کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کاظم بهمنی» ثبت شده است

تا تو بودی

۱۳
فروردين

 

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم

روبروی چشم خود چشمی غزل خوان داشتم

 

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست

یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

 

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی

شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

 

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود...

من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

 

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!

من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

 

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید

تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم !!

 

| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...

بدون تو می میرم

۱۸
فروردين

 

نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم

سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم

 

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست

هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم

 

برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد

من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم

 

بازی ماهی و گربه است نظربازی ما

مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم

 

روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست

بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم

 

| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


تو نبودی و به پاهای خدا افتادم

دست بی‌رحم‌ترین ثانیه‌ها افتادم


تو نبودی و تب فاصله‌ها پیرم کرد

عاشق شعر شدم، شعر زمین‌گیرم کرد


مثنوى کردمت و شُکر به جا آوردم

توى هر بیت فقط اسم تورا آوردم


آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا

پاى تو آب شده خشت به خشتم، حالا


قد یک خاطره گهگاه کنارم بنشین

نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین


گریه‌ی مرد غریب ست، ولی حادثه نیست

غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...

دلم رفت

۰۷
آذر


در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت

باور نمی کردم به آسانی دلم رفت


از هم سراغش را رفیقان می گرفتند

در وا شد و آمد به مهمانی، دلم رفت


رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!

پرسید: شعرت را نمی خوانی؟ دلم رفت


مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت

مانند یک طفل دبستانی دلم رفت


من از دیار منزوی، او اهل فردوس

یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت


ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد

زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت


ای کاش اصلا من نمی رفتم کنارش

اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت


دیگر دلم ـ رخت سفیدم ـ نیست در بند

دیروز طوفان شد، چه طوفانی...رفت...


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند

نفس روضه بریده ست خدا رحم کند


تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت

دشمنت تار ، تنیده ست خدا رحم کند


ادب و رحم و جوانمردی و اینگونه صفات

دور از این قومِ دریده ست خدا رحم کند


وسط خطبه ی تو کاش دگر هو نکشند

رنگ عباس پریده ست خدا رحم کند


مادرش داد علی را ببری آب دهی

حرمله نقشه کشیده ست خدا رحم کند


از همین لحظه که هنگام خداحافظی است

قامت عمه خمیده ست خدا رحم کند


از تو آقا چه بگویم که نرنجد مادر

صحبت از رٱس بریده ست خدا رحم کند


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را!

 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را!

 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را!

 

مثل آن خواب، بعید است، ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را!


مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را...

 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده ست، به تو

به تو اصرار نکرده ست فرآیندش را!

 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را!

 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رقیبان به تو این بندش را:

 

منم آن شیخ سیه روز، که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را...!


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد...

داغ از نوعی که من دیدم، تو را دق می دهد!


او که اخمت را گرفت و خنده تقدیم تو کرد_

آه را می گیرد از من، جاش هق هق می دهد!


برگهایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت_

خود به مرگ خویشتن، رای موافق می دهد!


چشمهایت یک سوال تازه می پرسد، ولی_ 

چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد!


زندگی توی قفس؟ یا مرگ بیرون از قفس؟

دومی! چون اولی دارد مرا دق می دهد...!


| کاظم بهمنمی |

  • پروازِ خیال ...

زیر باران

۰۵
فروردين


زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید

فَن تشخیص نَم از چهره‌ی گریان، سخت است!


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


هرگز تو هم مانند من آزار دیدی؟

یار خودت را از خودت بیزار دیدی؟ 


آیا تو هم هر پرده ای را تا گشودی

از چار چوب پنجره دیوار دیدی؟


اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی؟

از زیر امواج آسمان را تار دیدی؟


نام کسی را در قنوتت گریه کردی؟

از «آتنا» گفتن «عذابَ النار» دیدی؟


در پشت دیوار ِحیاطی شعر خواندی؟

دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟


آیا تو هم با چشم ِ باز و خیس ِ از اشک

خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟


رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟

بیمار بودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیدی؟؟


حقا که با من فرق داری ــ لااقل تو

 او را که می خواهی خودت یک بار دیدی


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...

وعده

۱۰
بهمن


دوباره عهد مى کنى که نشکنى دلِ مرا

چه وعده ها که مى دهى به رغم ناتوانى ات...


| کاظم بهمنى |

  • پروازِ خیال ...


تا به کِى باشى و من پى به حضورت نبرم؟!

آرزوى منى ؛ اى کاش به گورت نبرم...


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


آیا تو هم با چشمِ باز و خیس از اشک

خواب کسى را روز و شب بیدار دیدى؟


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


هرکه را دور کنی دور و برت می آید

از محبت چه بلاها به سرت می آید


بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد

بروی جمعیتی پشت سرت می آید


تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند

تا کمی دور شوی هی خبرت می آید


دل به مجنون شدن خویش در ایینه مبند

صبر کن عاشق دیوانه ترت می آید


من آشفته به پای تو می افتم اما

موی آشفته فقط تا کمرت می آید


خون من ریخت نیفتاد ولی گردن تو

گردن من به مصاف تبرت می آید


روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی

یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...