کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

بگذار بمیرم

۱۸
بهمن

 

با تیر غمت حاجتِ تیرِ دگرم نیست

ای سخت کمان دست نگه دار بمیرم

گفتی: «به تو گر بگذرم از شوق بمیری»

قربان قدت...بگذر و بگذار بمیرم

 

| شهریار |

  • پروازِ خیال ...

 

آزادی به این معنا نیست

که هر کاری دلت میخواهد انجام دهی!

بلکه بدین معناست که:

"مجبور نباشی آن کاری را انجام دهی،که دلت نمیخواهد" !

 

| ژان زاک روسو |

  • پروازِ خیال ...

 

بیشتر از هر چیز،

دلم می‌خواست می‌توانستم

تمام روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد،

تا هنگام مرگم، به تو نگاه کنم!

 

| آلبر کامو |

  • پروازِ خیال ...

کالبد مادرم

۱۵
بهمن

 

کالبد مادرم را که شکافتند

تمام دلش...

برای من سوخته بود!

 

 

| کوروش نامی |

  • پروازِ خیال ...

خصلت مادرها

۱۵
بهمن

 

سالهاست وقت خداحافظی می‌گوید «می‌بینمت»، «خداحافظ» نمی‌گوید.

با گفتن «می‌بینمت» قول و قرار دیدار بعدی را می‌گذارد انگار، یک طوری که ته دلت قرص می‌شود به دوباره دیدنش.

سفر که باشد زنگ می‌زند و می‌پرسد:

«مراقب خودت که هستی؟!»

یک طوری که اگر مواظب خودت هم نباشی عذاب وجدان می‌گیری و سعی می‌کنی به مراقبت.

هیچوقت نمی‌گوید:

«دوستت دارم...» تاکید می‌کند که: «می‌دانی که دوستت‌دارم...» یک جوری که از هر دوستت‌دارمی قشنگ‌تر است.

بعضی آدم‌ها حرف نمی‌زنند، با کلمات بازی می‌کنند، راحت خرجشان نمی‌کنند. شعرشان می‌کنند، دلنشین‌تر، مهربان‌تر حتی، مادری می‌کنند برای کلمات.

مثل مادر همین امروز صبح، با موهای سفید نقره‌ایش، وقتی مهربان نگاهم کرد و گفت:

«تو که اینجا باشی پیر نمی‌شوم.»

خصلت مادرها همین است گویا،

بلدند شعر کنند جملات را.

 

| مریم سمیع زادگان |

  • پروازِ خیال ...

اما مادر...

۱۵
بهمن

 

 

من هنوز

آب‌نبات را آب‌نبات صدا می‌زنم و

زخم را زخم می‌نامم و

گُل را گُل...

اما مادر

من دیگر تا آخر دنیا

به چه کسی بگویم مادر!

 

| لطیف هلمت |

  • پروازِ خیال ...

 

نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا

فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا!

 

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری

شبیه آیه ی تطهیری، شبیه سوره ی «اعطینا»

 

شناسنامه ی تو صبح است، پدر؛ تبسم و مادر؛ نور

سلام ما به تو ای باران، درود ما به تو ای دریا

 

کبودِ شعله ور آبی! سپیده طلعتِ مهتابی

به خون نشستن تو امروز، به گُل نشستنِ تو فردا

 

مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد

وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا

 

| علیرضا قزوه |

  • پروازِ خیال ...

حال من

۱۴
بهمن

 

حال مرا هر کس که می پرسد بگو خوب است!

اشکش روان، اندوه جاری، زخم‌ ها کاری ست...

 

| حسین دهلوی |

  • پروازِ خیال ...

آه مادر

۱۴
بهمن

 

چگونه تو را بنویسم

که دلگیر نشوم؟

آه مادر

با اندوه تو

می توانم یک ایل را به گریه بیاندازم.

 

| مهدی باجلان |

  • پروازِ خیال ...

 

مادرم از مزرعه که بر می گشت

سبدش از دو بیتی پُر بود!

برای رفوی پیراهن پاره ی ما

دو بیتی و اشک کافی بود...

 

بالش من سنگین بود، از اشک های من!

با گوشه ی زمخت لحافم

اشک هایم را می سِتردم

 

بر دامن مادرم

 اگر گندم می پاشیدم

سبز می شد

" از بس گریسته بود "

 

| سلمان هراتی |

  • پروازِ خیال ...

 

تلخ است

ولی چاره چیست؟

به زخم هایت اگر فکر کنی،

بیشتر دهان باز می کند...

اگر فکر نکنی

یقینا مُرده ای!

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

وزن زمین

۰۸
بهمن

 

دلتنگی

یعنی

جاذبه برعکس شود...

وزن زمین

روی دلت سنگینی کند!

 

| فرشید ذوالفقاری |

  • پروازِ خیال ...

زندانبان

۰۷
بهمن

 

اتفاقا که تو را دید دو چشمم، دل گفت

خاک بر سر شده ای این خود زندانبان است

 

 | امید احسان زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

بگذار سر به سینه‌ی من

تا بگویمت

اندوه چیست

عشق کدام است

غم کجاست...

 

| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

 

من حوصله‌ تو را فراوان دارم

تو از یادگارهای

به جامانده‌ از جوانی من هستی

من کسانی را که دوست دارم

«تو» صدا میکنم...

 

| احمدرضا احمدی |

  • پروازِ خیال ...

طلوع

۰۶
بهمن

 

ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم

و صبح طلوع نکرد.

 

| محمود درویش |

  • پروازِ خیال ...

 

آیا شک داری که تو،‏

شیرین‌ترین و مهم‌ترین زن دنیایی؟!

آیا شک داری که وقتی یافتمت،‏

کلید تمامی درهای جهان از آن من شد؟

آیا شک داری وقتی دست‌ات را گرفتم،‏

جهان دگرگون شد؟

آیا شک داری بزرگ‌ترین روز تاریخ

و زیبا‌ترین خبر دنیا

لحظه ورودت به قلب‌ من بود؟

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

چه می کنی؟

۰۵
بهمن

 

من بی تو نیستم، تو بی من چه می کنی؟

بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟

 

شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم

با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟

 

این شهر بی تو چند خیابان و خانه است

تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟

 

گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد

می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟

 

من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون

با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی!

 

پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار

یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!

 

| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...

لبخند او

۰۵
بهمن

 

خداوندا تمام حرف های جهان

یک طرف

این راز یک طرف:

آیات شما چه قدر،

شبیه به لبخند اوست.

 

| شمس لنگرودی |

  • پروازِ خیال ...

می دونی ؟

۰۵
بهمن

 

می‌دونی آدم کِی احساس تنهایی می‌کنه؟

وقتی می‌خواد یه نفر رو بیش‌تر از خودش دوست باشه.

می‌دونی آدم کی فرو می‌ریزه؟

وقتی می‌فهمه به خاطر دوست داشتن یه نفر از قبل تنهاتر شده.

 

| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

زیور به خود مبند که زیبا ببینمت

با دیگران مباش که تنها ببینمت

 

بگذشت در فراق تو شب‌های بی‌شمار

هر شب در این امید که فردا ببینمت...

 

| شهریار |

  • پروازِ خیال ...

پس تا فردا

۰۲
بهمن

 

دستم را فشرد

و به نجوایم سه حرف گفت.

سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد:

« پس تا فردا .»

 

ریش تراشیدم دوبار

کفش‌هایم را برق انداختم دوبار

لباس‌های رفیقم را قرض گرفتم با دو لیر

که برایش کیکی بخرم،

قهوه‌ای خامه دار.

 

حالا تنها بر نیمکتم

و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند

و برآنم که

ما را نیز لبخندی خواهد بود

شاید در راه است

شاید لحظه‌ای یادش رفته

شاید...شاید...

 

| محمود درویش |

  • پروازِ خیال ...

خانه ی شما

۰۲
بهمن

 

محبوب من!

وقتی دلم نمی‌خواهد هیچکس را در این دنیا ببینم،

به سمت خانه‌ی شما راه می‌افتم!

 

| محمد صالح علاء |

  • پروازِ خیال ...

 

در آخرین عکسمان

آن‌قدر مرا دوست داری

که باورم نمی‌شود رفته ای...

 

| آرش امینی |

  • پروازِ خیال ...

 

بوسیدمت که ببینم چه می شود‎؟

با بوسه های تو دینم چه می شود؟

بوسیدمت که ببینم زمان عشق؟

تکلیف شک و یقینم چه می شود؟

 

این پل که بین مجاز و حقیقت است‏

در آسمان و زمینم چه می شود؟

با دست عقل که چیزی نمی شود

پای دلم بشینم چه می شود؟

 

| افشین یداللهی |

  • پروازِ خیال ...

 

عاشق زنی تک تیرانداز

در جبهه‌ی دشمن شده ام!

ببینمش

می‌میرم...!

نبینمش

می‌میرم...!

 

| علیرضا شایگان |‌

  • پروازِ خیال ...

اگر زنی...

۰۱
بهمن

 

تمام زن ها شاعر می‌شدند

اگر مردها گریستن بلد بودند

و می توانستند

با رقص چشم هایشان

طوفان به راه بیندازند

هیچ مردی شاعر نمی شد

اگر زنی...

هیچ مردی شاعر نمی‌شد

اگر زنی در کار نبود...

 

| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...

 

به گستاخی غم هرگز ندیدم میهمانی را

اگر با گریه بیرونش کنم با ناله می آید

 

| معنی زنجانی |

  • پروازِ خیال ...

احتمال

۳۰
دی

 

من

احتمال اینکه تو دوستم بداری را،

دوست داشتم...

 

| ییلماز اردوغان |

  • پروازِ خیال ...

 

من

دست هایم را به

تو می سپارم

تو شانه هایت را به من

پایانی زیباتر از این

برای دلتنگی نیست.

 

| لیلا مقربی |

  • پروازِ خیال ...

 

زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر

زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر

زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر

زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر

 

که قبل از قصۀ ‌«قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست

نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست

 

ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه

به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه

شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه

از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه

 

نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد

زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد

 

زنی آن‌سان که خورشید است سرگرم مصابیحش

که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش

جهان آرایه دارد از شگفتی‌های تلمیحش

جهان این شاه‌مقصودی که روشن شد ز تسبیحش

 

ابد حیران فردایش، ازل مبهوت دیروزش

ندانم‌های عالم ثبت شد در لوح محفوظش

 

چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا

ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا

شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا

چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!

 

مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم

رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم

 

مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر

که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر

ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر

تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر

 

همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست

کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست

 

| سید حمید رضا برقعی |

  • پروازِ خیال ...

تمام تو

۲۱
دی

 

عجیب و نجیب و شریف و حریف

تمام تو تعبیر این واژه هاست

بدون تو بودن، غلط کردنه 

بدون تو اصلا جهان اشتباست

 

| علیرضا آذر |

  • پروازِ خیال ...

بوسیدمت

۲۱
دی

 

حرف برای گفتن زیاد بود،

وقت کم...

بوسیدمت!

 

| سمانه سوادی |

  • پروازِ خیال ...

 

اگر از عشق می‌پرسی بگویم عشق غمگین است

ولی در خود غمی دارد که آن غمواره شیرین است

 

من از علامه‌های عشق خط دارم که مجنونم

برای عاشقان دارالفنون دارالمجانین است

 

سفر کردم از مغرب به مشرق تازه فهمیدم

که چین دامنش بسیار پهناورتر از چین است

 

وصال و ترس دل کندن، فراغ و داغ و جان‌کندن

نمیدانم که تقدیر دلم آن است یا این است

 

چه ساده مادرم عمری خدا عمرت دهد می‌گفت

دعا می‌کرد در ظاهر، نمی‌دانست نفرین است

 

| سید تقی سیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

از آن روز

که ریشه هایمان را

بیرون کشیدند

و دوباره ما را کاشتند

اما وارونه

آموختیم

با دهانمان

خون و خاک بنوشیم

با ریشه هایمان آفتاب

 

| رضا براهنی |

  • پروازِ خیال ...

 

برای هر زنى

باید

قلبی بزرگ

در اتاقی کوچک بتپد

بی تاب

بی مرز

بی هیچ هراسی...

 

| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

 

دلم به وسعت دریا...ولی چه چاره اگر باز

غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد؟

 

غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی

کنار فاخته ای آشیانه داشته باشد؟

 

| مهدی فرجی |

  • پروازِ خیال ...

 

آدم چطور می تواند،

پشت دری که قفل نیست،

این قدر زندانی مانده باشد؟

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

باختم!

۱۹
دی

 

باختم!

صادقانه می گویم

شرمم رابه چشم هایش

قلبم رابه حرف هایش

و عمرم رابه وعده هایش

او که ترکم کرد

ناگهان خودم را هم باختم

منِ مال باخته‌یِ دلباخته‌یِ خودباخته،

شاید باورتان نشود

دوستش دارم هنوز

 

| لیلا فرهمند |

  • پروازِ خیال ...

 

یه روزی میرسه که توو دنیا

هییییییشکی قدرتو نمیدونه

از یه‌جایی به بعد، هر روزت

مثل یه «جنگ سرد» می مونه!

 

از یه جایی به بعد، با بقیه

بس که میجنگی، منزوی میشی!

یا که از پا درت میاره یکی،

یا توی خلوتت قوی میشی!

 

از یه جایی به بعد، غمگینی

از یه‌جایی به بعد، دلگیری

با وجودی که زنده می مونی،

توو خودت هر دقیقه میمیری

 

از یه جایی به بعد، پیش همه

کارای خوبتم غلط میشه!

اینکه «پشت سرت چیا میگن»

واسه تو بی اهمیت میشه!

 

وقت بیرون رفتن از خونه

از یه جایی به بعد، بی هدفی

وقت تصمیم‌گیریای مهم

هرکسی، هرچی میگه، بیطرفی!

 

از یه جایی به بعد، درهرحال

دلت از بی تفاوتی قرصه

اگه یه ماهم آفتابی نشی،

یه نفر حالتو نمیپرسه!

 

توو دلت ذره ای نمی مونه

اشتیاقی به جشن و مهمونی

از همه بی دلیل میرنجی

اشکتم در میاد به آسونی

 

از یه جایی به بعد، «تنها»یی!

بی دلیل و بهونه، دلتنگی!

دیگه با هیشکی نمیجوشی،

دیگه با هیچ چی نمیجنگی!

 

از یه جایی به بعد، واسه خودت

یهویی بی اهمیت میشی!

اولین کار ، بی تفاوتیه،

بعد «باری به هر جهت» میشی!

 

از یه جایی به بعد، از نظرِ

«وضع روح و روان»، بیماری!

دیگه از هرچی عشقه میترسی!

دیگه از هرچی عشقه بیزاری!

 

از یه جایی به بعد، مأیوسی،

از یه جایی به بعد، دلسردی

از یه جایی به بعد، میبری و

میری و دیگه برنمیگردی...

***

جنگ سردم تموم شد، اما

زخمی جنگ تن به تن، اینجاس!

این روزا حال و روز من خوش نیس!

«از یه جایی به بعد» من اینجاس!

 

| اصغر عظیمی مهر |

  • پروازِ خیال ...

 

بزرگ‌ترین موفقیت زندگی‌ام

این بوده که

با چشم‌های خودم ببینم

که چطور فراموشم می‌کنند...

 

| گابریل گارسیا مارکز |

  • پروازِ خیال ...

تا همیشه

۱۷
دی

 

بعضى‌وقت‌ها

‏می‌خواهى به قلبى پناه ببرى؛

‏شاید تا وقتى که باران تمام شود.

‏شاید هم تا همیشه.

 

| ازدمیر آصف |

  • پروازِ خیال ...

 

نه تگرگ آشفته‌ام می‌کند،

و نه محاصره‌ی برف پریشانم

مقاومت می‌کنم

گاه با شعر

و گاه با عشق

دیگر هیچ چیزی جز آنکه

دوستت داشته باشم

و شعر عاشقانه‌ای برایت بنویسم

مرا در این سرمایِ ابدی گرم نمی‌کند...

 

| نزار قبانی / ترجمه: سعید هلیچی |

  • پروازِ خیال ...

عاقبتت

۱۶
دی

 

چه دعایی کنمت بهتر از این

که شود عاقبتت ختمِ به من

 

| علی شامیر |

  • پروازِ خیال ...

ای اندوه

۱۶
دی

 

" أیها الحزن..

ألم تؤلمک رکبتاک من الجثو فوق صدورنا...؟ "

 

ای اندوه،

آیا زانوانت از زانوزدن برسینه هامان به درد نیامد؟!

 

| امین معلوف |

  • پروازِ خیال ...

 

من شاید سیندرلای قصه و سفید برفیِ تو کارتونا نبودم،

شاید کامل ترین دختر و زیباترین مونث شهر نبودم،

اما من همونم که تو یه روز بهش گفتی دوست دارم!

و این یعنی این که حق دارم به گردن تو...

 

| فاطمه درخشان |

  • پروازِ خیال ...

که نشد

۱۵
دی

 

خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد

غزلی از ته دل با تو بخوانم که نشد

 

خواستم حادثه باشم، که بیفتم به دلت

لذت عشق به خونت بِدَوانم که نشد

 

خواستم اشک مرا پاک کنی در بغلت

تن در آغوش غریبت بِرَهانم که نشد

 

خواستم دست تو بر شانه‌ی من تکیه کند

و تو را مال دل خویش بدانم که نشد

 

خواستن نیست توانستن و من از ته دل

خواستم آتش عشقی بِنِشانم که نشد

 

| فاطمه سادات بحرینی |

  • پروازِ خیال ...

 

برای قلبم چه طرحی بریزم

تا عاشقت نباشد؟

لبانم را چه بیاموزم

که تو را نبوسد.

و طاقتم را که دندان بر جگر بگذارد؟

به شعرم چه بگویم

که منتظرم باشد تا بعد؟

و حال آنکه...

روزی که تو را نبینم

بی نهایت است.

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

مى خواهم

محبوبم،

دستانت را

بدل به شکوفه هاى انار کنم.

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

سایه ام

۱۴
دی

 

اگر به کشتن من آمدی چراغ نیاور،

که سال هاست به جز سایه ام سپاه ندارم

 

| حسین جنتی |

  • پروازِ خیال ...

 

برگرد و دوباره برو

برگرد و دوباره برو

برگرد و دوباره...

من هفت جان دارم...

 

| آرش امینی |

  • پروازِ خیال ...

 

هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می‌زند:

" از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است،

اگر گم شدی از این راه بیا.

بلند شو.

از دلت شروع کن.

شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم"

 

| عرفان‌ نظر آهاری |

  • پروازِ خیال ...

 

شعریم و نمی خوانیم، شوقیم و نمی خواهیم

چشمیم و نمی بینیم، سبزیم ولی زردیم

 

این فصل پریشان را برگی بزن و بگذر

در متن شب بی ماه، دنبال چه می گردیم؟

 

بیداری رویایی، دیدی که حقیقت داشت

ما خاطره هامان را از خواب نیاوردیم

 

تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم

آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم

 

| افشین یداللهی |

  • پروازِ خیال ...

 

ترکم می کنی؟

پس چه کسی

مرا خواهد دید در حریر عریانی ام؟

حریری که در آن

زیبایی راستینم پیداست

 

| مرام المصری |

  • پروازِ خیال ...

 

زیر لب میخونه:

 "آخ که دیگه فرنگیس، عشق تو داغونم کرد"

توی خلسه‌ انگشتاش بین موهام میگم "فرنگیس کیه؟"

می‌بوستم

عمیق و طولانی

به مغزِ مست شدم فشار میارم که یادم بمونه

مردا برای فرار از سوالایی که دلشون نمیخواد به جواب برسه، می‌بوسن

عمیق و طولانی...

 

| فرناز صادقی |

  • پروازِ خیال ...

 

نجاتم بده

از همین خانه‌ی لعنتی

که حوصله‌ی خودش را ندارد

از همین خانه‌ی لعنتی

که هر درش را باز می‌کنم

صدای بسته شدن می‌دهد

 

| بهروز ایرانی |

  • پروازِ خیال ...

 

درخت را به نام برگ

بهار را به نام گل

ستاره را به نام نور

کوه را به نام سنگ

دل شکفته ی مرا به نام عشق

عشق را به نام درد

مرا به نام کوچکم صدا بزن...

 

| عمران صلاحی |

  • پروازِ خیال ...

 

در چنین شب‌های بی فریاد‌ رس

روز خوش در خواب باید دید و بس

 

| هوشنگ ابتهاج |

  • پروازِ خیال ...

 

براش نوشتم اگه یه روز، من نبودم؛ حتی اگه صد سال هم بگذره، با چی یاد من میوفتی؟

گفت هرچیزی که سبک باشه، یه پری که تو آسمون رقصون رقصون میاد پایین؛ نسیمی که آروم میاد از کنار صورتم رد میشه.

وقتی بارون بیاد، از اون بارون ریزا، یادت میوفتم.

نور صبح که بزنه، نور صبح آرومه، چشمو نمی‌زنه؛ یادت میوفتم...

من یادت میوفتم، حتی اگه نباشی؛ حتی اگه نخوای یادم بیوفتی؛ یادت میوفتم چون همیشه یه گوشه از قلبم هستی، یه گوشه از زندگیم...

 

| فاطمه محمدلو |

  • پروازِ خیال ...

پیکر تو

۰۷
دی

 

" جِسمُکِ خارطتی

ما عادت خارطةُ العالمِ تعنینی... "

 

پیکر تو

نقشه‌ی جغرافیای من است؛

دیگر مرا با نقشه‌ی جهان کاری نیست...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

عفونت‌اند رویا‌ها!

و روزی

ما را خواهند کُشت.

 

| عبدالصابر کاکایی |

  • پروازِ خیال ...

 

هر کسی از یار چیزی خواست هنگام وصال

من به محضِ دیدن او خاطرش را خواستم

 

| محمد سهرابی |

  • پروازِ خیال ...

 

یادم نمی رود،

چطور از شکستنِ

آن همه بغض بی سوال،

به نم نمِ همین

گریه های گلوگیر رسیده ام.

 

| علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

 

گاهی آدم ها

شبیه چند دوستت دارم می شوند

از آنها که به بنفشه های غمگین می مانند

از آنها که شبیه یک شب زیر بارانند

من اما

دوستت دارم

گاهی شبیه یک

عزیزم صبحت بخیر...

 

| امیرمحمد مصطفی زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام

خسته از دلتنگی‌ات با جام ها جان داده ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من

با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام!

 

| مینا معمارطلوعی |

  • پروازِ خیال ...

 

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتی که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

 

شاعر بدون شعر یعنی لال! یعنی گنگ!

در چشم های گنگ اما حرف دل پیداست!

 

با شعر، حقِ انتخاب کمتری داری

آدم که شاعر می شود تنهاست یا...تنهاست!

 

هر کس که شعری گفت بی تردید مجنون است

هر دختری را دوست می دارد بدان لیلاست

 

پروانه ها دور سرش یکریز می چرخند

از چشم آدم ها خُل است، از دید من شیداست

 

در وسعتش هر سینه داغ کوچکی دارد

دریا بدون ماهی قرمز چه بی معناست!

 

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست

بی شعر، دنیا آرمانشهر فَلاطون هاست

 

من بی تو چون دنیای بی شاعر خطرناکم

من بی تو واویلاست دنیا بی تو واویلاست!

 

تو نیستی و آه پس این پیشگویی ها

بی خود نمی گفتند: فردا آخر دنیاست!

 

تو نیستی و پیش من فرقی نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست

 

یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست

هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست

 

| مهدی فرجی |

  • پروازِ خیال ...

می فهمی؟

۲۹
آذر

 

می فهمی؟

نه نمی فهمی

نمی فهمی من تا کجا غمگینم

هیچ کس نمیفهمد آدم تا کجای اش غمگین است

آدم پیت حلبی که نیست

خطی بکشد روی دنده ی سومش و بگوید:

تا اینجا غمگینم

یا خط بکشد روی خرخره اش و بگوید

من تا اینجا عاشق بودم که این طوری شد.

روزی تا خرخره عاشق بودم

تا فرق سرم

منی که حالا حوصله ی دوست داشتن خودم را هم ندارم

و هر دوست داشته شدنی

تنها  کسری از مرا نشانه گرفته 

یک چهارم

یک پنجم...

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

شب هایمان

۲۸
آذر

 

شب همه‌ی ما یکی بود،

‏اما تاریکی‌ هایمان

‏فرق داشت...

 

‏| تورگوت اویار / ترجمه: سیامک تقی‌زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

میخوای رد شم ازت،اما نمیشه

حوالی نگاهت جاده ای نیست

مث میدون مین میمونه چشمات

گذشتن از تو کارساده ای نیست

 

نمیتونم برم ،بعدش ببینم

که پر میشه تمومِ جای خالیم

من از دستای تو چیزی نمی خوام

بجز پر کردن دستای خالیم

 

نذار حالا که دلگرمم به دستات

بسوزم از غمت،خاکستری شم

پره زخمم از این تقدیر و باید

تو آغوشت یه مدت بستری شم

 

به جز تو از کسی چیزی نگفتم

شکستن های من پای کسی نیست

به غیر از تو که بی تاب نگاتم

جنونم سهم چشمای کسی نیست

 

میخواستم عاشقت باشم،ولی نه

نتونستم ،نشد ،جرات نکردم

قسم خوردم بری میمیرم اما

یه عمره رفتی و فرصت نکردم

 

چشات مال یکی دیگه ست و دیگه

با قلب خسته ی من را«ه» نمیان

بلندن این شبای بی تو بودن

شبا یک لحظه هم کوتا«ه» نمیان

 

گمم کردی و توی شهر چشمات

یه عالم کوچه ی بن بست داری

دارم می میرم و دست خودم نیست

تو توی کشتن من دست داری

 

| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

گورستان

۲۷
آذر

 

هر کس در اعماق دل خویش

گورستان کوچکی دارد...

از آنان که دوستشان می داشته است.

 

| رومن رولان |

  • پروازِ خیال ...

 

چشم‌های تو مهربان بودند

دهانت مهربان بود

و گنجشک‌ها واقعا می‌آمدند

از گوشه‌ی لبت آب می‌خوردند...

 

| غلامرضا بروسان |

  • پروازِ خیال ...

 

اگر عشق

آخرین عبادت ما نیست

پس آمده‌ایم اینجا

برای کدام درد بی‌شفا

شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم؟

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

 

من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم

 هر دو دنبال دلِ گمشده ای، دربدریم

 

ما که محتاج نفس های همیم، آه! چرا

از کنار تن یخ کرده ی هم می گذریم؟

 

ما دو کبکیم –هواخواه هم– امّا افسوس

هردو پر بسته ی چنگال قضا و قدَریم

 

آسمان، یا که قفس!؟ آه! چه فرقی دارد

سر پرواز نداریم که، بی بال و پَریم

 

حال، دیگر من و تو، فاصله مان فرسنگ است

گرچه دیوار به دیوارِ هم و "در " به "دریم "

 

همه ی ترسم از این بود: می آید روزی

من و تو هر دو به یک شهر و  ز هم بی خبریم

 

| علی محمد محمدی |

  • پروازِ خیال ...

 

تو زنی عادی نیستی!

تو خود

حیرتی!

گمانی !

در آنچه می خواهد به ناگاه فرا رسد

چگونه در لحظه کشف و الهام

آب از دل سنگ بیرون می آوری ؟!

چگونه با تکان مژه ای

ماه تنها را هزار هلال می کنی ؟!

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

اندکی از تو بسیاری از همه چیز است...

 

| محمود درویش |

  • پروازِ خیال ...

 

عادت دارد موقع خداحافظی بگوید « مواظب خودت باش ».

من هیچوقت نفهمیدم بعد از شنیدن این جمله چطور باید از خودم مواظبت کنم!

مثلا خودم را محکم بغل کنم، موقع رد شدن از خیابان دست خودم را بگیرم، هوای خودم را داشته باشم

یا برای زودتر رسیدن به مقصد میانبر نزنم و دور شمسی قمری بزنم، مسیر ده دقیقه ایی را نیم ساعته گز کنم، راهم را دورتر کنم یا سر هر کوچه خیابان شیر و خط بیندازم که وارد شوم یا نه، خطرناک است، از کوچه بعدی بروم یا اصلا از کوچه های تنگ و خلوت رد نشوم.

توی هر رستورانی غذا نخورم.

توی تخم چشم راننده تاکسی زل بزنم، خوب بررسی کنم اگر نگاهش مهربان و برادرانه نبود اصلا سوار نشوم

و تمام وقتم را برای این جمله هدر کنم که سفارش کرده مواظب خودم باشم.

با همه ی این راه کارهای عجیب و غریب

اعتراف می کنم

بهترین پایان برای وقت های خداحافظی

همین توصیه ی شیرین قند توی دل آب کن است

« مواظب خودت باش »

بی توجهی آدم را می کشد،

اینکه برای کسی مهم نباشی و فرقی نداشته باشد کجا می روی و چکار می کنی.

مادربزرگ اواخر عمرش این جمله را زیاد تکرار می کرد:

«...دیگر به درد نمی خورم، همان بهتر که بمیرم.»

این را از ته دل نمی گفت.

خوشش می آمد لب به دندان بگزیم و اخم کنیم و دور از جانی بگوییم

که « باز از این حرفها زدی؟...»

می خواست مطمئن شود هنوز برایمان مهم است.

دلش توجه می خواست.

مثل همه ی آدم ها،

پیر و جوان هم ندارد،

شنیدن جمله ی مواظب خودت باش همیشه شیرین است.

 

| مریم سمیع زادگان |

  • پروازِ خیال ...

 

بار اندوه را به تنهایی می توان کشید،

اما برای شاد بودن

به دو نفر نیاز است.

 

| آلبرت هوبارد |

  • پروازِ خیال ...

 

با لب هایم نه

من همیشه تو را با چشم هایم می بوسم

آرام تر، گرم تر، عاشقانه تر...

در آغوش هم

در این دایره‌ی بی‌پایان

من امتداد توام

یا تو امتداد منی...؟

 

| شمس لنگرودی |

  • پروازِ خیال ...

چند وقت؟

۲۴
آذر

 

چند غروب

با چند ترانه ی حزن آلود دیگر باید گریه ات بگیرد

که این عمر

تمام شود

و چند قرن

چند هزاره باید از خاک شدن آدم بگذرد

که دیگر از مزار کوچکش

گل های حسرت نروید؟!

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

از عشق تو

۲۴
آذر

 

هر که از ساقیِ عشقِ تو چو من باده گرفت

بی‌ خود و بی‌ خرد و بی‌ خبر و حیران شد...

 

| عطار نیشابوری |

  • پروازِ خیال ...

 

هوا چنان سرد است

که سرما را حس نمی‌کنم

و زخم چنان گرم

که درد را

کنارت می‌نشینم

دستم را گرم می‌کنم

و خاکستر می‌ریزم

بر زخمم

 

| عمران صلاحی |

  • پروازِ خیال ...

نگاه کن

۲۳
آذر

 

نگاه کن

کمی از برف مانده است روی قله‌ها

کمی از برف روی موهایت

روی سال‌هایی که از شانه‌های تو دور بوده‌ام!

 

| ناهید عرجونی |

  • پروازِ خیال ...

 

عشق

چه به ناگهان بیاید،

چه به آهستگی

فرقی نمی کند

تو را به تمامی در بر خواهد گرفت

مثل خیس شدن

چه در باران باشد،

چه در مه.

 

| رضا کاظمی |

  • پروازِ خیال ...

 

من در آستانه چند سالگی ام؟

با احتساب روزها،

صد سال خسته؛

با احتساب شب ها،

هزار سال منتظر؛

با احتساب عشق،

چند سال است مرده ام!

 

| علیرضا شایگان |

  • پروازِ خیال ...

 

هرجا که تویی به شوق، شوری برپاست

هرجا که منم، به جبر، غم‌ها آنجاست

آن‌سان که تویی چقدر انسان زیباست

این‌سان که منم چقدر انسان تنهاست...

 

| محمدرضا معلمی |

  • پروازِ خیال ...

 

رفاقت‌مان حرف نداشت، آنقدری که بعد از چند مدت باهم همکار هم شدیم.برای رسیدن به محل کار دقیقه‌ها کند می‌گذشت، مهم نبود که شب‌ها چقدر دیر می‌خوابیدیم چون صبح‌‌ش را با اشتیاق کامل بیدار می‌شدیم وبا همان اشتیاق گازش را می‌گرفتیم که زودتر کارمان را شروع کنیم.در چیدن برنامه‌های مفرح رودست نداشت، بدترین نقشه‌هایی که می‌کشید هم برایمان شیرین از آب در می‌آمد، انگار طوری مقدر شده بود که هر جایی از کره زمین در جوار او پر از خنده وحال خوب باشد. با جیب پر یا خالی، با خستگی یا بدون خستگی، در عصبانیت یا در خوشحالی، با او خوش می‌گذشت.

او‌خود را برای رفتن آماده می‌کرد و من خود را برای ماندن. تمام طول روز او مشغول راضی‌کردن من برای رفتن ازاین خاک بود و من مشغول متقاعد کردن او برای ماندن.اصرارمان با شوخی شروع میشد وگاهی با چشم غره و دعوا تمام.آن چند ماه آخر او از همه چیز اینجا ناامید شده بود ومن در حال تزریق دُز‌های قوی امید به روح بی‌اعتمادش.او تمام سعی‌ش را می‌کرد که مرا رفتنی کند ومن تمام زورم‌ را می‌زدم که او ماندنی شود.

هیچ‌کدام‌مان موفق نشدیم،اون در سرمای زمستان رفت ومن در سرمای زمستان ماندم.اون رفت که همه چیز را در جای دیگری از نو بسازد ومن ماندم تا به او نشان بدهم که هر جایی میشود ساخت اگر خودت اهل ساختن باشی.

ازآن سال به بعد تنها زمستانها سرد‌ نبود بلکه بهار وتابستان وپاییز هم برای خودشان زمستانی جانانه بودند، دیگر هرگز آن جمع دوستی گردهم نیامدند،دیگر خنده بر ما آنطور که می‌بایست مستولی نشد، گویی همه‌مان در همان ‌زمستان یخ زدیم و ماندیم.او عکس‌های مرا میبیند و من هم عکس های او را. عکس‌های رنگی وخوش آب و رنگ، همچنان لبخند ضمیمه عکس‌هایمان است، هنوز هردویمان عادت داریم که به دوربین پشت ‌کنیم.

برای من مردن تنها نفس نکشیدن و نتپیدن قلب نیست، مردن واقعی لحظه‌ی خداحافظی کردن است، لحظه‌ای که عزیزی را از دست‌های خودت جدا میکنی و وظیفه مراقبت از‌ او را بر عهده‌ خداوند میگذاری.من بارها در لحظه‌های خداحافظی جان خود را از دست داده‌ام و بعد از آن هم مجبور بوده‌ام که به ادامه زندگی نگاه کنم.

راز تلخ خاورمیانه همین است، ما خانه را ترک می‌کنیم و به خانه‌ی دیگری پناه می‌بریم؛ اما اهالی خانه را جا می‌گذاریم. آنهایی که می‌روند غم خانه‌ واقعی و اهالی خانه را بر سر میکوبند و اهالی خانه هم در‌فراق هجرت کرده‌‌یشان به سوگواری می‌نشینند.

انگار که خوشحالی در هر جای دنیا که باشیم از دست‌مان در‌حال فرار کردن است. کاش‌ یک روزی خوشحالی از نفس بی‌افتد و دستانمان به او برسد.

همین.

 

| پویان اوحدی |

  • پروازِ خیال ...

 

چرا آنچه که هست

مرا به یاد آنچه که نیست

می‌اندازد؟

 

| بیژن الهی |

  • پروازِ خیال ...

 

همیشه که پاییز

فصل عاشق شدن، قدم زدن و شعر خواندن نیست!

گاهی هم فصلی ست

که می شود روی بعضی از خاطره ها

مثل برگ های ریخته شده درخت

پا گذاشت و رفت...

 

| فرشته رضایی |

  • پروازِ خیال ...

 

رفتنت آنقدر‌ها هم که

فکر میکنی

فاجعه نیست!

من؛ مثل بید‌های مجنون

ایستاده می میرم...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

لای موهایت همیشه یک گل‌سر داشتی

لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی

 

مثل اسکندر به قلبم می‌زدی با هر نفس

قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی

 

شهر، شهرم را به آتش می‌کشیدی دم به دم

بی‌پناهی بودم و در من، تو لشکر داشتی

 

مطلع شعرم شدی با هر غزل می‌خواندمت

مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی

 

روزگار اما برایم خواب دیگر دیده بود

با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی

 

بی‌قراری‌های من رسواترم می‌کرد و تو

شاعر گم کرده راهی، دست آخر داشتی

 

خوش‌خیالی‌هایم  از این با تو بودن بس نبود؟

من میان این همه مهره! تو بد برداشتی

 

های‌هایم می‌گذشت از کوچه‌های بی‌کسی

لا اله «غیر تو»، ای‌کاش باور داشتی

 

سال‌هایم هی گذشت و داغ تو جان می‌گرفت

فکر این‌که این همه مدت چه در سر داشتی

 

تا که روزی کودکی دیدم کنارت...لعنتی!!

غرق چشمانش شدم، حالا تو دختر داشتی

 

دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من

ساده تنها رد شدی با دیده‌ی تر داشتی

 

می‌چکاندی قطره‌قطره روزهای رفته را

روی مرد خسته‌ای که در برابر داشتی

 

با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من

عاشقم بودی‌، اگرچه یار دیگر داشتی

 

| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

چرا ما چشمانمان را می‌بندیم وقتی می‌بوسیم، بغل می‌کنیم، دعا می‌کنیم، گریه می‌کنیم، رویا می‌بینیم، گوش میدهیم و استشمام می‌کنیم؟!

چون که زیباترین چیزها در زندگی، قابل دیدن نیستند!

بلکه به وسیله قلب حس می‌شوند...

 

| دنزل‌ واشنگتن |

  • پروازِ خیال ...

یک بار

۰۹
آذر

 

یک‌بار است زندگانی!

یک‌بار

همان یک‌بار

که نسیم صبح را به سینه فرو می‌دهیم،

همان یک بار

که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می‌نشانیم،

همان یک بار

که سوار بر اسب در دشت تاخت می‌کنیم،

یک‌بار...

یک‌بار و نه بیشتر.

زندگانی یک‌بار است،

در هر فصل...

 

| محمود دولت آبادی |

  • پروازِ خیال ...

 

و این خاطرات من و توست

که توت می‌شود یک روز

انار می‌شود گاهی

که دیروز انگور شده بود

که فردا زیتون و تلخ‌...

 

| بیژن نجدی |

  • پروازِ خیال ...

 

سیاهی چشمانت

برای قلبم از نور عالم خواستنی‌تر است!

 

| نجیب محفوظ |

  • پروازِ خیال ...

آن هنگام

۰۷
آذر

 

آن هنگام که خواهان عشق‌ اَند

زیباترین واژه ها را می‌آورند

برای نفوذ در قلب ها

و آنگاه که می‌خواهند بروند

پِی کمترین بهانه ها هستند

برای شکستن دل‌ها

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

درد مشترک

۳۰
آبان

 

بین انبوهی از تفاوت ها

شاعران درد مشترک دارند

مثل ظرفی عتیقه زیبایند

منتهی از درون ترک دارند

 

 | رویا ابراهیمی |

  • پروازِ خیال ...

قدم هایت

۳۰
آبان

به خیالم

قدم‌های تو بود

که این‌ چنین تند

در سینه‌ام میزد

 

| مرام المصری |

  • پروازِ خیال ...

 

هر بار که به او میگویم: "مراقب خودت باش"،

در جواب این عبارت و با صدایی کاملا رسا میگفت: "مراقبم باش، مراقبتم"...

حتا ترتیب این دو عبارت مهم است.

اگر این دو راجابجا می گفت، هیچ فرقی با دیگران نداشت و چون تعارفات کلیشه ای تنها جمله ای بود و بس...!

ولی او ابتدا فروتنانه تمنا می کرد و بعد با قدرت نشان می‌داد که کنارم  ایستاده است.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

میراث سنگین

۲۹
آبان

 

به من بگو..

با این میراث سنگین خاطراتی

که بر شانه هایم گذاشته‌ای، چه کنم؟!

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

شبیه ماهی

۲۹
آبان

 

چقدر شبیه ماهی هستی

پرشتاب در عشق

ترسو در عشق

هزاران زن را در من کشتی

و ملکه شدی...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...