کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رویا باقری» ثبت شده است

برو، برو..‌

۳۱
شهریور

 

برو که باز دلت را به دلبری دیگر

به هرکسی که گمان می‌بری کمی سرتر

 

برو که عشق پشیمان شود از آمدنش

که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر

 

بگو به شعر که این‌بار حالی‌اش بشود

قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر،

 

دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را

قرار نیست که این روزهای شهریور

 

چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند

چه شعرهای سپیدی که توی این دفتر

 

برو که مرگ خودم را نشان من بدهی

برو که نیست نیازی به زخم این خنجر

 

همیشه آخر قصه بی‌آشیان مانده‌ست

پرنده‌ای که به امید شاخه‌ای بهتر

 

برو! دوباره هوایی نکن مرا ای عشق

و فکر کن که از این جمع شاعری کم‌تر

 

| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...

 

به دوشم می‌کشم اندوه صدها سال یک زن را

تو حق داری اگر دیگر نمی‌فهمی غم من را

 

پذیرفتم شکستم را شبیه آن هماوردی

که اجرا می‌کند با ناامیدی آخرین فن را

 

چگونه دست برمی‌داری از من شاه مغرورم؟

چگونه بی محافظ می‌گذاری خاک میهن را؟

 

تو آن کوهی که می‌گفتند بر قلبش نفوذی نیست

و من آن کاشفی که کشف کردم راه معدن را

 

و من آن کاشفی که خواستم تنها کَسَت باشم

که تقسیمش نکردم روزهای با تو بودن را

 

اگر راهی شوم دیگر ندارم راه برگشتن

چگونه روح رفته باز هم صاحب شود تن را؟

 

به دریاها نده این بار رودت را! چه خواهد شد؟

کمی خودخواه‌تر باش و تصاحب کن خودت من را!

 

| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...

مهم نیست

۰۸
شهریور

 

از هم بپاشانم به آسانی، مهم نیست

این ها برای هیچ طوفانی مهم نیست

 

آغوش من مخروبه‌ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

 

با درد خنجر، درد خار از خاطرم رفت

بعد از تو غم‌های فراوانی مهم نیست

 

یک مُرده درد زخم را حس می‌کند؟ نه!

دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

 

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

 

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

 

حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد!

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

 

| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...

مال من هستی

۲۰
اسفند


زود است حالا روی پاهای خودم باشم

از دست‌های من نگیری دست‌هایت را


دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را

من دوست دارم زندگی با دست‌هایت را


از بی‌قراری‌های قلب من خبر دارد

بادی که می‌دزدد برای من صدایت را


روی زمین بودی و من در ماه دنبالت

باید ببخشی شاعر سر به هوایت را


تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار

در مشت خود جا داده باشم بی‌نهایت را


زود است حالا روی پاهای خودم باشم

از دست‌های من نگیری دست‌هایت را


هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت

انگار می‌بینند در من رد پایت را


بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی

گنجشک‌ها خانه به خانه ماجرایت را 


وقتی پُر است از خاطراتت شعرهای من

باید بنوشی با خیال تخت چایت را !


| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...


کاش می شد که عمر این شب ها ،مثل موهای مشکی ات کوتاه

به خودم وعده می دهم که برو ته این جاده می رسد تا ماه


بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد

بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه


تب؟ ندارم نه حال من خوب است باخودم حرف می زنم؟ شاید

بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه


شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده

نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه


دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم

چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه


باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری

که به آخر نمی رسد این راه... نه به آخر نمی رسد این راه...


| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...


گل تو تشنه ی تو بود ولی، زیر باران تندى ات له شد

نه توانست با کسى باشد

نه توانست بى تو تنها هم...

مى تواند تو را بخواهد؟

نه

مى تواند تو را نخواهد ؟

نه

مانده با زخم و تشنگى اما، 

عشق و نفرت نمى شود با هم 


| رویا باقرى |

  • پروازِ خیال ...