرا؟

چرا؟

چرا نخندید؟


یکی بیاید تکانمان بدهد

بگوید پیاده شوید

"نبودن"

مهم تر از "چرا نبودن" است....


| مهدیه لطیفی |

  • پروازِ خیال ...


هر کس تو را نواخت

به باران دچار شد

فکر کردن به تو

در خیابان هم

منجر به غرق شدن می شود


| آباعابدین |

  • پروازِ خیال ...

نصیحت

۲۲
آذر


وقتی بچه بودم، پدرم هر شب به من نصیحتی می کرد که باعث شد زندگیم نابود شه، اون می گفت: وقتی یه راهی رو انتخاب می کنی، هرچقدر هم که سختی داره تحمل کن، نا امید نشو، تا تهش برو. 

اون می خواست من رو شجاع و سختکوش بار بیاره، غافل از اینکه من متخصص انتخاب کردن راه های اشتباه بودم! 

اشتباهی رفتم تو تیم بسکتبال و با وجود قد بلندی که داشتم، همیشه ذخیره وایسادم، من حتی نمی تونستم از یه متری توپ رو بندازم تو سبد، اما باز تلاش کردم و نا امید نشدم. در حالی که شاید من می تونستم یه تنیس باز حرفه ای شم! 

رشته تحصیلیم هم اشتباه انتخاب کردم، و با وجود اینکه توش هیچ استعدادی نداشتم ولی تا تهش رفتم و چند سالی عمرم رو هدر دادم.

من اشتباه های مسخره زیادی کردم اما تلخ ترینش دوست داشتن اشتباهی بود، همه اطرافیانم بهم می گفتن که این دوست داشتن نتیجه ای نداره، اما من گوشم بدهکار نبود، هیچ وقت نمی خواستم قبول کنم که راه رو اشتباهی اومدم، فکر می کردم آخرش همه چیز درست میشه، اما نشد. 

آخر سر یه روز به خودم اومدم و دیدم یه عمره دارم واسه چیزهای بی ارزش تلاش می کنم، گاهی با خودم میگم کاشکی پدرم بین نصیحت هاش، حداقل یه بار می گفت اگه فهمیدی یه راه رو اشتباه اومدی، الکی سماجت به خرج نده، همون لحظه بذارش کنار و از نو شروع کن...


| آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی/  روزبه معین |

  • پروازِ خیال ...


دل تنگم!

_باید تورا به یاد بیاورم

به من فکر کن!

به نیمه شبی که تورا ندارم!

از آدم ها بیشتر از تنهایی میترسم،

و فکر میکنم مرگ، با من چه نسبتی دارد؟!


_باید تورا به یاد بیاورم

زمستان های بی برف بی رحم ترند...

مثل زنان بی عشق...

مثل من...

که نامت را هم فراموش کرده ام

اما هنوز دوستت دارم...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

crush

۲۲
آذر


امروز به کلمه‌ی خارجی جالبی برخوردم 

«کراش/Crush»؛ به دلبر به‌دست نیامده اطلاق می‌شود. 

به دلبری که تو هر چقدر دوستش داری، او همانقدر یا خبر ندارد؛ یا دارد و دوستت ندارد. 

هر چقدر در خیال توست و با او حرف می‌زنی، 

همانقدر او بودنت را عین خیالش نیست و هیچ نیازی به حرف زدن با تو ندارد. 

به دلبری که هر چقدر عاشقش هستی و دوست داری با تو باشد، او همانقدر دوست دارد با کسی جز تو باشد!

معانیِ دیگری هم دارد؛ له‌شدن، خرد شدن و با صدا شکستن. 

به‌نظرم عجیب هر سه‌تایش درست است؛ خصوصاً آخری!


 | سامان رضایی |

  • پروازِ خیال ...


من روزگار غربتم را دوست دارم

این حس و حال و حالتم را دوست دارم


یک عکس کوچک توى جیبِ کیفِ پولم

تنها ترین هم صحبتم را دوست دارم


بر عکس آدم هاى دل بسته به دنیا

هر تیک و تاکِ ساعتم را دوست دارم


امشب دوباره خاطرت مهمان من بود

مهمانى بى دعوتم را دوست دارم


هر چند باعث مى شود هر شب ببارم

اما دل کم طاقتم را دوست دارم


عادت شده این گریه هاى بى تو ، هرچند

مى خندى امّا عادتم را دوست دارم


| سید تقی سیدی |

  • پروازِ خیال ...


وقتی میدانید یک نفر دوستتان دارد 

وقتی میدانید حضورتان مهم است

حتی در حد چند ثانیه...

وقتی میدانید اگر بی خبرش بگذارید 

خود خوری میکند...

وقتی همه ی این ها را بهتر از خودش میدانید

پس چرا یکهو غیبتان میزند؟!

چرا میروید و دیگر خبری ازتان نمیشود؟!

پیش خودتان چه فکری میکنید؟!

لابد میگویید مشکل خودش است 

میخواست دوست نداشته باشد...!!

اینطور که نمیشود جانم! مثل این میماند که 

تو با هزار امید و آرزو پیش دکتر بروی 

بعد دکتر بگوید من کار دارم

میخواستی مریض نشوی...!

میبینی...؟! همین قدر درد دارد.


| محسن دعاوی |

  • پروازِ خیال ...


دوستی که همیشه موقع دست دادن برای خداحافظی توی اون لحظه‌ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هات یک فشار کوچیک می‌ده... چیزی شبیه یک بوسه مثلا...

راننده تاکسی‌ای که حتی اگه در ماشینش رو محکم ببندی بلند می‌گه: روز خوبی داشته باشی!

آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشم شون می‌شی، دستپاچه رو بر نمی‌گردونن، لبخند می‌زنن و هنوز نگاهت می‌کنن...

آدم‌هایی که حواسشون به بچه‌های خسته‌ی توی مترو هست، بهشون جا می‌دن و گاهی بغلشون می‌کنن...

اون‌هایی که دستی رو که برای تراکت دادن جلوشون دراز شد، رد نمی‌کنن ، هر چی باشه با لبخند می‌گیرن و یادشون نمیره که همیشه چند متر جلوتر سطلی هست، سطل هم نبود کاغذ رو می‌شه تا کرد و گذاشت توی کیف.

دوست‌هایی که بدون مناسبت کادو می‌خرن، مثلا می‌گن این شال پشت ویترین بود انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی...

آدم‌هایی که از سر چهارراه نرگس نوبرانه می‌خرن و با گل میرن خونه.

آدم‌های اس‌ام‌اس‌های آخر شب... که یادشون نمیره گاهی قبل از خواب به دوستانشون یادآوری کنن که چه عزیزند...

آدم‌های اس‌ام‌اس‌های پرمهر و بی‌بهانه، حتی اگر با اون‌ها بدخلقی و بی‌حوصلگی کرده باشی...

آدم‌هایی که هر چند وقت یکبار ایمیل پرمحبتی می‌زنن که مثلا تو را می‌خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، جوابی برات می‌نویسن که یعنی در کنارت هستم؛ کسانی که غم هیچ کس رو تاب نمیارن...

آدم‌هایی که حواسشون به گربه‌هاست، به پرنده‌ها، درخت‌ها و موجودات دیگه هم هست...

آدم‌هایی که اگه توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشون رو با لبخند تعارف می‌کنن که غریبگی نکنی.

آدم‌هایی که خنده رو از دنیا دریغ نمی‌کنن... توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می‌زنن و روی جدول لی‌لی می‌کنن.

همین آدم‌ها با همین کارهای کوچیکشون...

همین‌ها هستند که دنیا رو جای بهتری می‌کنن برای زندگی...


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...


بادکنک هم نیستم

که به شیطنت کودکی

بخورم به

شاخه ای

دری

دیواری

ودلم وا شود!


| احمد دریس |

  • پروازِ خیال ...

دل مشغولی

۲۰
آذر


یکی یکی برایم فرستاد:

فردا قرار است

با دوستانش بیرون برود

و چقدر هم خوشحال است،

بعد هم فلان کلاس را دارد

که اصلا حوصله‌ اش

را ندارد، 

بعد هم اگر بشود 

می‌رود پیش

دوست قدیمی اش و ... 

 و من خندیدم 

که میان این همه مشغله،

دل مشغولی من یادی از من نکرد ...

مواظب باشید 

که پشیمان نشوید،

از اینکه بفهمید

زمانی که دلتان را مشغول آدم‌های الکی کرده بودید 

کسی پشت خط منتظر مانده بود 


| مهدیه صالحی |

  • پروازِ خیال ...


نشنیدی که دلم گفت بمان ایست نرو

به خدا وقت خداحافظیت نیست نرو

نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست

گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست نرو

کاش این ساد ه دلی ها ی مرا کرده قبول

به خدا در دل من مهر کسی نیست نرو

سر این چار مسیری که دلم ایست زند

جز تو ای دوست بگو یار دلم کیست نرو

حجم شب طی شد و من پشت سرت داد زدم

که بمان زندگیم عشق صباحیست نرو

گرچه دل دفتر عاشق شدگان سوخت ولی

باز ازآن مانده هنوز اسم تو در لیست نرو

ترس من گم شدن عقربه ها نیست ولی

بی گمان راه تو آخر به دو راهیست نرو


| اردشیر آقایی |

  • پروازِ خیال ...

منفجر شدن

۲۰
آذر


روزی که از این شهر رفت گفته بود دیگر پایم را اینجا نمی گذارم... 

گفته بود اولین شرط فراموشی این است که به جایی که خاطره ساختی برنگردی

گفته بود این شهر میدان مین خاطراتم هست...  گفته بود برگشتنم یعنی نابود شدن

همه ی این ها را گفته بود ولی بازی سرنوشت او را انداخته بود وسط میدان مین... 

پنج سالی گذشته بود...  شهر کمی عوض شده بود...  چند کافه و رستوران آن دوران مشاور املاک شده بودند این یعنی چند مین خنثی شده...  اما هنوز دریا بود...  دانشکده بود...ساندویچ هایدا بود ... پل قرار بود...

از آن رفاقت صمیمی دوران دانشکده یک پیام تبریک تولد و عید مانده بود... 

دیدن شماره اش به اندازه ی کافی چشم هایم را گرد کرده بود که به جای سلام گفت مهمون نمی خوای؟ 

مهمانم شد...  از آن پسر شوخ و خندان و خوشتیپ تبدیل شده بود به یک مرد جدی و خشک...  به جای کانورس کفش ورنی پا کرده بود و به جای تی شرت و شلوار جین ، کت و شلوار... عجیب عوض شده بود

رفتیم دانشکده تا کارهای اداری اش را انجام دهد...  از آنجا رفتیم کنار دریا...  به عادت قدیم نهار ساندویچ هایدا خوردیم و از پل قرار هم گذشتیم...  روی تمام خاطرات مین گذاری شده قدم زد...  منفجر نشد... انگار مین تمام خاطرات خنثی شده بود...  منتظر بودم که سراغ یار قدیمش را بگیرد... از آن دوران حرف بزند ... همان دورانی که می گفت بهترین دوران زندگیش بوده... اما سکوت کرده بود

شب وقتی داشت بر می گشت نگاهش کردم وگفتم دیدی منفجر نشدی، سخت می گرفتی... با زمان هر چیزی رو میشه فراموش کرد...  مثل دیوونه ها قهقهه زد و گفت : چند سال پیش تو یه شرکت همکار شدیم...  هر روز می دیدمش... دیگه میدون مین نبود...  بمب ساعتی بود که هر روز و هر ساعت منفجرم می کرد... خواستم منفجر نشم از اون شرکت رفتم... یه کار بدتر با حقوق کمتر گیرم اومد...  ولی گفتم بازم شکر که منفجر نمیشم... اون تو زندگی و کارش پیشرفت کرد و من پسرفت...من اشتباه می کردم منفجر شدن یعنی از زندگیت عقب بیوفتی... گور پدر خاطرات... 

گفت و رفت


| حسین حائریان |

  • پروازِ خیال ...


روزنامه ی نیازمندی ها رو لوله کرده بود توو دستش، یه ریز باهاش میزد رو زانوش؛

_گفتم : چته پس؟ چرا انقد بی قراری؟

روزنامه رو کوبید رو میز،

صندلی رو عقب کشید و نشست رو به روم. با دستاش پیشونیشو گرفت

_گفت : هیچی، سردرگمم، نگران آینده م، اصلا نمیدونم فردا قراره چی بشه!

_گفتم : انقد خودتو اذیت نکن، بالاخره یه طوری میشه! یه کاری پیدا میکنی دیگه.

_گفت : هه! همینه دیگه! شما مَردا عین خیالتون نیست فردا چی میشه! 

_گفتم : چطور مگه؟

_گفت : فِک میکنین زندگی شوخیه! هیچ تلاشی نمیکنین براش.

هی پا میندازین رو پا و فکِ میکنین خوشبختی خودش میاد سراغتون!

_گفتم : میدونی فرق مَردا و زنا چیه؟

_گفت : نه، چیه؟

_گفتم : زنا به فردا فکر میکنن

مردا به پس فردا


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...


این منم سلسله گیسوی پریشان خودَت

اوی او بودم و بعد از همه ایشانِ خودت


روبروی منِ دیوار به دیوارِ سکوت

آخرین پنجره هم باشد از آنِ خودت


پشتِ مهمانیِ یلدای تنت رفتی که

پای من را بکشانی به زمستان خودت


رفتنت شنبه ی پُر حادثه! اما... اما...

بگذر از کوچه‌ی مَن بعدِ خیابان خودت...


| میثم بهاران |

  • پروازِ خیال ...


همین شکلی بمان

با همین شال گردن 

با همین اخم  

همین غرور 

همین کم محلی ها 

به شکایت شعرهای من گوش نکن 

می ترسم عوض شوی 

و من دیگر 

شعری برای گفتن نداشته باشم.. 


| زهرا طراوتی |

  • پروازِ خیال ...

دل من است

۲۰
آذر


اى ظریف ترین درد،

که بر سمت چپ سینه ام نشسته اى

این چنین بى تفاوت نباش!

چیزى که اینجا مى سوزد،

فانوس نیست

دل من ست ...!


| تورگوت اویار |

  • پروازِ خیال ...


وقتی عینکی شدم اولش حس میکردم یه چیزی مزاحممه 

همش یادم میرفت کجا گذاشتمش بعضی وقتا هم که اصلن برام مهم نبود 

مگر این که چیزی رو نمیتونستم ببینم میرفتم سراغش 

آروم آروم بهش عادت کردم طوری که وقتی نبود آروم و قرار نداشتم 

بعضی وقتا که گمش میکردم نبودش خیلی واضح و اعصاب خورد کن بود قشنگ حس میکردم یه چیزی کمه 

تا این که یه روزی چشمام خوب شد و نیازی به عینک نداشتم خیلی سخت بود برام 

اولش کلی اعصابم داغون شد از رو عادت دستم میذاشتم رو صورتم ولی با نبودش مساوی میشد انگار یه تیکه از بدنمو برده بودن

ولی آهسته آهسته با نبودش کنار اومدم 

شدم مثله روزای اول انگار نه انگار که عینکی بوده

تو هم مثل عینک بودی ...

بودنت اصلن برام مهم نبود

بعضی وقتا هم  مجبوری میومدم سراغت

تا این که به بودنت عادت کردم

وقتی نبودی احساس میکردم یه چیزی کمه یه چیزی گم شده 

آروم آروم بهت وابسته شدم قلبم بهت عادت کرده بود 

وقتی قلبمو تنها گذاشتی وقتی عوض شدی وقتی رفتی...

خیلی وحشتناک بود برام کلافه،سردرگم،غمگین،تنها،خسته 

همه این حسای مزخرفو با هم داشتم 

نمیدونم چرا نمیتونم با نبودت مثه عینک کنار بیام 

نبودنت همه جا حضور داره


| مهزاد حمدیان |

  • پروازِ خیال ...


تنهایی

مهربانم کرده است

شبیه سربازی که

از روی برجک دیده بانی

برای تک تیرانداز آن سوی مرز

دست تکان می دهد...


| حامد ابراهیم پور |

  • پروازِ خیال ...


آیا تو هم با چشمِ باز و خیس از اشک

خواب کسى را روز و شب بیدار دیدى؟


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


_چقدر کم حرف شدی


+حوصله ندارم


_شایدم حرفاتو جای دیگه زدی،واسه یکی دیگه


+بعد از این همه مدت همدیگه روندیدیم که این حرفارو بزنیم


_واسه تو بعد ازاین همه مدته،منِ احمق هر روز وایمیسم کنج دیوارو رفت وآمدتو نگاه میکنم


+اصلا عوض نشدی..هنوز همون پسر بی منطقِ ترمِ یکی!


_آره خب عوض شدن تخصص تو بود...یدفه عوض شدن،اونم با منطق با دلیل باحرف...با دروغ


_مشکلت اینه نمیخوای فراموش کنی


+نه...مشکلم اینه باور کردم...حرفاتو...خودتو...چشماتو

حالا نه اینکه نخوام...نمیتونم فراموش کنم اون روزارو


_پس بزار یه چیزی بهت بگم...راستش همون روزام توی خلوت خودم نمیتونستم دوسِت داشته باشم...اما تو همه چیزو جدی گرفته بودی .


این جمله را که گفت از صحنه ی نمایش زدم بیرون، هیچ کدام ازآن دیالوگ ها برای نمایش نامه نبود...زدم بیرون و با همان گریم وسرو وضع رفتم گوشه ای از دانشگاه که پاتوق بعداز کلاس هایمان بود نشستم به سیگار .

نگاهی به نیمکت خالی کناری ام انداختم و چشمانم را بستم.. .

چند سال قبل...یکی از همین بعداز ظهرهای سرد آذر، باد شدیدی میوزید..یک مسیرچند متری را هی میرفتم و می آمدم ودستانم را ها میکردم...نه از سرما،،قرار بود ببینمش وفشارم افتاده بود!

دیدمش از دور...مثل دختر بچه ای که محصور جنگل شده،چشم دوخته بود به آسمان و می آمد...باد موهایش را پخش کرده بود روی صورت و لبش...بدون پلک زدن خیره شدم به چشمانش...نزدیکم شده بود اما من در چشمانش سِیر میکردم

در جغرافیایی که نمی دانم چه ازجانم میخواست.. .

سردش بود..قدم زدیم..او حرف میزد و من دل دل میکردم دستانش را بگیرم.

رسیدیم به کافه ی دانشگاه...نشستیم کنار پنجره و جزوه ای که خواسته بود را روی میز گذاشتم...جزوه راورق زدو چشمش خوردبه برگه ی کوچکی که تمامِ دوست داشتنم رادرچند جمله برایش نوشته بودم .

خواند و چند لحظه ای نگاهم کرد و بلند شد و رفت!

فردا سر کلاس چشم دوخته بودم به درب که وارد شد...آمد و بی حرف کنارم نشست...صدای ضربان قلبم کلاس را برداشته بود.

موقع رفتن برگه ی کوچکی را روی میزم گذاشت.. .

پشت همان برگه نوشته بود

"پاییز که تمام است...میخواهم زمستان را آرامِ جان باشی"

با آتش سیگارم که به فیلتر رسیده بود به خودم آمدم.. .

نیمکت کناری ام را نگاه کردم

پسر جوانی را دیدم که شاخه گلی را بو میکشید.

که دل در دلش نبود .

که عشق را باور کرده بود.. .

یاد آخرین حرفش سرِ صحنه ی تئاتر افتادم... .

سردم شد

من آن روزها را باور کرده بودم

یاد حرف های آخرش افتادم

بازوهایم را سفت چسبیدم

گریم چهره ام به هم ریخت...


| علی سلطانی |

  • پروازِ خیال ...

کاش...

۱۹
آذر


کاش اسبی بودم

ولی سوارم عاشق بود

کاش آیینه ای بودم

ولی به دیوار اتاق زنی زیبا آویخته بودم

کاش گل سرخی بودم

ولی در روز عشاق به دختری هدیه ام می دادند

کاش قرص نانی بودم

ولی بر سفره ی زنی گرسنه.

کاش رودی بودم

ولی از وطنم کردستان می گذشتم


کاش بی هیچ شرطی

برای آخرین بار

تو را در آغوش می کشیدم وُ

آنگاه جان می سپردم


| شیرکو بیکس / ترجمه :بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...


نوجوان که بودم عاشق یک دختری بودم که سال‌ها از من بزرگ‌تر بود...

من در خیالم روز به روز به او نزدیک‌تر می‌شدم و او ... در خیال او اصلاً من جایی نداشتم...

من تلاش‌های فراوانی می‌کردم حتی شعر هم می‌گفتم شعرهایم یکی از یکی افتضاح‌تر بود و اصلاً واژه‌ی "چیز شعر" را از روی شعرهای من برداشتند...

یک روز دختر بهم پیغام داد که از یکی خوشش آمده | گفت تپل است خوشتیپ است بامزه است یک وقت‌هایی شعر می‌گوید و ...

نمی‌دانم چرا من یک لحظه به خودم گرفتم... با ذوقِ فراوان پرسیدم:"من می‌شناسمش؟"

گفت:"بله... می‌شناسیش" گفتم شاید منظورش این است که آدم خودش را می‌شناسد و ...

گفتم من؟ خندید و گفت:"دیوونه"...

بعد فهمیدم عاشقِ یکی از نزدیکانم شده و ازم خواست کمکش کنم...

آن‌جا بود که من برای اولین‌بار در زندگی‌ام کنار کشیدم...


کنار کشیدن حسِ بدی‌ست.. 

فکر کنم برای همین بود که علی دایی کنار نمی‌کشید یا مثلاً علی کریمی یکی دو سال دیر کنار کشید..

همین چند روز پیش فیلمِ کفش‌هایم کو را دیدم با خودم گفتم چرا پوراحمد کنار نمی‌کشد؟ ولی بعد با خودم فکر کردم و دیدم کنار کشیدن مگر به همین راحتی‌هاست؟

طرف با خودش می‌گوید این همه سال زحمت کشیدم این همه تلاش کردم یعنی همه‌اش تمام؟ یعنی دیگر امیدی نیست؟ 

کنار کشیدن یعنی دیگر ارزشی نداری یعنی دیگر به درد نمی‌خوری یعنی دیگر دیده نمی‌شوی شنیده نمی‌شوی خواسته نمی‌شوی ....

کنار جای بدی‌ست تنگ است تاریک است خلوت است... هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد کنار بکشد بس که آن وسط خوب است...ولی وقتی یک‌نفر کنار می‌کشد یعنی دیگر به ته خط رسیده‌است و قید تمام روزها و شب‌ها و لحظه‌های خوب را زده‌است... یعنی تصمیم گرفته‌است به جای اینکه کنار کشیده شود کنار برود...

رفتن سگش به کشیده شدن شرف دارد...

وقتی شنیدید یک نفر گفت:"کنار کشیدم" فرقی ندارد چه فوتبال باشد و چه رابطه هیچ‌چیز نگویید فقط یا دستش را بگیرید یا بغلش کنید ... هیچ چیز دیگری نگویید...


| کیومرث مرزبان |

  • پروازِ خیال ...