به معجزه اعتقاد داری؟
+ برمیگرده... به معجزه اعتقاد داری؟
- معجزه؟
+ آره، فک کن امروز یه پیرمرد دیدم با یه لیوان آب و یه مشما قرص کشون کشون خودشو تو قطار بین جمعیتِ وایساده تو راهرو رسوند به زنش. دیروز یه بچه ی سه ساله دیدم از پنجره ی یه خونه ی سه طبقه پرت شد پایین، همون موقع درست زیر پنجره یه مرد بود که بچه رو دید... فکر کن چند سال پیش تو جنگ سر اینکه خدای کی مهربون تره داشتیم خون همو میریختیم ولی یه گلوله از ده سانتیمتری سرم رد شد! فکر کن زن پیرمردِ داشت سکته میکرد ولی پیرمردِ فهمید و نذاشت! بچه هه نزدیک بود بپاشه کف خیابون ولی مرده فهمید و نذاشت... سربازِ دشمن با تفنگش به سمت مغز من شلیک کرد ولی گلوله فهمید و نخورد! اینا معجزه است دیگه...
- میگن یه ستاره هست، هر سال یک ثانیه طلوع میکنه. یک ثانیه تو یه سال کمه ولی اگر توی همون لحظه جای درستی باشی میتونی ببینیش. اینم معجزه اس؟
+ هوووم... نه فکر نکنم!
- پیرمرده "دید" و نذاشت، مرده "دید" و نذاشت، اون سربازه "ندید" و تو نمردی ولی اون "دید" و گذاشت رفت!
+ چی؟
- هیچی، میگم چشمای اونم معجزه بود...
| امیرمهدی زمانی |