بوسه ی مرد
رعنا بی مقدمه می پرسد:
《به نظر تو ممکن است مردی زنی را ببوسد بی آنکه او را دوست داشته باشد؟》
سرخ می شود، ترلان نمیداند.
فیروزه تازه از راه رسیده و لباسهایش را عوض می کند؛
《چه چیزی را بیلمیرم ؟》
ترلان جدی ولی آهسته سوال را تکرار می کند انگار چند لحظه پیش آن را از کتابی پیدا کرده است
فیروزه عرق آلود است و تازه نفس:
《تمام مردهایی که این کار را می کنند، همان لحظه، آن زن را دوست دارند. اگر نداشته باشند خودشان را وادار به چنین کاری نمی کنند. همان موقع مردها خیلی پراحساس اند. اما فردای آن روز می توانند آدم دیگری بشوند.》
صدایش را بلندتر می کند طوری که مینا هم بشنود
《چیزی که زنها نمی بینند یا نمی خواهند ببینند. فکر می کنند آنها هم مثل خودشانند که ساعتها توی ذهنشان با این چیزها ور بروند و اسیر بشوند. برای مردها یک بوسه فقط یک بوسه است ولی زنها شصت تا چیز دیگر از آن می سازند !》
| ترلان / فریبا وفی |