کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید محمد مرکبیان» ثبت شده است

آن تن رنجور

۲۴
شهریور

 

 

چگونه‌‌ آن تنِ رنجور‌

قلبی اینچنین وسیع را

حمل می‌کند؟

 

| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...

عشق شبیه شعر

۲۰
شهریور

 

عشق شبیه شعر

نیازی به توضیح ندارد

یا نشانی می‌گذارد

یا فراموش می‌شوی.

 

| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...

اتاق

۲۰
بهمن

 

اتاق

جهان کوچکى ست

براى این همه تنهایى...!

 

| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


سعی کن مرا در قلبت جا دهی

به حافظه ی انسان، اعتباری نیست...


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


دوست دارم

سه شنبه‌ی آخر اسفند

از زیر کرسی تنهایی‌ام

نبودنت را بکشم بیرون

بی‌اندازم کف اتاق

شعر بپاشم روش

کبریت بزنم

و از آتش یک سال انتظار بپَرم...

بهار بی‌حضور تو

کابوس این خواب زمستانی است

دوست دارم

شکوفه، بهانه‌ی تو باشد

تو پیراهن تمام فصل‌ها که در راهند...


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


باید دلت خوش باشد، وگرنه عید و شادی و تعطیلات در روزها گم‌اند.

باید دوستش داشته باشی وگرنه تنهایی حرف تازه‌ای نیست.

باید دوست داشته شوی، وگرنه بهار همان بهار هر سال است.

باید دلت خوش باشد...


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


همین که مرا می‌فهمی

و اجازه می‌دهی قلبم بر گودیِ دستت آرام بگیرد،

خوب است.

همین که می‌گویی "می‌روم"

و شبیهِ آمدنت قدم برمی‌داری...


| آغوشی برای یک سفر طولانی /‌ سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...

بهشت

۲۸
دی


اما براى آن کسى

که عاشقانه دوستش داشت،

بهشت

همانجا بود که کنار هم بودند...


| سیدمحمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


خوش اقبالی‌ ست ،

پنجره‌ای که رو به صدای باران

باز می‌شود...

گاهی آدمی

باید یادِ گریه‌هایش بیفتد...


|‌ سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


دو بار زیسته بود !

یک بار بر بالهاى اندوه سوار وُ 

یک بار،

بالهایش از اندوه !


دو بار زیسته بود،

یک بار شبیهِ خودش وُ

یک بار در کشمکشِ خود بودن !


دو بار زیسته بود

یک بار عشقى پنهانى داشت وُ

یک بار،

پنهانى، عشقِ کسى بود...


در جزیره‌اى ،

که آدمهایش از درختها کمتر بودند

وَ هر نقطه‌ى آبى، اقیانوسى بود در شعرى،

دو بار زیسته بود وُ اما

هزار بار مردن را چشیده بود !

بر هر روى سکه‌ى زندگى...


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


باید با من حرف می زدی

من محتاجِ یک جمله بودم !

جمله ای از تو 

که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن ،

 برَهاند ...

باید با من حرف می زدی

تا چیزی می نوشتم !

کلیدِ ادامه ی زندگی، در حنجره ی تو بود

در صدای تو !

تویی که در من ، 

من را گُم کرده بودی ...


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...


امکانش هست

ناگهان تکانم دهی

و با انگشتت بگویی:

اتوبوس رفت، جا ماندی!

امکانش نیست؟

به همین سادگی که می روی

زندگی را برایم تعریف کنی ،

وقتی

پُشت در ِ دلم چسبانده ام: 

" تو تمام ِ زندگی ِ منی "! 


| سید محمد مرکبیان |

  • پروازِ خیال ...