کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۴۵ مطلب با موضوع «فصل ها :: فصل بهار» ثبت شده است


در سفره ی هفت سین امسال به جای سیب، عکس لبخندت را می گذارم. تنگ ماهی ها را از آب باران پر می کنم. دلم که مثل سیر و سرکه می جوشد را گوشه ی سفره می خوابانم و به درخت توی حیاط می نگرم که باهم کاشتیم و حالا بعد از سالها شکوفه زده.

چه کسی گفته با یک گل بهار نمی شود؟ من با همین چند شکوفه، بهاری را می بینم که در آن، تو با یک بغل سیب در گوشه ی لبانت از راه می رسی و می گویی: 

"امسال کلی کار داریم. باید دیوار ها را رنگ کنیم، به کودکان سر چهار راه عیدی بدهیم و سیزده بدر، انگشتانمان را به هم گره بزنیم".

آنوقت خانه به خانه ی شهر را می گردیم و می گوییم که با یک گل هم بهار می شود، اگر گونه های گل افتاده ی عزیزانتان را با عشق ببوسید.

تو خواهی آمد و من قبل از آمدنت به این فکر میکنم که چه بگویم تا باور کنی که تنهایی سفره ی هفت سین چیدن حال خوبی ندارد. دعای سال تحویل را تنهایی خواندن حال خوبی ندارد. عید را تنها به خود تبریک گفتن حال خوشی ندارد. اما چاره ی باغبانی که دانه دانه امید و آرزوهایش را زیر خاک خوابانده چیست؟! و چاره ی عاشقی که چشمش به در مانده.

مادربزرگم همیشه میگفت: "بخند دم عیدی. سال خوب از بهارش پیداست " و من به دنبال بهاری که تمام سال هایم را برای همیشه خوب و سبز می کند به کسی چشم دوخته ام که لبهایش گوشه ی قاب عکس می گوید سیب.


| صادق اسماعیلی الوند |

  • پروازِ خیال ...

عید منی

۳۰
اسفند


عید منی

که باید چراغانی ات کنم

از گردنت گرفته با بوسه بوسه بی تابی

تا سینه ات تنیده در قطره قطره اشک


عشق نو رسیده منی

که باید نام زیبایی برایت پیدا کنم

چیزی شبیه خوشبختی

تا وقتی صدایت می کنم

باران اول بهار را هم به یادم بیاوری


عمر تازه منی

که باید به پای تو آن را سوزاند

نیمی از آن را در پیچ و تاب خواهش و شیدایی

نیم دیگر را در دهلیزهای سرد پشیمانی


خطای منی

که نمی شود چشم از تو فرو پوشاند

با دامنی که گیج در هوای تو می چرخد

درحضور تو می میرد با شرمی که خیس است.


| فرنگیس شنتیا |

  • پروازِ خیال ...

نود و درد

۳۰
اسفند


هر لحظه دلم را غمِ یک حادثه لرزاند

سال "نود و درد" عجب سال بدی بود...


| محمد مهدی درویش زاده |

  • پروازِ خیال ...

بهار یعنی...

۲۸
اسفند


بهار که رفتن اسفند و

آمدن فروردین نیست!

بهار یعنی

جای بوسه‌های مردی

که تو باشی

روی گونه‌های زنی

که من باشم

شکوفه بدهد!


| فاطمه بهروزفخر |

  • پروازِ خیال ...


میدانى من همیشه از آخرین ها متنفر بودم. مثلا از آخرین بار که دیدمت، آخرین حرفى که به من زدى، آخرین جایى که باهم رفتیم، آخرین چیزى که بینمان مانده بود و حتى از آخرین لقمه غذا سر سفره هم که دست هیچ کس براى برداشتنش دراز نمیشد متنفر بودم. 

من جدیدا دارم فکر میکنم هفته آخر اسفند از وحشتناک ترین نوع آخرین هاست. هزار خاطره توى یک فایل فشرده یک هفته اى میریزد توى جان آدم. اصلا یاد آخرین چهارشنبه سورى بیچاره ات میکند. از شنبه تا جمعه اش اگر خودت هم نخواهى برایت پیام میفرستند و به یادت مى آورند که مثلا آخرین پنجشنبه ۹۵ ات بخیر! اصلا میدانستى مردم چرا همش توى این هفته لعنتى میروند بیرون و تا میتوانند خریدهاى هیستریکى میکنند، من فکر میکنم میخواهند یادشان برود چه آوارى از آخرین خاطره ها توى قلبشان ریخته است.

هفته آخر اسفند بدى اش این است که خودش را چسبانده به عید، ما فکر میکنیم هفته خوب و شادى است. فقط اگر سایه عید روى سرش نبود، میشد عنوان هفته مرگ را روى سینه اش سنجاق کرد.


| دلارام انگورانی |

  • پروازِ خیال ...

شروعی تازه

۲۷
اسفند


اگر عید نبود ، نوروز نبود ، سال نو میلادی نبود ... 

اگر توالی روزها و شبها نقطه سر سطر نداشت ، 

آدمها کپک میزدند ، ترک می خوردند ، پوست پوست میشدند ، بوی نا میگرفتند ... 

تصور کنید ده یا صد تا سیصد و شصت و پنج روز پشت سرهم و بی وقفه و لاینقطع چقد میتواند له کننده باشد و روح و جسم را آبلمبو کند ... 

آدم نیاز دارد که حتی اگر شده بصورت نمادین ، گاهی ادای شروعی تازه را در بیاورد.


| محسن باقرلو |

  • پروازِ خیال ...


هر دم دردی از پیِ دردی ای سال!

با این تنِ ناتوان چه کردی؟ ای سال!

رفتی و گذشتنِ تو یک عمر گذشت...

صد سال سیاه برنگردی ای سال!


| قیصر امین پور |

  • پروازِ خیال ...


"سبزی" چهارخانه ی پیراهنت،

"ساعت" های کنار هم بودنمان،

"سیر" نگاه کردنت،

"سیب"ِ لبخندت،

"سکه" های متبرک شده با لمسِ دستانت،

"سمنویی" به شیرینی لحظه هایمان 

و سین هفتم هم بماند برای "سایه ات" روی زندگیم...

نیکو ترین سال ممکن است،

سالی که بهارش تو باشی...


| فاطمه جوادی |

  • پروازِ خیال ...

مثل بهار باش

۲۶
اسفند


زمستان

آخرین حرف هایش را

روی آخرین برگ 

از آخرین شاخه ی آخرین درخت 

نقاشی میکند

و لای پنجره ی یخ کرده ی اسفند میگذارد

بهار اما پشت در است

حالش خریدنی ست

آمده تا مبتلا کند

با فروردین ناز میکشد

با فروردین دل میبرد

و به اردیبهشت که میرسد..

امان از اردیبهشت

امان از اردیبهشت که بوی ماه و آسمان میدهد

اردیبهشت عاشق است

سرش را روی شانه ی خرداد میگذارد

و با قصه های لیلی

هوای شهر را مجنون میکند!


مثل بهار باش

گاهی ابری

گاهی بارانی

و گاهی سرخوش و آفتابی

بگذار دریا با تو همراه شود

در کوچه هایی قدم بگذار

که عطر بهار نارنج

عشق را تحمیل میکند


پنجره را باز کن

تا آخرین حرف های زمستان

در آغوش باد رنگ فراموشی بگیرد

بهار را باید عاشق بود

بهار را باید رویید

بهار را....

من میگویم بهار را باید به گونه ای زندگی کرد

گه انگار تکرار نخواهد شد


| علی سلطانی |

  • پروازِ خیال ...


دوست داشتنت را 

از سالی به سال دیگری جا‌به جا می کنم !

مثل دانش ‌آموزی 

که مشقش را

 در دفتری تازه پاک نویس می کند ...!

صدای تو ، 

عطرتو ، 

نامه ‌های تو

شماره تلفن تو و صندوق پستی تو را هم منتقل می کنم

و می آویزمشان به کمد سال جدید

اقامت دائمی قلبم را

 به تو می دهم

تو را دوست دارم

و هرگز رهایت نمی ‌کنم !

بر برگه‏ ی تقویم آخرین روزِ سال

در آغوش می گیرمت

و در چهار فصل سال می‌ چرخانمت ....


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


چشم در راه کسی هستم

کوله بارش بر دوش،

آفتابش در دست

خنده بر لب، گل به دامن، پیروز

کوله بارش سرشار از عشق، امید

آفتابش نوروز

باسلامش، شادی

در کلامش، لبخند

از نقس هایش گُل می بارد

با قدم هایش گُل می کارد

مهربان، زیبا، دوست

روح هستی با اوست!

قصه ساده است ، معما مشمار،

چشم در راه بهارم آری،

چشم در راهِ بهار!


| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

حیف

۲۵
اسفند


حیف از امسال که بی دوست گذشت

حیف‌تر سال جدیدی که تو را کم دارد


| صادق هوشیار |

  • پروازِ خیال ...

 

دل آدمی به هنگام بهار

زمستان را میخواهد

و به وقت زمستان بهار را

دلتنگ میشود

برای هر آنچه که دور است

آیا باید همیشه به‌ هم رسید؟

بیخیال شو!

بعضی چیزها

وقتی که نیستند

زیبایند!

 

| آزدمیر آصف |

  • پروازِ خیال ...


اسفند که عاشق شوی

سال را با بوسه تحویل می کنی

حتی اگر سال نو،

نیمه شب از راه برسد

شاید تلفنت

عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند

کسی با یک سلام

قبل از سپیده ی سال بعد

دیوانه ات کند

اسفند که عاشق شوی

تمام دروغ ها را باور می کنی

و دلت غنج می زند.

می دانم که در روزهای آخر سال

دسته کلیدت را گم می کنی

گوشی ات را جا می گذاری

و احساس می کنی که کسی

با لحن عاشقانه من

صدایت می زند.

تو عاشقم بودی

در اسفندی که هرگز

از تقویمت پاک نمی شود.


| نیلوفر لاری پور |

  • پروازِ خیال ...


بهار 

از دست های تو آغاز می شود ...

این را از گلدانی فهمیدم که 

بی نور و آب 

با بذری که دست های تو کاشته بود ، 

گل داد ...

این را از شکوفه های لای موهایم فهمیدم 

وقتی که دست های تو  

راهشان را میان کوچه های تاریک موهایم 

پیدا می کردند ...

این را از گل های پیراهنم فهمیدم 

که بعد از بازی ِ دست هایت 

با دکمه هایش ،

هر روز صبح 

یک غنچه به آن اضافه می شد ...

بهار 

از دست های تو آغاز می شود ...

این را خود ِ ننه سرما به من گفت ؛ 

یکی از همین روز های سرد ِ اسفند 

که روی درخت های حیاط ِ کوچک مان 

دنبال ِ رد پای لطیف ِ بهار می گشتم ...


| زکیه خوشخو |

  • پروازِ خیال ...


عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، 

نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون؟

گفت: مادر پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه!

یه نگا به موها حنابستش میندازم و یواش میگم: مامان میگه اونموقع ها تا وسطا پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود.

- اونموقع ها این شکلی نبود مادر. که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه. پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد.

نگاش میکنم؛ روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده: یادش بخیر یه بار زهراسادات نشست انار دون کنه براش. گفت بده مادرت. انار با عطر دستا مادرته که خوردن داره..

میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود!

لپای بی جونش گل میندازن: اون موقع مثل الان نبود مادر. دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه. اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش..

آقاجونت که میخورد و میخندید

پاییز نبود دیگه بهار میشد..!


| نازنین هاتفی |

  • پروازِ خیال ...


برخیز با بوسه ای از لبِ صبح

با نوش دارویی از تنِ آخرین روز از اردیبهشت 

کسی در تو انتظار می کشد

که زنجیر زنگ زده ی اتاقکش را باز کنی

و بگذاری کمی هم او نفس بکشد

بیرون بیاید، رها شود

و فقط یک امروز را زندگی کند

کسی در توست که سکوتش

دارد به روح تو فشار می آورد

امروز را به او ببخش.


| شیما سبحانی |

  • پروازِ خیال ...

مرا بی هوا نبوس!

۳۰
ارديبهشت


مرا بی هوا نبوس!

دیوانه...

قلبم فرو می ریزد

مگر نمی دانی

شکوفه های بهاری

با هر نسیم کوچکی

می افتند

به زیر پای درخت...

اینطور ویرانگر

مرا نبوس!


| علیرضا اسفندیاری |

  • پروازِ خیال ...


آخرین 

چهارشنبه ی اردیبهشت شد،

اردیبهشت مان 

که

اردیبعشق نشد،


می تازیم سوی خرداد،

همیشه

امتحان خرداد را 

بد داده ام،

این بار 

در امتحان دل تو...

بگذریم،

خرداد که هیچ...


من

منتظر تیرم،

که تیرباران نگاهت باشم..


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...

چه خوشبخت است

۰۹
ارديبهشت


چه خوشبخت است مردی که

زنی ؛ 

عمیق و آرام دوستش دارد.

صبحها، 

چای دم می کند

پنجره را باز می کند

تا باد بهاری                             

مردش را                  

در آغوش بگیرد...


| هومن داوودی |

  • پروازِ خیال ...

اردیبهشت آمده

۰۱
ارديبهشت


مادربزرگ اردیبهشت ماه

در خیابان پهلوی دوره ی کشف حجاب

عاشق شد

دایی سیاوش اردیبهشت ماه

در خیابان مصدق وقت بگیر و ببند

عاشق شد

اردیبهشت آمده دیر یا زود من هم

در خیابان ولیعصر

عاشق می شوم 


| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

تو زیبا بودی

۲۲
فروردين


تو زیبا بودی 

و فروردین که داشت

از لابه لای موهات

برای درختان شکوفه می بُرد

تو زیبا بودی

مثل آواز

مثل آواز و پرواز

وتصویر معاشقه ی دو گنجشک

روی شاخه های گلدار درخت گیلاس


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


امروز که اولین نسیم بهاری

تداعی نفسهایت شد

فهمیدم 

هنوز هم 

فراموشت نکردم

هنوز هم 

یادت مثل زلزله ای ویرانگر خرابم می کند

هنوز هم 

دنبال قاصدکی هستم تا تو را آرزو کنم

هنوز هم 

اصلا بگذار ساده بگویم 

هنوز هم عاشقت هستم


| مهدیه تهرانچی |

  • پروازِ خیال ...


ما در شرایط مشابه

زندگی های مشابه

و اتفاقهای مشابه

غصه های نامتشابهی داشتیم

و با بغضهای شبیه به هم 

گریه های متفاوتی

که زندگی بر هر کداممان 

جور تازه ای سخت گرفته بود

سخت.

گذشتیم اما

شاید هم نه

ایستادیم 

تا اتفاقها و زمان از رگ و ریشه مان بگذرد

حالا

غروب فروردین است

کوهها دارند پیش می آیند 

که بایستند در مقابل خورشید 

من 

و این ماهی قرمز جامانده از هیاهوی اسفند 

خیره می شویم به هم

تا در نگاهی شبیه به هم 

قطعا به چیزهای نامشترکی فکر کنیم

رو بروی هر دوی ما هرچند

گلدان بنفشه ی مشترکی هست 

که نمی دانیم

بهار او را به ایوان آورده

یا او بهار را


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...


عید که آمد

فکری برای آسمان تو خواهم کرد

یادم باشد

روزهای آخر اسفند

دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم

و گلدانی

کنار ماهت بگذارم

زندگی

همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت

بد نیست

گاهی هم دستی به موهایت بکشی

بایستی کنار پنجره

و با درخت و باغچه صحبت کنی

پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها

"دوستت دارم" را

می خواسته ام بنویسم

حالا کمی صبر کن

بهار که آمد

فکری برای آسمان تو

و سطرهای پنهانی خودم

خواهم کرد....


| حافظ موسوی |

  • پروازِ خیال ...


به کوه

به دشت

به بیایان 

به باغ همسایه 

به هر کجا قدم گذاشتم

یکى داشت

به عشق کسی ، چیزی، جایی، آرزویی سبزه ها را گره مى زد

خدای من!!!

آدمها پر شده اند از گم کرده ها

کدام سیزده قرار است روزگار خالی ما بدر شود؟


| نیکى فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


اینم از این! بهارتم دیدیم!

تویی که عشقِ هفت‌سین بودی!

صبح بارون و عصر و شب بارون...

تو زمستونِشم همین بودی!


من کجا راه‌و اشتبا(ه) رفتم؟

چرا این خونه با تو را(ه) نمیاد؟!

نه! بهم فرصت دوباره نده!

این ادا بازیا به ما نمیاد!


فصلِ نو! آسمونِ ابری تر!

سال‌و بازیچه‌ی بهارم کن!

عصر جمعه! غروبِ سیزده به در!

عید امسال‌و زهرمارم کن!


مطمئنّم که غصه‌های تو ام

توی تقویم قبلی جا نشده

اون که تو آینه‌ی اتاق توئه

مطمئنّی ازم جدا نشده؟


مطمئنّی میخوای ببخشی منو؟!

مطمئنّی هنوز کنار منی؟!

پاشو! تعارف نکن! طبیعی باش!

نمی‌خوای سبزه‌ت‌و گره بزنی؟


فصلِ نو! آسمونِ ابری تر!

سال‌و بازیچه‌ی بهارم کن!

عصر جمعه! غروبِ سیزده به در!

عید امسال‌و زهرمارم کن!


| میثم بهاران |

  • پروازِ خیال ...


سالهاست 

برای رسیدنمان

سبزه ها را گره می زنم؛

افسوس! 

نه دست هایمان در هم گره خورد ،

نه نگاه هایمان !

گره فقط درکارمان افتاده است...!


| مینا آقازاده |

  • پروازِ خیال ...

به همین سادگی

۱۰
فروردين


این غروب نیمه تعطیل روزهای عید آدم  را به فکر فرو میبرد..

که اگر حق انتخاب داشت  الان دوست داشت با چه کسی از ته دل بخندد. 

از آن خنده ها که هیچ غباری نتواند تیره اش کند.

اگر امروز میتوانید گوشی رو بردارید و به او زنگ بزنید و بگویید 

دلتان برای یه چایی خوشرنگ و تازه دم -که سر بی غم ترین حرفهای عالم را باز میکند- تنگ شده... 

و اویی هست که بال در می آورد برای نگه داشتن زمان کنار شما.. و میتواند..

شما خوشبختید

به همین سادگی


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...


رنگِ سالِ گذشته را دارد، همه‌ی لحظه‌های امسالم

سیصد و شصت و پنج حسرت را، همچنان می‌کشم به دنبالم


| محمد علی بهمنی |

  • پروازِ خیال ...

سال که عوض شود...

۰۷
فروردين


سال که عوض شود

باید بگویم پارسال بود که دیدمت

باید بگویم سال پیش بود که باهم بودیم؛ 

انگار نه انگار که فقط چند ماه گذشته است

باید هی رجوع کنم به سال قبل

اینکه تو را در سال قبل جا گذاشته ام

اینکه امسال از تو، از خودم جا مانده ام


سال که عوض شود

در لحظه های دلتنگی

باید مسیری طولانی را برگردم

بیافتم در ازدحام خاطرات سال قبل

و در پیچ نبودنت گم شوم


سال که عوض شود

در یک آن

به اندازه یک سال دورتر شده ای

به اندازه یکسال پیرتر شده ام


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...

سال نو مبارک!

۲۹
اسفند


همین صدا

همین ترانه

همین بوی عید فرهاد

همین هوا


همین ضربان تند ثانیه ها

همین پامچال

همین دو ماهی قرمز

همین سیب به جا مانده از وسوسه ی حوا


همین حال

همین هوای تازه

همین آب و آیینه

همین شمع و شمعدانی


همین قرآن

همین پیراهن تازه

همین قاب عکس قدیمی

همین سفره ی هفت سین


همین بهانه های رنگارنگ

بهانه ی خوبی ست

تو از یادم نمی روی...


| محمدرضا عبدالملکیان |


**سال نو، فکر نو، دل نو، تجربه های نو پیشاپیش مبارک :))

  • پروازِ خیال ...


سلام علاقه‌ی ِ خوبم

علاقه‌جان من

خوبی؟

می‌گویم،

به حرمتِ آن‌چه که از ما رفته و عمرش می‌نامیم،

بیا سالِ تازه را جوری دیگر شروع کنیم

هرروز را روزِ آخر وُ

هر هفته را هفته‌یِ آخر وُ

هرماه را

آخرین ماه،

برایِ دوباره شروع شدن بدانیم!

هی هرروز را به هم تبریک بگوییم وُ

هی هرماه را

به هم سلام

وَ هرسال بیشتر عاشق هم باشیم وهم‌دیگر را

بیشتر دوست داشته باشیم

وَ هی به هم بگوییم:

سلام.

حالِ تازه مبارک

سالِ تازه قشنگ باشه!


| افشین صالحی |

  • پروازِ خیال ...


حالا لابد چند دقیقه مانده به سال تحویل میخواهی بنشینی کنار سفره هفت سین و خاطراتت را مرور کنی

لابد آن وسط مسطها میان ازدحام آدمها میخواهی یاد من هم بیافتی

اخم هایت در هم برود

با خودت بگویی عجب دیوااانه ای بود

و با گفتن این جمله لبخندی محو بنشیند کنار گوشه های لبت 

نگاهت عمیق تر شود

سرت را تکیه بدهی به پشتی مبل راحتی

و با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه برسی که همه این دیوانگی هایم از دوست داشتن زیاد بود

بعد گوشه دلت برایم تنگ شود

بعد به این نتیجه برسی که کمی در حقم بیش از آنچه باید بی انصافی کردی

بعد یک آن دلت بخواهد مرا از هر جا که میشود پیدا کنی و بخواهی که حلالت کنم

بعد پشیمان شوی

دوباره اخم کنی

سیگاری آتش بزنی

و به این نتیجه برسی که گذشته ها گذشته

از صدای تلوزیون که خبر میدهد تا لحظاتی دیگر سال تحویل میشود به خودت بیایی

چشم هایت را ببندی و آرزو کنی که سال نو را جور دیگری آغاز کنی...

لابد درستش همین است

همین که دوست داشتنِ کهنه مرا

با یک منطقِ بی رحمِ

به پای سالی لباسِ نو پوشیده

قربانی کنی 


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...


لب های هر دو مان شبیه به ماهی ست

بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم

با هم که باشند

دور هم می گردند

سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد

و نمی فهمند

آدم ها برای چه دلتنگی آن ها را جشن

می گیرند

من آینه هم می آورم

این طوری می شوند چهار ماهی

چهار عاشق

که بوسه هاشان را به هم نشان 

می دهند

تا حال تمام سفره عید باشد


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...

ماهی قرمز

۲۸
اسفند


ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯽﻫﺎﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﻡ...

ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺩﺍﻣﻨﻪﯼ ﺣﺎﻓﻈﻪﺷﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺪ ﭼﻨﺪ ﺛﺎنیه ﺍﺳﺖ

ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﻠﺴﻠﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺭﺍ

ﭘﯽﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﻨﺪ!!!

ﺁﻥﻫﺎ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ،

ﻫﺮ ﺑﺎﺭ...

ﻭ ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻘﺺ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻟﯿﺘﺸﺎﻥ ﺑﯽﺧﺒﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺣﺘﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺧﻮﺷﯽﺍﺳﺖ،

ﯾﮏ ﺟﺸﻦ،

ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﺤﺮ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ!


| ﺍﺭﻟﻨﺪ ﻟﻮ |

  • پروازِ خیال ...


بهار نزدیک می شود و تو باید دستمال سفید گردگیری را برداری و به مصاف جنگی نابرابر با کمد اتاقت بروی!

کمدی سرشار از خاطرات، درب کمد را که باز می کنی، هیاهویی به پا می شود، تو به قلمرو خاطرات پا گذاشته ای

کاغذها برنده تر از تیغ ها، عکس ها راه نفس را می گیرند

و کتاب ها ماشین های زمانی می شوند و تو را دست و پا بسته از سالی به سالی و از شهری به شهری می برند.

یادگاری ها هجوم می آورند و همه ی لحظه های خوب را به رخ می کشند. 

عطرها تو را در خود غرق می کنند و با هر بوییدن موجی از خاطرات تو را به زیر می کشد .

آن لحظه دستمال سفید گردگیری را به نشانه ی صلح بالا می آوری، غافل از آنکه دیگر هزار سال از آن روزها گذشته است.

و نمی دانی که من هنوز هم آن گوشه کنارها مانده ام تا بهاری از راه برسد، تا با خاطره ای، عطری، کتابی، هر چند کوتاه، مرا به یادت بیاوری.


| عطر چشمان او / روزبه معین |

  • پروازِ خیال ...


آمدم بنویسم امسال که دارد نو میشود تو نیستی؛

بعد دیدم خب پارسال هم نبودی... مگر بودی؟

این که آدم باشد و نصف نیمه باشد عین نبودن است

اصلا این که یکی کلا نباشد آنقدر حال آدم را بد نمی کند که اینجور بودن های ولرم...

خب امسال که کلا نیستی من نسبتا حالم بهتر است

سال که نو شود از تو چیزی جز یک مشت خاطره پلاسیده نمی ماند

آنها هم آنقدری قدرت ندارند که باز مرا وادار به جنون کنند...

می ماند یک سری زخم که مرهم آن ها را هم یافته ام ...

همین زمانی که در گذر است هم زخم ها را التیام میبخشد هم یادها را کم رنگ و کمرنگ تر می کند...

می دانی زمان دست تمام کولی بازی های بشر را رو می کند...

یک روز به خودت می آیی و میبینی همین تویی که میگفتی نباشد می میرم حالت خوب است و زیر پوستت نبض زندگی میزند...

فقط یک چیز می ماند: جای زخم ها...

این لازم است... بشر در اوج نقره داغ شدن فراموشکار هم میشود...

در لحظه های دلتنگی، یا زمان هایی که درجه حماقت  آدم میزد بالا، یا وقتی که میخواهی دوباره قدم در رابطه ای نو بگذاری

جای این زخم ها یادت می اندازد روزگاری چه بیرحمانه با خودت تا کردی... و اجازه داده ای چه بی رحمانه با تو تا کنند...

خب سال دارد تمام میشود...

به خودم تبریک میگویم که با اینکه هنوز دوستت دارم اما رفتنت را پذیرفته ام...

این منطقی ترین حرف های آخر سالم بود برای بی منطق ترین حسی که به عمرم داشته ام.


| پریسا زابلی پور |

  • پروازِ خیال ...

تو بیایی

۲۶
اسفند


بی تو، 

اینجا همه در حبس ابد 

تبعیدند!

سال ها

هجری و شمسی

همه بی خورشیدند!

سیر تقویم جلالی، 

به جمال تو خوش است

فصل ها را

همه با فاصله ات سنجیدند...

تو بیایی همه ی ساعت ها ثانیه ها

از همین روز، 

همین لحظه، همین دم، عیدند...


| قیصر امین پور |

  • پروازِ خیال ...


بلاتکلیف تر از اسفند دیده ای؟

معشوقه ی زمستانست

اما عطر بهار را به پیراهنش می زند

بلاتکلیف تر از من دیده ای؟

دلتنگی ات که به جانم می افتد

دستم به سمت تلفن می دود

اما به شخصی دیگر زنگ می زنم


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...


از هَمان لَحظه که چِشمَم به تـــو اُفتاده دِلَم 

مِثلِ بازارِ شبِ  عیـــد، پـــُر از تابُ و تَب است  


 | میرفواد میرشاه |

  • پروازِ خیال ...


بوی لباس های تو این روزهای سال

عطر شکوفه های انار است و پرتقال


این جا نشسته ام لب ایوان و خسته ام

در من فشرده ی همه ی ابرهای سال


تنگ بلور آب و دوتا ماهی سیاه

مانند چشم‌های زلال تو بی‌خیال


قند و سکوت در دهنت آب می شود

فنجان تو پر است از این واژه های لال


مثل همیشه می رسد این روزها فقط

از تو به من ملامت و از من به تو ملال


بوی شکوفه ها همه جا را گرفته است

با خاطرات تو همه ی روز و ماه و سال


آه ای بهار ! پنجره ی خانه را ببند

بگذار تا نفس بکشم در زمان حال


| شیرین خسروی |

  • پروازِ خیال ...


هیچ وقت اسفند را دوست نداشتم

نه حال و هوای خرید کردنش را دوست داشتم نه این هول و ولا و تکاپویی که به جان آدم می اندازد!

ما آدمها توی اسفند بیشتراز هر وقت دیگری خسته ایم اما نمی دانم به جای اینکه نفسی تازه کنیم،

سرعت مان را بیشتر وبیشتر می کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم !

اسفند را باید نشست

باید خستگی در کرد

باید چایی نوشید...

یازده ماه ، تمام دردها رنج ها و حتی خوشی ها را به جان خریدن که الکی نیست ،هست؟

چطور می شود با حجم این خاطرات و دلتنگی هایی که روی دلم آدم سنگینی می کنند ،

مغازه های هفت تیر را گشت یا قیمت فلان مانتو را با مغازه دیگر مقایسه کرد؟

اصلا مگر می شود انقدر ساده حجم این بغض را که تمام این ماه های سال گوشه ی دلت نشسته است.نادیده گرفت؟؟

بغضی که هرآن منتظر است تا از یک جای خودش را پرت کند بیرون....

اسفند را نباید دوید

اسفند را باید با کفش های کتانی،قدم زد


| فاطمه بهروزفخر |

  • پروازِ خیال ...


زندگى مجموعه اى از اشک و لبخند است

خنده ى شیرین فروردین 

بازتاب گریه پربار اسفند است.

اى زمستان! اى بهار

بشنوید از این دل تا جاودان امیدوار:

گریه امروز ما هم، ارغوان خنده مى آرد به بار!


| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

دلخوشی

۱۲
اسفند


می باید اندکی

" دلخوشی "

برای روزهای 

مبادا کنار می گذاشتم !

مثل همین روزها 

که برای تکاندن این خانه،

به چیزی بیشتر از 

وسواس زنانه محتاجم...


| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...