خستگی
دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۱۵ ب.ظ
عشق ما
زن لاغری بود که هر روز
در پاشنه ی کفش های تو
پنهان می شد
پیاده رو
مثل صندوقی قدیمی
تو را بلعید
و من
هزار بار هم که دور خودم بچرخم
پیچ ِ شمران باز نمی شود...
تو بیشتر وقت ها مریض بودی
شبیه ساعت مچی من
که هروز
وقت رفتن تو را
دو بار نشان می دهد !
حالا چراغ را خاموش کن
اصلا نمی شود از تو گفت
و به خستگی فکر نکرد
مثل اینکه بنشینی
و دوتا فیلم را
با هم تعریف کنی...
| حامد ابراهیم پور |