کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سمیه قبادی» ثبت شده است

 

هر کس از دور تو را دیده دچارت شده است

دلبری کردنِ با فاصله کارت شده است

 

می زنی عطر و می آید همه جا از تو خبر

شهر انگار اتاقت شده اما بی در

 

مثل ترسیدن از زوزه ی گرگی در برف

منعکس می شود اندوه بزرگی در برف

 

می شود در دل هر زلزله آرام گرفت

با تو در حمله ی چنگیز سرانجام گرفت

 

رفتنت زخم زبانی ست که جا می ماند

استخوانی ست که در زخم رها می ماند

 

زندگی نیست میان من و این شهر شلوغ

زندگی بی تو فقط قول و‌ قراریست دروغ

 

هیچکس نیست که تکرار تو باشد در من

مرد و مردانه فقط عشق بپاشد در من

 

کاش برگردی و ‌پایان زمستان باشی

آخرین مرد به جا مانده ی میدان باشی

 

بعدِ یک عمر گرفتاری و دلمشغولی

قانعم با تو به یک زندگی معمولی

 

با تو‌ در دورترین شهر قدم بردارم

با همین زندگی ساده که در سر دارم

 

می گذاری تو به تنهایی من پایت را

می نشینی که خودم هم بزنم چایت را

 

خواب دیده ست تو را مثنویِ تازه ی من

پر شد از عطر تو اندوه بی اندازه ی من

 

تو که بیگانه ترین مرد به این زن شده ای

کشورش بوده ای و قسمت دشمن شده ای

 

گوشه ی دنج اتاقی وطنت خواهد شد

هر کسی غیر من افسوس زنت خواهد شد

 

بس که آوردن هر خاطره مشروط به توست

خسته ام از تو و هر چیز که مربوط به توست

 

گر چه آغاز شده جنگ جهانی در من

و بعید است تو هم زنده بمانی در من

 

کاش برگردی و‌ پایان زمستان باشی...

آخرین مرد به جا مانده ی میدان باشی

 

مرگ در جیب کتت باشد و نزدیک شوی

اسلحه رو به من، آماده ی شلیک شوی

 

ماشه را می کشی و تیر خلاصت را...بنگ

ترسم این است که دور از تو ‌بمیرم دلتنگ

 

| سمیه قبادی |

  • پروازِ خیال ...


تو مرد اجتماعی پیراهن آجری

من دختری خجالتی و سردو چادری


من دختری خجالتیم در حوالیت

دارم کلافه میشوم از بی خیالیت


ترسیده ام از این همه محبوب بودنت

با دختران دور و برم خوب بودنت


با من شبیه خواهر خود حرف می زنی

من خسته ام از این همه داداش ناتنی


با گیره ای که روسریم را گرفته است

دنیا مسیر دلبریم را گرفته است


با من قدم بزن کمی از این مسیر را

با خود ببر حواس من سر به زیر را


عطرت رسانده است تو را تا لباسهام

آشفته کرده اند کمد را،لباسهام


صعب العبور ،قله خودخواه زندگیم!

ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم!


این تکه ابر کوچک جامانده در هوات

حالا حسودیش شده حتی به دکمه هات


احوال من که با یقه ات خوب میشود

بازش نکن که باعث آشوب میشود


آن دکمه های مستبدت دشمنت شدند

آشوب های کوچک پیراهنت شدند


تبعید میشوم به تو در شب نخوابیم

با تو درست مثل زنی انقلابیم


آرام در مقابل من ایستاده ای

بر هم زده ست نظم مرا،اخم ساده ای


بی رحمی است با تو زنی همقدم شود

تا دختری خجالتی از جمع کم شود


باید که از حوالی قلبم بکاهمت

با حفظ حد فاصل شرعی بخواهمت


در من جهنمی است که از سر براهی است

دنیای من بدون تو یک حرف واهی است


| سمیه قبادی |

  • پروازِ خیال ...