کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۴۵ مطلب با موضوع «فصل ها :: فصل بهار» ثبت شده است

نخواه فراموشت کنم!

۱۹
ارديبهشت

 

نخواه فراموشت کنم!

آخر کدام درخت

در کدام اردیبهشت

خانه تکانی کرده است؟

دیوانه...

من تازه عاشقت شده ام!

 

| راضیه اقتصادیان |

  • پروازِ خیال ...

دست در دست هم

۱۸
ارديبهشت

 

در من بوی‌ دارچین

در تو عطر بهار نارنج

بیا دست در دست هم

قدم بزنیم

کوچه‌های‌ پایتخت را...

 

| جمال ثریا |

  • پروازِ خیال ...

پیش آ بهار خوبی

۱۸
ارديبهشت

 

پیش آ بهار خوبی تو اصل فصل‌هایی

تا فصل‌ها بسوزد، جمله بهار ماند

 

| مولوی |

  • پروازِ خیال ...

نوبهاران

۳۰
فروردين

 

چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم،

چه میشد گر بهار عمر ما هم باز می‌آمد؟!

 

| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

 

از عطر بهار نارنج ها‌ی حیاطمان،

نویدی از عشق می رسد!

به گمانم خوشبختی،

این‌بار پشت در خانه‌‌ی ماست...

 

| مسلم خزایی |

  • پروازِ خیال ...

 

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب

به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب

در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست

که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب

 

| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

عیدی بگیرم

۰۱
فروردين

 

فروردین را

کوچه به کوچه میگردم به دنبالت،

تا تو را از این بهار عاشقانه عیدی بگیرم...

 

| محمد خسروآبادی |

  • پروازِ خیال ...

بهار امسال

۲۹
اسفند

 

خدایا

از آن پرنده‌ی کوچک سبز

اگر خبر داری

بهار امسال را

پر از سلام و ترانه کن!

 

| سید علی صالحی |

 

 

سال نو مبارک دوستانِ جان!
به اندازه ی همه ی شکوفه های بهاری براتون آرزوهای قشنگ دارم 🌸🍃
غم و غصه از دلتون دور، سلامتی، عشق و خنده‌ی از ته دل براتون آرزو می کنم
بهارتون مبارک ❤️ 

  • پروازِ خیال ...

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگ‌های سبز بید

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها

خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز

خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی‌‌پوشی به کام

باده رنگین نمی‌بینی به جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می‌‌باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

 

| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

آغازگر

۲۷
اسفند

 

می رفت زمستان و چنین گفت طبیعت،

دستان تو، آغازگر فصل بهار است...

 

| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...

 

" منّی رسالَهُ حُبّ

و منکِ رِسالَهُ حُبّ

و یَتَشَکَّلُ الرَّبیع..."

 

از نامه‌‌های عاشقانه‌ی من

از نامه‌های عاشقانه‌ی تو

بهار شکل می‌‌گیرد...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

بهار، بهار

۲۶
اسفند

 

 

بی آنکه بوی تو را بشنوم

ریشه‌های سیاهم

در تاریکی بیدار می‌شوند

فریاد می‌زنند:

بهار، بهار...

شاخه‌های درختم من!

به آمدنت معتادم...

 

| شمس لنگرودی |

  • پروازِ خیال ...

چنان بهار

۲۳
اسفند

 

من تو را بی دروغ

چنان بهار دوست داشتم...

 

| متین آلتوک / ترجمه: سیامک تقی زاده |

  • پروازِ خیال ...

با خاطرات...

۱۸
اسفند

 

شاید از یاد هم رفته باشیم

اما بهار؛

ناجوانمردانه؛

همه‌ی گذشته را زنده می‌کند...

میدانی انسان با چه می‌میرد؟

با خاطرات...

 

| چیستا یثربی |

  • پروازِ خیال ...

می روم از تو...

۱۶
اسفند

 

منی که سوز زمستان‌ام را

با خود به خانه‌ات آوردم،

ببین،

ببین

که چه گرم و

چه پُر بهار

می‌روم از تو!

 

| اسماعیل خویی |

  • پروازِ خیال ...

 

این‌ روزا که حال و هوای عید و بهاره، از جلوی هر مغازه ای که رد میشی نوشته پالتو پنجاه درصد تخفیف، بارانی ۷۰ درصد تخفیف. یه کم دیگه که بگذره پلاکارد می‌زنن اصلا شما بیا بخر، لباس زمستونی و گَرم ۱۰۰ درصد تخفیف! چند ماه پیش هم اگه از جلوی همون مغازه ها رد می شدی زده بودن مانتوی بهاره فلان قدر تخفیف، تی شرت آستین کوتاه بیسار قدر تخفیف، حراج کردیم لباسای بهاره و تابستونی رو، فقط ببر! چرا؟! چون دیگه به درد نمی خورن، چون وقتِ درستِ بودنشون گذشته، زمانی که احتیاجی بوده به بودنشون نبودن، به خاطر این که دیگه قرار نیست دردی دوا کنن، برای این که وسط گرمای تابستون اون پالتوی خزدار فلان قیمتی به کار نمیاد، یا توی سرمای استخون سوزِ بهمن به هیچ دردی نمی‌خوره اون لباس نازکِ تابستونیِ رنگ روشن!

می‌خوام بگم اگه به شما و  بودنتون جایی نیازه، اگه زخمی هست که میشه مرهمش شین، اگه دردِ مگویی هست که محرمشین، اگه آتیش و تبی هست که می‌تونین مثل یه لیوان آب یخ باشین براش، اگه عرق سرد و لرزی هست که می‌تونین با گرمای وجودتون درمونش باشین، اگه می‌تونین آروم و قرار دل بی قراری باشین، انقدری دست دست نکنین که ارزش بودنتون تخفیف بخوره، کم بشه، هیچ بشه!

حواستون به تیک تاک ثانیه های ساعت و گذر بی وقفه ی زمان باشه که اگه وقتش بگذره، اگه بهارش بشه زمستون، گرماش بشه سرما و زخمش جذام، اگه نبودنتون بشه عزرائیل و جون بگیره، دیگه بودنتون دردی دوا نمی کنه از کسی، حتی اگه حکم نوش دارو داشته باشین برای سهراب!

 

| طاهره اباذری هریس |

  • پروازِ خیال ...

تو باور نکن!

۱۵
اسفند

 

در زمستان، خشک

در پاییز زرد

و در بهار سبز می شوند؟

تو باور نکن عشق من!

دوست داشتن اگر

به جان درخت ها هم بیفتد

چهار فصلشان شکوفه باران است...

 

| فرشته رضایی |

  • پروازِ خیال ...

گریه نکن ری را

۳۰
ارديبهشت

 

گریه نکن ری را

راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است

دوباره اردیبهشت به دیدنت مى آیم...

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

تسکین من باش

۲۶
ارديبهشت

 

بارونُ میبوسم

چشمات نمناکه

این قطره ها حیفه

این قطره ها پاکه

 

قبل از خداحافظ

تسکینِ من باش و

توو لحظه هاى تلخ

شیرینِ من باش و

 

لعنت به تقدیر و

هر سرنوشتى کن

آغوشِ برفیمو

اردیبهشتى کن

 

| یلدا انگالی |

  • پروازِ خیال ...

وقتی که تو نیستی

۲۵
ارديبهشت

 

وقتی که تو نیستی

من حزن هزار آسمان

بی اردیبهشت

را گریه می کنم.

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

ماه تولد تو

۰۱
فروردين

 

با آمدنت شکوفه عطرآگین است

از شوق تو گونه های گل رنگین است

هرسال بهار می شود زیبا تر

چون ماهِ تولدِ تو فروردین است

 

| شهره زیوری |

  • پروازِ خیال ...

چه سال پُر برکتی

۰۱
فروردين

 

سال نو می شود

وقتی تو

پیراهن گلدارت را بپوشی

موهایت را باز کنی

بروی جلو پنجره،

نه،

بنشینی رو به روی من

لبخند بزنی

و من ببوسمت

چه سال پر برکتی...

 

| پوریا نبی پور |

  • پروازِ خیال ...

 

زمین دور سر خورشید نه، دور تو مى چرخد

که از گل هاى روى دامنت فصل بهار آمد...

 

| محمد شیخی |

 

سلام دوستانِ جان! ویروسی که فکر میکردیم زود از پیشمون می‌ره، حالا بیشتر از یک ساله که موندگار شده و خسته مون کرده...

اما به قول ناظم حکمت "امیدواری هیچوقت از جیب چپ پیراهنمان کم نشد...🕊"

به اندازه ی شکوفه های بهاری براتون آرزوهای قشنگ دارم 🌸🍃

سلامتی، خنده های از ته دل و عشق نصیب همتون بشه :)

بهارتون مبارک ❤️

  • پروازِ خیال ...

هی یار!

۲۹
اسفند

 

یار

هی یار، یار!

این جا اگر چه گاه

گل به زمستانِ خسته خار می‌شود،

این جا اگر چه روز

گاه چون شب تار می‌شود،

اما بهار می‌شود.

من دیده‌ام که می‌گویم!

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

این شراب کهنه

۲۹
اسفند

 

سال،

نو می شود

و یادت،

یک سال کهنه تر...

هرچه بیشتر می گذرد

این شراب کهنه

بیشتر مرا مست می کند...

 

| زهرا طراوتی |

  • پروازِ خیال ...

 

خوش به حال لباس ها

که می توانند

به تو بیایند

و لبخند که به تو می آید

بهار هم که نباشد

وقتی می خندی!

شکوفه های آبی پیراهنت وا می شوند...

تابستان هم نباشد

در چال گونه ات وقتی می خندی

سیب ها سرخند

پیش از پاییز

یک روز به خودت بیا

تو شهری هستی با جاذبه های فراوان

با توریست های لبخند و رنگ!

کاش می شد من هم به تو می آمدم

کاش لبخند بودم

مغازه ها مالامال روسری هایی است

که می خواهند به تو بیایند!

خوش به حال لباس ها...

 

| محمد کاظم حسینی |

  • پروازِ خیال ...

 

می گویند

با یک گل بهار نمی شود

اما عشق تو،

گل همیشه بهار قلب من است

و نوروز قصه ی هر روز من است

قصه ی عشقی که

چهار فصلش بهار است

و برگ برگ کتابش

از حضورت شکوفه باران

و هر دم که

هوای با تو بودن را

تحویل می گیرم

بازدمش عید من است

 

| مسلم مک وندی |

  • پروازِ خیال ...

 

صندوقچه قدیمی‌ات را نگرد

حتی اگر بهار

حتی اگر شکوفه

در پس دیوارهای تار گم شود،

مهربانی و زیبایی

گم نخواهد شد...

شب

هر چه تاریک تر

ستارگان روشن‌ تر!

 

| گروس عیدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...

فقط باش

۲۷
اسفند

 

برایت از امید می‌نویسم، از کلمات گم شده، از سال‌هایی که تحویلِ گذشته می‌دهم و روزهایی که به انتظارت می‌نشینم.

برایت از روزهای نیامده می‌نویسم، از رویاهای مشترک دور دست، روزهایی پر از شعر، پر از عشق، خالی از درد...

دستت را می‌گیرم و به خلوت دلم می‌برم، خانه‌مان را نشانت می‌دهم، حتی آینه‌ها را هم غبار روبی کرده ام، دیگر هیچ بهانه ای برای رفتن نداری، دست دلت را می‌گیرم و می‌بندم به بوسه، به خاطره،به رویا...بافتنش که اشکالی ندارد... رویا را می‌گویم...شال می‌شود می‌نشیند روی مبل‌های نداشته خانه‌مان...که گَردِ فراموشی ننشیند روی تنشان!

برایت از خلوت‌های عاشقانه‌مان می‌نویسم، از نیمه‌شب‌های روشن، از روزهای نشسته در نور...از پرنده‌هایی که هرگز از سرزمین ما کوچ نمی‌کنند!

بیا کمی نزدیکتر...گرچه از دور هم نزدیکی، تو در من زندگی می‌کنی.

صبح به عشق تو بیدار می‌شوم و شب به یادِ تو می خوابم.

برایت از زمستان رفتنی می‌نویسم، از بهارِ آمدنی. تو هم قول بده این بهار شکوفه‌های بوسه ات را پس نگیری.

من درخت تنهای این باغچه ام که دلش به آمدنت خوش است هر بار به شکلی تازه تجلی کن در من

پرنده باش،

شکوفه باش،

اصلا هر چه می‌خواهی باش،

فقط بمان!

باش.

 

| روشنک آرامش |

  • پروازِ خیال ...

 

تو زنده باش و ببین

که بهار بهار پنجره

به سمت این خانه های آفتاب ندیده می آورند

و خنده خنده آزادی

بر دهان های گچ گرفته می کوبند

تو زنده باش

برای آن روزی که عشق

بازی می کند در کوچه های بی گلوله و بی دستبند

و هیچ کس به رابطه ذهنی پرنده و پرواز

بهتان سنگین نمی بندد

به صورت ماه آب دهان نمی اندازد

و بر لکه های طلایی آفتاب لعنت نمی فرستد

تو در آن روز خجسته خدا

اگر پروانه ای را دیدی

که روی مزارهای بی نام

می چرخد و بال بر هم می کوبد

ایمان داشته باش که آن پرسه های رنگارنگ

شبح آشکار شادمانی من است.

 

| فرنگیس شنتیا |

  • پروازِ خیال ...

 

نگار من!

امید نوبهار من

لبی به خنده باز کن

ببین چه گونه از گلی

خزان باغ ما

بهار می‌شود!

 

| سیاوش کسرایی |

  • پروازِ خیال ...

 

تصمیم گرفته ام

هر چه تو را

به یاد من بیندازد

دور بریزم

فقط یکی بگوید

با چای اول صبح

با سیگار آخر شب

با خلوت بعد از ظهر خیابان

با خانه های پلاک چهل و چهار

با نیمه ی تابستان

با آخر بهار

با اولین برف

با درخت غرق شکوفه

با باران

با باران

با باران

چه کنم؟

 

| مریم نوابی نژاد |

  • پروازِ خیال ...

 

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد

پس بیا با عشق، فصل بغض‌مان را رد کنیم

 

| رضا احسان پور |

  • پروازِ خیال ...

در دم دمای تو

۲۵
اسفند

 

بهار تویی

که در دم دمای تو

می شکفم

حتی اگر

از یخ بندان جهان

دلسرد شده باشم.

 

| یاور مهدی پور |

  • پروازِ خیال ...

 

دریا با این همه آب

رودخانه با این همه آب

تنگ بلور حتی با این همه آب

رخصت نمی دهد این همه آب

تا بنگریم که ماهی ها چگونه می گریند.

 

| بیژن نجدی |

  • پروازِ خیال ...

 

دلم یک عید قدیمی میخواهد!

اسفند ماه، وقتی آخرین روز مدرسه تمام شود و با هیجان به سوی خانه ی تمیز و پر از شیرینی و آجیل بروم. خانه ایی که از چندین روز قبل با غرغرهای مادر تمیز شده و غبارهای سال گذشته از آن زدوده شده و از در و دیوارش بوی تمیزی به مشام میرسد و منتظر ورود خاله و عمه و دایی و عمو و کلی سر و صدا و شادیست.

با خوشحالی با خواهرهایم تخم مرغها را رنگ کنم و در جدال بر سر زیبایی تخم مرغهایم، پدر و مادرم را به داوری دعوت کنم و بشنوم که "همه تخم مرغها به نوعی زیبایند" و راضی و ناراضی از این قضاوت به جدال بر سر چیدن سفره هفت سین بپردازم.

با ذوق به پیراهن سفید با آستین های پف پفی و سارافون چهارخانه ی خریده شده ام در آینه نگاه کنم و کفش های بندی قرمزم که دلم برایشان غنج می رود و با امیدواری چشم به قرآنی بدوزم که عیدی امسال لابه لای ورق هایش جا خوش کرده و به حساب و کتاب و پیش بینی مبلغ عیدی امسالم بپردازم و رویا پردازی که با آن ها چه کار کنم و چه کیفی داشت وقتی مبلغ عیدیت از بقیه بالاتر بود.

روز اول عید لباس نو پوشیده به خانه ی پدر و مادربزرگ بروم که بوی نان پنجره ای و قطاب و شیرینی نخودچی از سر کوچه بیاید. چقدر این مهمانی رفتن هیجان داشت گویی برای بار اول است که به خانه شان میرویم.

دلم شمعدانی های سرخ کنار حوض مان را میخواهد؛

بنفشه ها و اطلسی ها....

و "مادرم" که به صدا کردنِ مهربانانه ی پدرم پاسخ میدهد.

دلم تماشا میخواهد؛

وقتی که همگی لباس نو پوشیده به خانه ما می آمدند

دلم خنده های جوان مادرم را میخواهد، وقتی هزار بار زیباتر میشد.

دلم یک عید قدیمی میخواهد

یک عید واقعی

که در آن تمام مردم شهر

بی وقفه شاد باشند،

نه کسی عزادار باشد و نه بیم بیماری تن شهر را بلرزاند؛

عیدی که دنیا ما را قرنطینه نکند.

دلم، یک عید قدیمی میخواهد

بدون ماسک، بدون درد، بدون این همه رنج و دلهره...

دلم روز آخر اسفند را میخواهد که از مدرسه بسوی خانه بدوم و بدوم و....

 

| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...

 

می خواستم که بدانی

با تو، همیشه هر روز برایم بهار بود

وقتی تو هستی، تو لبخند میزنی

مرا چه حاجت به انتظار فصل ها

با تو هرلحظه بهار است

هرشب پُر از عطر بهارنارنج

می‌خواستم که بدانی

تو حس زیبای بهارگونه ای برایم

همان‌قدر لطیف، مهربان

پر اُمید و سرزنده

با تو همیشه هر لحظه بهار است

هرشب، وقتی آسمان هم برایم

آواز سرد زمستان را می خواند

 

| حاتمه ابراهیم زاده |

  • پروازِ خیال ...

جای خالی تو

۲۳
اسفند

 

این همیشه ها و بیشه ها

این همه بهار و این همه بهشت

این همه بلوغ باغ و بذر و کشت

در نگاه من،

پر نمی کنند

جای خالی تو را...

 

| محمدرضا شفیعی کدکنی |‌

  • پروازِ خیال ...

 

رویای کدام بهار را

بی من

در آینه خندیدی

که من این همه پاییزم...

 

| پوریا اشتری |

  • پروازِ خیال ...

قوی بودن

۲۲
اسفند

 

غم را روانه کرده‌ام به دوردست‌ها

نشسته‌ام پشت پنجره‌ی بهار

بوسه می‌زنم بر شعر، گل، قهوه و موسیقی

و مُشت مُشت شادی در خانه می‌پاشم

می‌خندم و به فاصله‌ی من تا من فکر می‌کنم

قهوه‌ام را تلخ سر می‌کشم

و طعم گس زندگی را فراموش می‌کنم

قوی‌بودن انتخاب من است!

 

| سارا قبادی |

  • پروازِ خیال ...

 

کاش یک بار هم

ما شکوفه می‌دادیم!

ما که این‌ همه

هرس شده‌ایم...

 

| معین دهاز |

  • پروازِ خیال ...

 

آخرین روزهای اسفند است

از سرِ شاخِ این برهنه چنار

مرغکی با ترنمی بیدار

می‌زند نغمه

نیست معلومم

آخرین شِکوِه از زمستان است؛

یا نخستین ترانه ‌های بهار!

 

| محمدرضا شفعی کدکنی |

  • پروازِ خیال ...

پیراهن سرخ

۲۰
اسفند

 

پیراهن سرخ به تو می آید

یا تو به پیراهن سرخ؟

شکوفه ها را باد باردار می کند

یا زیبایی تو؟

 

| الیاس علوی |‌‌

  • پروازِ خیال ...

آواز سبز دستت

۲۰
اسفند

 

آواز سبز دستت

بهار را بیدار کرده است

تا من در ابدیت زنبق‌ها

از چشم‌های تاریکت

عبور کنم...!

 

| بهرام اردبیلی |

  • پروازِ خیال ...

بارارن اردیبهشت

۲۵
ارديبهشت

 

امروز

نه به تو فکر کردم

نه حتی

نام تو را آوردم

می‌دانستم هرجا که باشی

خوشحالی

تمام بعد از ظهر را

زیر باران اردیبهشت قدم زدم

و به این فکر کردم

چطور با این دروغ‌ها

برایت شعر بسازم

 

| مهدی باجلان |

  • پروازِ خیال ...

 

اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست همان گونه که هیچ شکوفه ای.

اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد.

اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند. ‌وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب هرگز نمی توان به ملاقات فرشتگان رفت. با دامنی از هیزم خشم و خشونت هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد.

 پس من به قدر عمر شکوفه ای شادمانم و به اندازه توان شکوفه ای در آفریدن بهشت می کوشم.

 

| عرفان نظر آهاری |

  • پروازِ خیال ...

عطر تنت

۲۹
اسفند

 

عطر تنت

از هر کجا گذشت

بهار شد

 

| یدالله رحیمی |

 

سلام دوستانِ جان!
میدونم که این روزا حال هممون خوب نیست و خسته شدیم بس که گل های قالی رو شمردیم
پر از نگرانی و استرس هستیم و متاسفانه بعضیا عزیزانشون رو از دست دادن...
اما عوض شدن فصل و اومدن بهار دوست داشتنی میتونه بهونه ی خوبی باشه برای کمی شاد بودن و فراموش کردن مشکلات...
🌸🌱
آرزو میکنم که لحظه لحظه ی زندگیتون با عشق و حال خوب عجین باشه و بیشتر بخندین :)
انشالله سال دیگه این موقع بگید "99 چه سال خوبی بود..."

بهارتون مبارک 
❤️

  • پروازِ خیال ...

 

امروز

بوسه ی جوانه ای را

روی ساقه ی غمگین زمستان دیدم

دلم آرام شد

مثل درختی که باد،

راز دلش را برایش فاش کرده است

 

امروز دلم خواست شماره ی بهار را بگیرم

سلام کنم

حالش را بپرسم

و بگویم کی از راه خواهی رسید

میخواهم کوچه را آب و جارو کنم...

 

امروز دلم خواست لبخند بزنم

دلخوش باشم به صدای غلغل سماور

دلخوش باشم به سلام مادر

دلخوش باشم به عطر گرم چای

امروز دلم خواست برای غم کاری کنم

بگویم خبر داری فردا شادی از راه خواهد رسید؟

 

| صفا سلدوزی |

  • پروازِ خیال ...

 

از تمام دارایی‌ها

یکی، دو گلدان شمعدانی دارم

یک جفت ماهی سرخ دارم

دوچرخه‌ای یادگار پدربزرگ

یک مداد دندان زده

چند تا شعر

و تا دلت بخواهد «دوستت دارم»...

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

بهار باش

۲۷
اسفند

 

بهار اتفاقی نیست که در تقویم ها بیفتد و روی کاغذ.

بهار ماجرایی نیست که در گوشی های موبایل رخ دهد و با پیام هایی نوروزی که هزاران بار دست به دست می گردد؛

بهار اتفاقی ست که در دل می افتد و در جان و در رفتار و در زندگی.

هیچ درختی پیام تبریکی برای کسی نمی فرستد. درخت اما می شکفد، جوانه می زند، شکوفه می کند، سبز می شود...

و ما باخبر می شویم که بهار است و ما می فهمیم که این چنین بودن مبارک است.

درختی که از شاخه ها و شانه هایش برف و یخ و قندیل های زمستانی آویزان است، اگر هزاران تقویم بهارانه نیز بر خود بیاویزد، کیست که باور کند؛ چنین درختی غمنامه ای طنز آلود است.

بهار باش

نه بهارِ تقویم

که بهارِ تصمیم!

 

 

| عرفان نظر آهاری |

  • پروازِ خیال ...

بهارانی مگر؟

۲۶
اسفند

 

آﻣﺪﯼ ﻃﺒﻌﻢ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺷﺪ، ﺑﻬﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺷﺪ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺍﺯﺷﻮﻕ، ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

 

ﺁﻣﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺮﺩه ﺍﯼ

ﺭﻭﺡ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰﯼ ﻣﻦ! ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺟﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

 

" ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ "

 

ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍَﻡ

ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣّﯿﺪ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

 

" ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻ‌ﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ

ﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ "

 

ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ

ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

 

ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ

ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

 

ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ

ﻗﻠﻌﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

 

ﺁﻥ ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷد ﺩﻟﻢ

ﺣﺲّ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

 

ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ

ﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ زمستانی مگر...

 

| حمیدرضا حامدی |  

  • پروازِ خیال ...

دیر کرده ای

۲۵
اسفند

 

دیر کرده ای

شکوفه کوچک

دیر کرده ای.

نسیم

پیراهن خواهرانت را می نوازد

و من

سخت نگران تو هستم

چه کسی جای خالی یک شکوفه ی کوچک را

در میان بی شمار شکوفه حس خواهد کرد؟

چه کسی می تواند حزن درخت را درک کند

وقتی که دست می گذارد روی یک تکه از قلبش

 و می گوید:

«او قرار بود در اینجا بشکفد،

درست همینجا»

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

روزنامه

۲۵
اسفند

 

روزنامه وقتی مچاله می شود

شیشه ای تمیز خواهد شد

در انتهای سال

تبریک و تسلیت

حوادث و اخبار

در هم فرو می روند،

کسی آیا از آن گمشده که آگهی شده بود

خبر دارد ؟!

 

| الینا نریمان |

  • پروازِ خیال ...

 

چگونه با تو بمانم؟ بهار نزدیک است

تو بوته ی گل سرخی و من زمستانم

 

| محمدرضا طاهری |

  • پروازِ خیال ...

نوروز منی تو

۲۴
اسفند

 

نوروز منی تو

با جان نو خریده به دیدارت می دوم

شکوفه های توام من

به شور میوه شدن

در هوای تو پر می کشم...

 

| شمس لنگرودی |  

  • پروازِ خیال ...

 

هر بار که

خانه را می تکانیم

چیزهایی پیدا می کنیم

که مدت ها

دنبالش می گشتیم!

حالا تو بگو

از کجای این خانه

شروع کنم

تا دوباره پیدایت کنم ؟!

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

تنها او

۰۴
بهمن

 

در نگاهش پرنده ای را دیدم

که به آرامش رسیده بود

دهانی که فیروزه ای حرف می زد

و بهار را خوشبو می کرد،

زندگی آنقدر به او نزدیک بود

که می توانستم رفتار باد را در قلبم لمس کنم

می توانستم صمیمیت باغ را

در میان شاخه ها حس کنم،

تنها در دست های او کلمه

به رهایی می رسید

و دلتنگی در صدایش به بار می نشست

 

| بهنام مهدی نژاد |

  • پروازِ خیال ...

خرداد بیچاره

۰۲
خرداد


خرداد بیچاره

هنوز بهار است، اما

نه باران دارد 

نه شکوفه

مثل من که هنوز عاشقم، اما

نه تو را دارم

نه نشانت را


| راحیل نیکفر |

  • پروازِ خیال ...

از تو حرف می زنم

۰۹
ارديبهشت


از تو حرف میزنم

چنان نوبرانه میشوم

که بهار هم

دهانش آب می افتد...


| احمد شاملو |

  • پروازِ خیال ...

خیابون اردیبهشت

۰۱
ارديبهشت


نفس میکشم با تمام وجود 

هوا پر شده از بهار و بهشت

دو تا سیب بردار و همراه من 

بیا تا خیابون اردیبهشت


| علیرضا بدیع |

  • پروازِ خیال ...


بوی مطبوعِ گل و

منظره‌ای رو به بهار

پنجره پشتِ خودش

یک من‌ و‌ تو کم دارد...


| علیرضا صادقی |

  • پروازِ خیال ...

یکی هم بود...

۱۲
فروردين


یکى هم بود

که با دامنى از جنس بهار

پا در کفش هاى باغ گیلاس گذاشت...


| سیامک تقی زاده |

  • پروازِ خیال ...

تو گر آیی

۰۱
فروردين


نشاط این بهارم بی گلِ رویت

چه کار آید؟ 

تو گر آیى،

طرب آید

بهشت آید

بهار آید...


| بیدل دهلوی |


** سال نو مبارک ^_^

توو سال جدید سلامتی، خنده از ته دل و روزهای پر از عشق براتون آرزو مکنیم❤️

  • پروازِ خیال ...

روز اول بهار

۰۱
فروردين


یکی هم بود

که آغوشش

روز اول بهار بود...


| سیامک تقی زاده |

  • پروازِ خیال ...


گله ها را بگذار!

ناله ها را بَس کن!

روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!

زندگی چشم نداردکه ببیند

اخم دلتنگ تو را...

فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!

تا بجنبیم تمام است تمام...!

مهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت؟!

یا همین سال جدید ؟

بازکم مانده به عید...

این شتاب عُمر است...

من و تو باورمان نیست که نیست!


| فخرالدین موسوی سوادکوهی |

  • پروازِ خیال ...

وقت بهار

۲۹
اسفند


" آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار "

وای از آن سال که بی یار بهارش برسد!


| علی سید صالحی |

  • پروازِ خیال ...


بهار آمد و نیامدی

اما پرستوها

بذر تو را آوردند.

زمین جای مناسبی نبود،

در دلم کاشتمت!


| رضا کاظمی |

  • پروازِ خیال ...


به باز آمدنت چنان دلخوشم

که طفلی به صبح عید

پرستویی به ظهر بهار

و من به دیدن تو

چنان در آینه مشغولم

که جهان از کنارم می‌گذرد...


| علی باباچاهی |

  • پروازِ خیال ...


دوست دارم

سه شنبه‌ی آخر اسفند

از زیر کرسی تنهایی‌ام

نبودنت را بکشم بیرون

بی‌اندازم کف اتاق

شعر بپاشم روش

کبریت بزنم

و از آتش یک سال انتظار بپَرم...

بهار بی‌حضور تو

کابوس این خواب زمستانی است

دوست دارم

شکوفه، بهانه‌ی تو باشد

تو پیراهن تمام فصل‌ها که در راهند...


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...

پیام آور بهار

۲۸
اسفند


همانقدر که نرگس پیام‌آور بهار است، 

تو بهارآور خیالی

گفته بودم؟


| عباس معروفی |

  • پروازِ خیال ...


باید دلت خوش باشد، وگرنه عید و شادی و تعطیلات در روزها گم‌اند.

باید دوستش داشته باشی وگرنه تنهایی حرف تازه‌ای نیست.

باید دوست داشته شوی، وگرنه بهار همان بهار هر سال است.

باید دلت خوش باشد...


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


تنها تو میتوانستی

از میان کلمات مبهم

اسمم را صدا بزنی

و قطره های باران را بشماری

تنها تو میتوانستی

صدای خمیازه ی آفتاب

بر تن کرخت بیدهای مجنون را از بر باشی

و بر سر گل های باغچه قسم بخوری

تنها تو میتوانستی 

مرا هنگامی که خیلی غمگین بودم بشناسی

و منتظر باشی تا جنگ تمام شود

تنها تو میتوانستی

مانند روز عید زیبا باشی


| شکوه رحمانی |

  • پروازِ خیال ...

با عشق نوازشش کن

۲۱
ارديبهشت


با عشق نوازشش کن

بگذار بهار

زیر دستان تو

زیر پیراهن یک زن!

شکوفه کند...


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


شادا به این اردیبهشت های پر از تو

شادا به خنده های نوبرانه ات

به بوسه های یواشکی زیر یک طاق بنفش

به بوی خوش نفس هایت

به این اردیبهشت های همیشه با تو


| شیما سبحانی |

  • پروازِ خیال ...


اردیبهشت که اولا این شکلی نبود؛ اردیبهشت عطر بهار نارنجای ته حیاط عزیزجونو داشت؛ اردیبهشت توو حیاط عزیز جون، یه تیکه از خود بهشت بود. وقتی پای صحبتاش مینشستی میگفت اون سالای دور که سیزده سالش بود و تازه داده بودنش به آسدرضا، بهونه ی خونه و عروسکاشو که میگرفت، آسدرضا میاوردش لب باغچه و باهم جوونه میکاشتن توو دل خاک؛ یه وقتا باخودش ریز میخندید و میگفت جایی نگیا ننه، اما سدرضا یه ته صدایی هم داشت؛ اون روزا لب باغچه همونجور که درختارو میکاشتیم، زیر لب آوازم میخوند.. فک میکرد من با باغبونی آروم میشم؛ اما راستس ننه، من به شوق صداش آروم میشدم! بهارنارنجای ته حیاط، ثمره ی همون روزای جوونیشون بود؛ شاید واسه همینم بیشترِ همه ی درختای حیاط، عطر بهار میداد..

بعدها خیلی چیزا شد که خنده های ریز عزیزجون جاشو بده به اشک؛ که گوشه ی چارقدشو بگیره به چِشاش و توو خلوتش گریه کنه؛ اما هیچوقت درختای ته حیاطو یادش نرفت..حتی اون موقع که عمه لیلا از شوهرش جدا شد و پولاشو برداشت و رفت اون سر دنیا..حتی اون موقع که عمو ابراهیم اومد و با آقاجون دعواش شد و رفت و دیگه تا چن سال پشت سرشو هم نگا نکرد..حتی اونموقع که پادرد و کمردرد امونشو برید و چارقدم راهشو به زور میرفت..حتی اونموقع که آقاجون مریض و بی جون افتاد گوشه ی خونه..عطر اردیبهشت از خونه نرفت.

بعدها که تنها شدیم؛ بعدها که خونه ساکت شد و گریه ها تموم؛ بعدها که من موندم و عزیز؛ زیر لبی آروم گفت که اردیبهشت؛ توو نفسای آسدرضا بود..بعدها که گلابِ گلاب دونِ روی طاقچه جا نشستن رو پیرنِ آقاجون نشست رو سنگ سرد خاکش.. ردیف گلای مریم دور حیاط خلاصه شدن به دور یه سنگ سرد.. که دم اذون هیچکی نبود آستین بالا بزنه و صلوات بده زیر لب تا دم حوض.. بعدها که بهارنارنجای ته حیاط شاخه شاخه خشکید و دیگه جوونه نزد؛ اردیبهشت رختاشو جمع کرد و واسه همیشه از خونه ی عزیز جون رفت

بعد اون عزیزجون هرسال بهارا میشینه لب ایوون و زیر لب آواز میخونه.. ازش میپرسم دیگه درخت نمیکاری؟ اردیبهشته ها..ریزمیخنده؛ باگوشه ی چارقدش چشای خیسشو پاک میکنه و میگه کجایی ننه.. اردیبهشت خیلی وقته که با سدرضا رفته بهشت..


| نازنین هاتفی |

  • پروازِ خیال ...

وقتی بهار رسید

۱۰
فروردين


در آشپزخونه به سمت باغ باز میشد ، دری که شیشه‌بند بود و من می‌تونستم تو روزهای سرد و بارونی هم از پشت همون در به اون باغ جادویی نگاه کنم. به درخت‌های نخل بلندی که نمی‌تونستی تو هر خونه‌ای گیرشون بیاری. به درخت گیلاسی که انگار خشک شده بود. 

مادرجون آشپزی می‌کرد و در حین آشپزی آواز می‌خوند ، گوش‌هام برای اون بود و چشم‌هام برای باغی که روبروم نشسته بود.

بعد از کم کردن شعله گاز اومد پشتم واستاد و دست‌های مهربونش رو حلقه کرد دور شونه‌هام ، صدای آواز خوندنش قطع شد و ازم پرسید بریم بیرون بشینیم و به باغ نگاه کنیم ؟ سردت نمیشه ؟ سرم رو برگردوندم و با یه نگاه پر از تعجب بهش گفتم من هیچ‌وقت سردم نمیشه ، تو سردت نمیشه ؟ خندید.

رفتیم بیرون ، دو تا کتل چوبی گذاشتیم کنار هم و تکیه دادیم به دیوار آشپزخونه ، صدای برخورد برگ‌های درخت نخل ، قطره‌های بارون روی سفال‌های سقف و بوی آش معرکه مادرجون ترکیبی ماورایی رو درست می‌کرد ، ترکیبی که مطمئن بودم تا آخرین لحظه‌ی عمر به یادم می‌مونه.

مادر‌جون گفت تا حالا شده کتاب داستانی بخونی و دوست نداشته باشی بدونی آخرش بالاخره چی میشه ؟ شده تا به حال کارتونی ببینی که دلت نخواد بدونی آخرش به کجا می‌رسه ؟ شده امتحانی داشته باشی که آخرش نخوای بدونی نمره‌ای که گرفتی چند بوده؟

گفتم البته که نه . اگر نخوام بدونم تهش چی میشه پس چرا می‌بینمش ؟ چرا می‌خونمش ؟

مادرجون نگاهم کرد ، نگاه تایید بود ، میدونی گاهی وقت‌ها در جواب بعضی از آدم‌ها کلمات یاری‌مون نمی‌کنن ، اون لحظه است که فقط نگاه‌کردن راه چاره است ، حقیقت اینه که ما در جواب خیلی از حرف‌ها ناتوان می‌مونیم .

مادرجون گفت بهار نزدیکه ، بهار که از راه برسه این درخت زشت و لختی که می‌بینی خوشگل‌ترین شکوفه‌های دنیا رو میده و از خوشگل‌ترین شکوفه‌های دنیا جذاب‌ترین گیلاس‌های دنیا به وجود میان ، باغ دوباره لباس سبز می‌پوشه ، مارمولک‌ها دوباره روی دیوار دنبال هم میکنن و در شیشه‌ای آشپزخونه دیگه همیشه به روی باغ باز می‌مونه و تو مجبور نیستی که از پشت پنجره چیزی رو تماشا کنی.

بهار که برسه من یکسال پیرتر می‌شم و تو یک سال بزرگتر .

گفتم چرا هردومون پیر نمی‌شیم ، چرا من باید بزرگ بشم و تو پیر ؟

گفت چون همه چیز دنیا به نوبته ، تو هنوز کلی از کتاب زندگی‌ت باقی مونده ، کلی از نمایش‌های زندگی رو باید ببینی ، نمایش‌هایی که اشک‌ت رو در میارن ، گاهی از فرط غم و گاهی از روی شوق. من داستان زندگیم رو خوندم و دیگه دارم به آخر کتاب نزدیک می‌شم ، اما تو هنوز اولای کتاب زندگی‌ت هستی؛ هرگز سعی نکن تند تند بخونیش ، کتاب رو آروم ورق بزن ، هر خط‌اش رو با حوصله و با دقت بخون ، چون همون یکباره ، چون هیچ‌وقت نمی‌تونی برگردی به صفحه قبل و این بزرگترین خاصیت کتاب زندگیه .

هر وقت که بهار رسید به یاد داشته باش که یک ورق از کتاب زندگی‌ت برای همیشه رفته و تو هم یک ورق دیگه به آخر کتاب زندگیت نزدیک‌تر شدی . برای اینکه بتونی آخر کتاب رو درک کنی باید کلمه به کلمه زندگی رو بفهمی و مزه‌مزه اش کنی. پس این بهار که از راه رسید ، وقتی یکسال بزرگ‌تر شدی به بهترین شکلی که بلد هستی زندگی کن . به دنیا و زندگی عمیق تر نگاه کن. 

چون قرار بر اینه که چیزهای زیادی رو ببینی و درک کنی.

بهار نزدیکه و مادر جون هم دیگه نیست..

اما حرفش هنوز توی سرمه. 

هنوز توی سرمه.


| پویان اوحدی |

  • پروازِ خیال ...


منم آن شاخه ى پُر بار که ناگه شب عید

به سرش بى خبر آوارِ تگرگ آمده بود!


| مرتضی درویشی |

  • پروازِ خیال ...


دلم نیامد این ها را نگویم و سال را تمام کنم...می دانی بحث سال و ماه و روز نیست

بحث زندگی است

اینکه هر چقدر پیش می رود غافلگیر ترت می کند

بحث هیچ است و همه چیز

اصلا بحثی نیست چون هیچ چیز مطلق نیست...

" هرگز " و " ابدا " و " باید " حرف مفت است

حرف حرفِ " احتمال " است و " شاید "

شاید که بلوغ همین باشد

رسیدن به اینکه اصرار به قطعیت در این زندگی حماقت محض است.

حالا می توانم برایت آرزوی های پیچیده تری داشته باشم

مثلا اینکه هر جا لازم شد خودت خودت را از بندِ تعلق آزاد کنی

که خود آزار نباشی

که هر بار امیدت را گم کردی بلد باشی دوباره پیدایش کنی؛ جوری که کم ترین زمان را فدای نابلدی کنی...می دانی بحث یک تقویمِ نو تر نیست بحث یک نگاه متفاوت تر است.

برایت آرزو می کنم بالاخره با پوست و خونت عجین شود که در این زندگیِ عجیب و بخیل ‌هیچ کس جز خودت به فریادت نمی رسد

این لعنتی را ممکن کن " به خودت بیشتر از هر کس و هر چیز بِرِس "

امیدوارم بعد از اینهمه سال، بعد از اینهمه پیام های تبریک و آرزوهای رنگی و تصمیمات قلمبه سلمبه ای که از نیمه راه فراموشت شده، فهمیده باشی که یکِ یکِ امسال قرار نیست انفجار عظیمی رخ دهد،

تو به تقویم نو سلام می کنی و مسیر پر پیچ و خم زندگی را ادامه می دهی...تنها فرقش در این است که کوله ات هر سال سنگین تر از سال قبل است؛ پر از تجربه هایی که شکل بهبود یافته‌ی زخم هاست...

شاید در تنگناهای این مسیر تنها چیزی که به کارت بیاید این باشد که به کوله ات سر بزنی و در هر قدم تاکید کنی " ادامه دادن کارِ زنده هاست "،

رویا ببافی و همزمان توقعت را از خودت و آسمان بالای سرت و زمین زیر پایت در منطقی ترین سطحِ ممکن نگه داری

به معنای کاملِ این جمله " مراقبت کن از خودَت "


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...

اما افسوس

۲۸
اسفند


اگر می توانستم

بهار را مثل پیراهنی به تن کنم

دوباره به دهکده بر می گشتم

و با دسته گلی در دست

همراه مادرم به خواستگاریت می آمدم

اگر می توانستم

بهار را مثل پیراهنی به تن کنم

می دانستم چه کارهایی بکنم

که مرا دوست بداری

به آبی چشم هایت مروارید می ریختم

چمن را زیر پایت پهن می کردم

اما افسوس

نمی شود از بهار، پیراهن برید

نمی شود پرنده و ترانه را قیچی کرد

سوزن در تن درخت کار نمی کند

و به بارانی که می بارد نمی شود دکمه دوخت


| رسول یونان |

  • پروازِ خیال ...


این روزها

هر کسى به کارى مشغول است

پدر

حساب هاى آخر سال را جمع مى‌زند

مادر

نشسته است کنار تنگ بلور تا بهار بیاید

و برادرم

در راه رفتن به دانشگاه بزرگ تر مى‌ شود

من اما

یک گوشه نشسته‌ ام

به تو فکر مى‌ کنم

به تو فکر مى‌ کنم

به تو فکر مى‌ کنم...


| نیما معماریان |

  • پروازِ خیال ...


در آخرین نامه ات از من پرسیده بودی

که چه سان تو را دوست دارم؟

عزیزکم، همچون بهار

که آسمان کبود را دوست دارد.

همچون پروانه ای در دل کویر

یا زنبوری کوچک در عمق جنگل

که به گل سرخی دل داده است

و به آن شهد شیرین اش.

آری، من اینگونه تو را دوست دارم.

همچون برفی بر بلندای کوه

یا چشمه ای روان در دل جنگل

که تراوش ماهتاب را دوست دارد

عزیزکم

آنگونه که خودت را دوست داری

آنگونه که خودم را دوست دارم

همانگونه دوستت دارم


| شیرکو بیکس / ترجمه: بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...


زمستان دارد

به بهار برمی گردد

شاید تو هم به من بازگشتی

ولی دیگر

سیاهی به موهایم بر نمی گردد

و عشق

هر چقدر هم شعبده بازِ ماهری باشد

نمی تواند اندوه را

در دست هایش غیب کند

و شادی را

از کلاهش بیرون بیاورد...!


| نسترن وثوقی |

  • پروازِ خیال ...


به فرصت این روزهای باقیمانده از سال، به احترام زندگی که تقدیم شد تا معجزه وار تجربه شود. به احترام زخم ها که درس شدند و با هر بار عمیق تر شدن، زنگِ اخطار شدند؛ عمرِ عزیز را پای بیهودگی ها تلف نکنید.

رفتنی های مانده را بفرستید بروند، مانده ها سمِ خطرناکِ دل و روان و تن اند...

رها کنید نشدنی هایِ کش آمده را که هر چقدر دیرتر، کشیده اش دردناک تر...

جا باز کنید برای آمدنی هایِ پشت در مانده نفسی تازه کنید...

به تنهایی لاکردار لبخند بزنید، جوری که نفهمد از او ترسیده اید، آنقدر باشید که او پا پس بکشد...

خدا و شانس و قسمت را رها کنید، خودتان را بچسبید. هر چه میخواهید از خودتان بخواهید. هر چند که اندک گیرتان بیاید، هر چقدر که خسته باشید.

اگر پی عشقید عشق را بسازید. ساختن کجا و گدایی کردن کجا...!

اگر قرار به زندگی ست برگ های مرده را هَرَس کنید.

اگر قرار به مردن است... چه کسی میداند کی و چطور.

پس تا آن روز اضافه بر آنچه که ذاتِ زندگیست، خون بر دل دلگیرتان نکنید...چه چاره ای غیرِ این!


| پری نوشت / پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...

تقویم بهار

۲۴
اسفند


بیا موهای زمستان را شانه کنیم...

سردی دست هایش را

بسپاریم به دل های گرم مان...

بهار،

دختری ست با موهای پریشان

عاشق اش باش...

پیشانی اش را ببوس

ستاره های شب را

یک به یک بباف به گیسوان

این مسافر خسته از راه...

برای یک بار هم که شده

مهر را بنشان در تقویم بهار.

شکوفه ای باش

رها شده از اسارت برف.

جوانه ای باش

پر از لبخند خدا.


| علیرضا اسفندیاری |

  • پروازِ خیال ...


در این روزهای آخر اسفند

وقتی که خانه ات کلاه سفیدش را

به احترام بنفشه ها

از سر بر می دارد,

تو نیز خاکسترهای تلخ این زمستان را

از آستین بتکان

و چشم های غبار گرفته اش را

با روزنامه های بد خبر دیروز 

برق بینداز

تا تعبیر خواب های اردیبهشتی ات

راه زیادی نمانده است...


| عباس صفاری |

  • پروازِ خیال ...


دلم به دست های تو خوش بود

به اینکه این بهار

پاییز را از لباس هایم می تکانی.

به اینکه خط به خط دستم

پر از دست خط تو باشد.

به اینکه قول دست هایت را

ـ ده بار تمام ـ به انگشت هایم داده ام.


دلم به چیزهای ساده ای خوش بود

به بوییدن گل های سرت

بافتن موهات

به اینکه برای حتی یک بار

گره روسری ات با سر حرف من باز شود.


چقدر داشتن چیزهای ساده سخت است.

مثل یک مار بی دست و پا

که هیچ وقت نتوانست برای معشوقه اش نامه ای بنویسد

یا دست کم یک بار برایش دستی تکان بدهد

می پیچم به دور خودم

به دور خودم می پیچم

و دلم برای دلم می سوزد.


| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...


ﺯﻧﻰ ﻛﻪ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪﻯ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﻭ ﺭﻳﺤﺎﻥ ﻭ ﻧﻌﻨﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ می کارد

ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻤﺮی‌ ها ﺩﺍﻧﻪ می پاشد ﻭ

ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ می زﻧﺪ

ﻧﺎخن‌ هایش ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻨﺎ ﺭﻧﮓ می کند ﻭ

ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻭﺑﺎن‌ های ﺭﻧﮕﻰ می بندد

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺰﺍﻥ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ،

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺍغ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ

ﺯﻣﺴﺘﺎن‌هاﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﺭ می بافد ﻭ

ﺑﻬﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ

ﺍﻭ ﺯنی‌ ست ﻛﻪ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩﺵ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺯن‌ های ﻋﺎﺷﻖ

ﺑﻪ ﻛﺘﺎب‌ها، ﻛﻮﭺ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ...


| آرزو پارسی |

  • پروازِ خیال ...

" اردیبهشت"

۰۱
ارديبهشت

 

سه فرزند داشت

ولی برای بهار

" اردیبهشت"

دختری بود که هربار

به لبخندش نگاه می کرد

خاطرات سرد یک زمستان را

به شکوفه ای از یاد می بُرد.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


وقتی اولین شکوفه های بهاری رو میبینم و سر ذوق میام ، دلم میخواد یه نفر باشه که ذوقمو تو چشماش نقاشی کنه ، مثل من بخنده و دست نوازش رو سرِ شکوفه ها بکشه ، دوسشون داشته باشه و واسه بودنشون خدارو شکر کنه!

اصلا من فکر میکنم ما آدما بیشتر از غصه هایِ گاه و بی گاه دوس داریم شادی ها و حس های خوبمونو با کسی درمیون بذاریم مثلا وقتی از چیزی خوشحالیم و مارو سر ذوق میاره با اشتیاق و لبخند برای کسی تعریف کنیم و انقد بگیم و بگیم تا آتیش دلمون خاموش بشه و آروم بگیریم...بماند که خیلی چیزارو به آدمای عادی نمیشه گفت، مثلا نمیشه از بین تعداد زیاد دوستات یه نفرو انتخاب کنی و بی مقدمه بگی "هی فلانی امروز اولین شکوفه ی بهارو دیدم ، نمیدونی چقدر حالم رو خوب کرد و مهر بهارو تو دلم انداخت راستی من از ریختنِ گلبرگ هایِ لطیف شکوفه ها میترسم ، دوس ندارم گلبرگا بریزن اما مربایِ شکوفه ی بهار نارنج رو خیلی دوس دارم. مامانم میگه سرنوشت گلبرگا با دل سپردن به باد گِره خورده ، امان ازین دلسپردن ها!

شاید گفتن این حرفا بدون مقدمه و یهویی عجیب و مسخره باشه اما آدما واسه ذوقاشون نباید مقدمه چینی کنن ،باید یهویی بیان کنار یکی بشینن و بگن و بگن و بگن...

حضور آدم های خاص و متفاوت برای زندگی لازمه ، آدمی که بیشتر از تمام کسایی که میشناسی شبیهت باشه و احساسِ تو از دریچه هایِ بسته و باز لحظه هات بفهمه ...

این روزها که هیاهویِ اومدنِ بهار به شهرو آدماش زندگی بخشیده ، دنبال یه آدم خاص میگردم که صدایِ شکوفه هارو بشنوه و بزاره براش از ریختن گلبرگ ها بگم ، از مربای بهار نارنج ، از بویِ تازگیِ لباسام ، از اومدنا و رفتنا ...

دنبال کسی که بعد از تموم شدن حرفام، لبخند مصنوعیِ آدمایِ عادی رو نداشته باشه ...

اصلا 

دنبال تو میگردم 

کجایِ این شهر

ایستاده ای؟!


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...


قمری های بی خیال هم فهمیده اند

فروردین است ،

اما آشیانه ها را باد خواهد برد.

خیالی نیست !

 

بنفشه های کوهی هم فهمیده اند

فروردین است ،

اما آفتاب تنبلِ دامنه را باد خواهد برد.

خیالی نیست.!

 

سنگریزه های کناره رود هم فهمیده اند

 فروردین است ،

اما سایه روشنانِ سحری را باد خواهد برد.

خیالی نیست !

 

همه اینها درست

اما بهارِ سفر کرده ی ما کی بر می گردد؟

واقعاً خیالی نیست !؟  


| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

باید زیبا بمانم

۰۶
فروردين


و دستان تو

بداهه ای گرم و به‌هنگام بود

که در ذهن گنجشکان زمستان دیده نمی‌گنجید

آمدی با سخاوت دستانت

و از کنار ناخن‌هایم، برگ‌های تازه جوانه زد

بر چند شاخگی موهایم

گنجشک‌های جوان لانه ساختند

و آوازهای تازه آموختم

به آینه گفتم فرصت کم است

وقتی برای شمردن بهارهای رفته نمانده است

دستی به موهایم بکش

هرطور شده باید این فصل

زیبا بمانم.

 

| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...

بهار تویی

۰۶
فروردين


بهار تویی

که می آیی و دستهایم 

شکوفه می دهند ناغافل!

تویی که با تمامِ خستگی

باز هم آرامشی!

باز هزار ستاره ی بی افول

هزار پروانه ی بیقرار 

هزار شوق بی دلیل را

در خلوتِ آغوشِ من میریزی انگار 

بهار تویی...


| نیلوفر حسینی خواه |

  • پروازِ خیال ...

بهار شد...

۰۶
فروردين


ناگهان

شیشه های خانه بی غبار شد

آسمان نفس کشید

دشت بیقرار شد

بهار شد...


| سعید بیابانکی |

  • پروازِ خیال ...

فروردین من

۰۶
فروردين


شادی‌هایت را بر صورت من بریز

فروردین من

و اضافه‌هایش را پست کن 

برای کسی که بهاری ندارد

شادا بهار

که دست مرا گرفته نمی‌دانم به کجا می‌برد

شادا من

که دست بهار را گرفته به خانه خود می‌برم


| شمس لنگرودی |

  • پروازِ خیال ...

سالی که نکوست

۰۵
فروردين


معشوقه‌ی ما حلال ِ ما نیست رفیق

خانوم ِ بهار مال ِ ما نیست رفیق

«سالی که نکوست از بهارش پیداست»

سالی که نکوست... سال ِ ما نیست رفیق


| احسان رعیت |

  • پروازِ خیال ...

آمدن بهار

۰۵
فروردين


با آمدن بهار 

زبان سرخ واژه های من !

که به اندازه ی یک زمستان 

میان ما جدایی آورده بود 

دوباره سبز شد 

و خاطرات آن زمستان سرد 

در دستان من !

جوانه زد 

بارور شد 

شعر شد 

و دل تو را هم به دست آورد !

اما 

نه این نسیم موافق 

نه این عطر اقاقی 

نه این رگبار تند بهاری 

و نه این لهجه ی اردیبهشتی شعر من !

هیچ کدام نتوانستند 

رد پای عمیق دلتنگی های تو را 

از قلب من !

پاک کنند ... 


| تابان رضازاده اول |

  • پروازِ خیال ...


_گفتم : میگن بیرون بهار اومده

_گفت : باور نکن

_گفتم : چی چیو باور نکن؟! نیگا!

خودت درو وا کن ببین.

_گفت : باور نکن

_گفتم : چته تو؟ یه چیزیت میشه ها!

از پنجره نیگا کن! ببین؛ انگاری سبز پاشیدن رو درختا!

_گفت : باور نکن

_گفتم : نه خیر، اینجوری نمیشه

تقویمو وا کن یه نیگا بنداز شاید سر عقل بیای

_گفت : دیدم، باور نکن

_گفتم : پس کی بهار میاد؟

_گفت : بهار به تقویم و این زرق و برقا نیس که

_گفتم : خیلی ببخشیدا، پس به چیه؟

ول کن این حرفا رو

پاشو، پاشو لباستو عوض کن

یه صفایی بده سر و صورتتو

_گفت : هیچوقت اومدنِ چیزی که قراره بره رو باور نکن


از پنجره کوچه رو نگا کردم

دیدم داره برف میباره


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...

سَرَت

۳۰
اسفند


سَرَت

سَرَت

سَرَت

سَرَت

سَرَت

سَرَت

سَرَت

سینه سفره کنم...

بچینی اش توی آغوشم


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

داشتن تو

۳۰
اسفند


یادمه چند سال پیش یکی بهم گفت که هر سال اواخر اسفند آرزو هاتو رو یه کاغذ بنویس و بذار لای کتابی که هر سال عید بازش میکنید. منم نوشتم، گذاشتم لای اون قرآنِ نفیسی که سالی به دوازده ماه توی دکوری بود و زمان عید و مناسبت های خیلی خاص حق داشتیم بهش دست بزنیم. هر سال همین موقع ها که مامان میخواد بوفه رو گردگیری کنه وقتی قرانو وا میکنم میبینم اون کاغذمو. میبینم که الان میتونم آرزو هامو خط بزنم، میبینم که چقدر به چیزایی که میخوام رسیدم، به اون چیزایی هم که نرسیدم یه جورایی حالیم شده که قسمت نبوده و بد ترین چیز ها توش بوده. 

اما چیزی که چند ساله بعد از این همه سال از لیست آرزو هام خط نخورده "داشتنِ تو" ئه. 

داشتم فکر میکردم که چرا خدا واسش سخته که یکی مثل تو رو تو زندگیش به من بده. چقدر آسون تره که به جای آرزو های عجیب و غریب من، پاهای تو رو وادار به اومدن کنه و تمام فصل های منو بهاری و تمام شب های تو رو مهتابی کنه؟! 

به نظرم خدا با خط زدن آرزو هام میخواد بهم بگه که اون چیزایی که بهت دادمو ببین ! ترازوی عدالتت همه ی اون آرزوهای تحقق یافته رو با نیومدن اون مقایسه میکنه؟! 

اما امسال، لیستم رو نوشتم . باز هم گذاشتم لای اون قران نفیسمون و همه ی آرزو هامو بخشیدم،و از خدا هیچی نخواستم  جز "داشتن تو" .


| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...


هر وقت مادرم می خندد

پدرم زیر لب دعای تحویل سال 

می خواند

خانه ی ما هر روز سه چهار مرتبه،

از ته دل عید است


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...