کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سپیده امیدی» ثبت شده است

بیشتر بمان

۱۵
خرداد


دستش را از روی زنگ بر نمی داشت!

گفتم: حتما خانه نیست، بیا برویم، شب باز برگرد!

گفت: خانه است!

اینبار با فشارِ بیشترى دستش را روی زنگ گذاشت، و آرام آرام شروع به شمردن کرد!

یک

دو..

گفتم: ببین، باز نمی کند، حتما نمی خواهد تو را ببیند!

سه

چهار...

گفت: خودش گفت، اگر گفتم برو، یعنی بیشتر بمان، بیشتر سمج باش در خواستنم، در بدست آوردنم.. حتا اگه در را باز نکردم، آنقدر بمان که لبخندهایم پهن تر شود، که صورتم جوان تر شود، که این دل بیشتر قرص شود...

نگاهم کرد، گوش هایش را تیز کرد، پرسید: " صدای نفس هاش تا تو کوچه میاد، میشنوی؟ "

بیست

بیست وُ یک...


| سپیده امیدی |

  • پروازِ خیال ...


همیشه 

در ناگهانی ترین لحظه، عزیزترین دارایی مان از دست می رود!

و ما درست همان موقع یادمان می افتد، چقدر "دوستت دارم" هایمان را نگفته ایم، " از اینکه دارَمت شادترینم" را نگفته ایم..

همیشه دیر یادمان می افتد برای آنچه که داریم با خوشحالی شکر گوییم .

همیشه دیر می شود

و ما بعدَش، تمامِ اندوهمان از حرف هایی ست که نزده ایم.


| سپیده امیدی |

  • پروازِ خیال ...


احتمال دارد سی سالِ دیگر

تو را در یکی از خیابان هایی که امروز به سختی می توانم آنرا فراموش کنم ببینم.

نشسته ای روی یک صندلیٍ چوبی و خیره ای به یکی از هزارمین برگ هایی که روی زمین افتاده اند!

نگاهت می کنم

و اولین حرفت را در ذهنم تداعی می کنم

نگاهم می کنی و لبخندِ خشکی می زنی

احتمال دارد کمی کنارت بنشینم

و در سکوت به اتفاقاتی که هرگز رُخ نداد فکر کنیم ..

هر دو به یک چیز ...

حتم دارم که دیگر دست و دلم آنموقع نمی لرزد

و صدای تپش های نامنظمِ قلبم را نمی شنوم

حتم دارم دیگر صدایت مرا به عشق نمی کشاند

سی سال دیگر

من آدمِ امروز نیستم

تو را نمی دانم، اما من

دیگر خوابِ خنده هایت را نمی بینم !

این گذرِ زمان مرا سخت می آزارد

تا به آدمی که نمی خواهم تبدیل کند..

سی سال دیگر احتمال دارد

هر اتفاقی جز عشق بیفتد

و آنموقع است که درد خو گرفته است

تا من، نلرزم ...


| سپیده امیدی |

  • پروازِ خیال ...


پدربزرگ میگفت:

انتظار کار مرد نیست!

یک دل قوی میخواهد که در تن مرد قرارش نداده اند!

زن باید باشد

تا انتظار  را تاب بیاورد... مرد؛ هزارو یک جور فکر میکند و در آخر می اندازدش دور...

زن اما ، می ماند

به هر جان کندنی می ماند...


| سپیده امیدی |

  • پروازِ خیال ...