کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نفیسه سادات موسوی» ثبت شده است

من می روم

۱۱
اسفند

 

امروز هم به خاطره پیوست، می روم

من، آنی ام که یکسره از دست می روم

 

من نیز مثل جمع زمین خوردگان تو

هشیار سویت آمدم و مست می روم

 

غیر از تو من به هیچ کسی دل نبسته ام

حتی اگر که با تو به بن بست می روم!

 

میخواستم کنار تو باشم، نخواستی

حالا که انتظار تو این است، می روم

 

بُگذار درد دل کنم ای سنگدل! ولی

این بار اگر که بغض تو نشکست، می روم...

 

چیزی برای باختن اینجا نمانده است

ای عشق! من بدون تو از دست می روم...

 

| نفیسه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...


گریه هم بر غم این فاصله مرهم نشود

مثل یک قهوه که از تلخی آن کم نشود


روز و شب پیش همه روی لبم لبخند است

تا حواس احدی جمع به بغضم نشود


آرزو میکنم ای کاش دلش چون مویش

پیش چشم کسی آشفته و درهم نشود


من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی

گیر لحن بم مردانه ی محکم نشود


شده حتی به دعا دست برآرم که :"خدا!

برود مشهد و برگردد و آدم نشود"


خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید

مهربان تر بشود ، تازه اگر هم نشود


با من ساده همین بس که مدارا بکند

عاشقم هم که نشد، خب به جهنم (!) نشود...


| نفیسه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...

دعا کردم

۰۸
بهمن


دعا کردم که برگردد، شده با دیگری باشد

دعاهایی به این تلخی همان بهتر نمی گیرد...


|‌ نفیسه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...

تیرِ خلاص

۰۳
خرداد


تماس، پشتِ تماس و هراس، پشتِ هراس 

نگاه خیره ی دیوارهای بی احساس


هجوم دلهره ی فکرهای پی در پی 

به جرم های نکرده، به حکم های قصاص


به آبرو که چه آسان به باد خواهد رفت 

به بارِ واژه ی پر اضطراب ِ حق الناس


به حجم شایعه هایی که قصه خواهد شد 

به حرفِ مفتِ دهان پر کنِ بدونِ اساس 


و فکر می کند این خوشترین صدای شب است:

صدای چک-چکِ خونابه، بعدِ تیرِ خلاص...


| نفیسه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...


می‌بینمت، بیش از همیشه بی‌قرارم

می‌بیندت ... می‌بینی‌اش .... من بغض دارم


می‌بوسمت، مثل سرابی می‌گریزی

می‌بوسدت ، کم مانده یک دریا ببارم


موهای کوتاهم مرا از چشمت انداخت

موی بلندش می شود آویز دارم


من چای می‌ریزم برایت... نیستی... حیف!

او چای می‌ریزد برایت... من خمارم!


زانوی تنهایی بغل می‌گیرم اینجا

او را نوازش می‌کنی ....جان می‌سپارم


عکسم به فریاد آمده: خالی‌ست جایت

عکسش در آورده دمار از روزگارم


می‌خندم و مهمان اخمم می‌کنی باز

می‌خندد و من بوسه‌ها را می‌شمارم


می‌خواهمت، می‌خواهدت، لعنت به تقدیر!

تو حق او هستی و من حقی ندارم...


| نفیسه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...