کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهتاب خلیفپور» ثبت شده است

انتخاب درست

۲۵
شهریور

 

داشت زیر لب می خوند: "که من باد میشم میرم تو موهات..."
بهش گفتم به جای اینکه واسم کنسرت برگزار کنی پاشو کمک کن این تختو جا به جا کنیم، کمرم درد گرفت به خدا! 
با شیطنت باز گفت: " ای بخت سراغ من بیا، که رخت خواب من با خیال خامم گرم نمیشه"
بهش گفتم از بد شانسیت که بختت من بودم، قیافه ی ناراحت و اخمو به خودش میگیره و آه میکشه، میگه هیییی... 
کنارش میشینم، بهش میگم پشیمونی؟ 
میگه: میدونی من یه تئوری دارم، میگم که هر کسى تو زندگیش عاشق یک نفر باید بشه، اون آدم درست یا غلط همیشه عاشق اون آدم میمونه، دلش به یاد اون آدم گرمه، چشماش به خیال اون آدم گرم خواب میشه، دستاش با خیال اون آدم گرم میمونه. 
حالا ببین، چقدر باید خوش شانس و خوشبخت باشی که همونی رو پیدا کنی که اونم شب ها با خیال تو می خوابه، روزا به عشق تو بیدار میشه.

چقدر باید خوشبخت باشی که بین این همه آدم کسى رو پیدا کنی که همونطور که اون وسط ذهنت جا کرده، توام وسط قلب اون جا کنی... 

بهش گفتم: تو پیدا کردی؟ 
گفت: من خوش حالم، تو خوشحالی؟ همین الان؟
گفتم: خب آره، داریم خونه ی آینده مونو میچینیم، تو کنارمی و خوشحالم، همه حالشون خوبه...
حرفمو قطع میکنه و میگه: پس دوتامون درست انتخاب کردیم، هیچکی پیش آدم اشتباهی خوشحال نیست...

 

| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...


این شورِ جوونی هم تموم میشه و میفهمیم که هر شب تاریکی که تو زندگیمون اومد، گذشت. 

این حجم از علاقه ای که توی سینه مون داره بی قراری میکنه، یه روز آروم میشه، می فهمیم که این همه دست و پا زدن و این همه قصه سازی فقط عذاب دادن خودمون بود. 

این همه ترس از دست دادن هم تموم میشه و می فهمیم داروین تو انتخاب طبیعی راست میگفت؛ هر کسی مناسبمون باشه میمونه و هر کسی نباشه هر چقدر هم خوب حذف میشه. 

همه چی میگذره و تموم میشه، بعد می فهمیم چیزی که ما رو نگه داشته بود، همون یک جمله ی " یک درصد ممکنه بشه" بود.

چون هم اونقدر اون یک بزرگ بود که بهش درصد بدن و هم اون "بشه" اونقدر شیرین بود که آدم براش ادامه بده. 

چیزی که ما رو وصل کرده بود به این زندگی، نه عشق و علاقه بود، نه ترس بود ، نه پول بود.

امید بود که ما رو نگه داشته بود عزیزدلم.

امید بود.


| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...

داشتن تو

۳۰
اسفند


یادمه چند سال پیش یکی بهم گفت که هر سال اواخر اسفند آرزو هاتو رو یه کاغذ بنویس و بذار لای کتابی که هر سال عید بازش میکنید. منم نوشتم، گذاشتم لای اون قرآنِ نفیسی که سالی به دوازده ماه توی دکوری بود و زمان عید و مناسبت های خیلی خاص حق داشتیم بهش دست بزنیم. هر سال همین موقع ها که مامان میخواد بوفه رو گردگیری کنه وقتی قرانو وا میکنم میبینم اون کاغذمو. میبینم که الان میتونم آرزو هامو خط بزنم، میبینم که چقدر به چیزایی که میخوام رسیدم، به اون چیزایی هم که نرسیدم یه جورایی حالیم شده که قسمت نبوده و بد ترین چیز ها توش بوده. 

اما چیزی که چند ساله بعد از این همه سال از لیست آرزو هام خط نخورده "داشتنِ تو" ئه. 

داشتم فکر میکردم که چرا خدا واسش سخته که یکی مثل تو رو تو زندگیش به من بده. چقدر آسون تره که به جای آرزو های عجیب و غریب من، پاهای تو رو وادار به اومدن کنه و تمام فصل های منو بهاری و تمام شب های تو رو مهتابی کنه؟! 

به نظرم خدا با خط زدن آرزو هام میخواد بهم بگه که اون چیزایی که بهت دادمو ببین ! ترازوی عدالتت همه ی اون آرزوهای تحقق یافته رو با نیومدن اون مقایسه میکنه؟! 

اما امسال، لیستم رو نوشتم . باز هم گذاشتم لای اون قران نفیسمون و همه ی آرزو هامو بخشیدم،و از خدا هیچی نخواستم  جز "داشتن تو" .


| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...


_ تو شب ها قبل خواب قرآن میخونی ؟ 

+ نه ذکر میگم

_ واسه چی ؟ 

+ واسه خواب خوب

_ چی میگی ؟ 

+ قربت الی الیار .. 


| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...

عاشقی

۱۳
بهمن


یه نگاهی به سر تا پاش کردم ، نمیخورد که سلیقه ی مردونه ای توش دخیل باشه ، واسه اطمینان بیشتر یه نگاهی به دست چپش کردم که مطمئن باشم که حرفام رابطه ای رو خراب یا حتی پر رنگ نمیکنه . 

آخرین سوالش بود ، ازم پرسید نظرت راجع به عشق چیه ؟! 

بهش گفتم خب اولش از یه نگاه طولانی تر ، یه تیکه ی شیطنت آمیز و لبخند هایی که خیلی ملیح باشه طوری که دندونت معلوم نباشه و چشمای مشتاق شروع میشه . انگار باید همون لحظه وایسه . انگار باید همونقدر دور باشه ، همونقدر دست نیافتنی باشه . 

کاش تو نظر من و راجع به دوست داشتن میخواستی اینجوری میتونستم بهتر کمکت کنم . 

اما عاشقی انگار یه حریمه ، انگار یه شیشه ی شفاف و بدون لکه که تا میخوای ازش رد بشی یهو میخوری بهش . یهو از اون خواب شیرین میپری . 

دنیای عاشق های به وصال رسیده همچین هم خوب نیست ، ترس از دست دادنش ، ترس ِ اینکه نکنه اتفاقی واسش بیوفته ، نکنه خراشی رو دستش بیوفته ، نکنه مویی لای شونه از موهاش کم شه ، نکنه خبر بدی باعث بشه انحنای لب هاش رو به پایین بیاد .. این ترس ها ، میشه موریانه و تمام کاغذ هایی که روش شعرای عاشقانه نوشتی رو میخوره . و فقط از عشق ترسش واست میمونه . 

یه نگاهی بهم کرد، گفت "تو بهش اعتقاد داری ؟ هنوزم آدما عاشق میشن ؟" 

دیگه مطمئن بودم کسی رو نداره ، با خیال راحت گفتم که آره ، هنوزم یه سری احمق هستن که میخوان اون شیشه ی شفافو بشکونن و بیان ببینن که دنیای عاشق ها چطوره ؟! بعد میشن عینهو مجنون ، که با اینکه به لیلی ش رسید اما بازم رفت و راهی بیابون شد ، بذار یه چیزی بگم تا بهتر بفهمی ، 

محنت قرب ز بعد افزون است ..

میفهمی چی میگم ؟


| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...


خدا کجای دنیا نشسته است ، 

در کدام کتاب ؟ 

گوش به تمنای عاجزانه ی کدام بنده میدهد ؟ 

و گونه های چه کسی را پاک میکند ؟

کدام مریض را شفا میدهد و 

چه کسی را از دنیا میبرد ، 

خدا الان چه کار میکند ؟ 

حواسش به کدام نوزاد تازه به دنیا آمده است و 

تصمیم دارد کدام موش را برای آزمایش های بشر از دنیا ببرد ؟ 

خدا کجای عالم ، 

به کسی برکت میدهد و 

از کسی میگیرد ؟ 

الان کجاست ؟ 

که هم میتواند به رگ گردن من نزدیک باشد و

هم روحش را در انسان دیگری بدمد ! 

خدا کجاست ؟

خدا الان کدام دو دوست را بعد از سال ها بهم نشان میدهد

و کدام حکم را از دل قاضی برمیگیرد . 

کدام آدم را مرگ مغزی میکند 

تا دعای مادرمحتاج پیوند بر آورده کند ؟! 

انگشت کدام آدم لای در گیر میکند و 

موی کدام آدم قیچی میشود . 

مهر و موم روی دهان کدام شاعر میزند! خدا الان کجاست ؟ 

چه کاری میکند ؟

کجای جهان نشسته و نظارت میکند ؟! فارغ از همه ی این دل مشغولی ها

کاش خدا ، الان ، 

همان جایی باشد ،

به همین نتیجه رسیده باشد ، 

که با مهر من در دلت ، 

هر دو خوشبخت خواهیم شد ...


| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...


بر روی دامانم ستاره چیده ام، تا اگر گذرت به کوچه ما خورد بتوانی آسمان را در من ببینی ، 

باران را در چشم هایم و ماه را در انعکاس چهره ات در چشمانم ببینی، 

شب را در آغوش بگیری با موهای مشکی ام، اما اینبار هیچ، تاریکی را نبینی و فقط باران شانه هایت را خیس کند. 

نترس این شوری اشک نیست که روی زخم های لبم سر میخورد و آن ها را میلرزاند، شور عشق این چنین ابر ها را پر باران و چانه را لرزان کرده. 

اگر از طرف ما گذشتی، سری به شب بزن، نگذار که ستاره هایی که چندین سال پیش مرده اند نورشان را از ما بگیرند، 

تا فرصت هست، تا چشم هایم هنوز باران دارد، تا هنوز هم میتواند تو را ببیند این زیارت را قسمتشان کن ، 

برایت در دستانم نرگس کاشته ام که اگر گذرت به کوچه ما خورد  با دست هایت از باغ دست هایم گل بچینی. 

نترس جانان بچین، با هر دستی که به دستانم میخورد این باغ سرسبز تر میشود، دستانت را جدا نکن که کویر میشود این نرگس زار. 

نگذار پژمرده شود این باغ، حق نرگس های خوشبو و زیبا نیست این مرگ نا جوان مردانه. 

تا فرصت هست، راهت را به کوچه ی ما کج کن جانا، غرور را خاک کن و به پاهایت آمدن بیاموز، 

تا فرصت هست، نگذار که زمستان تاریک با شب های بلندش و نرگس های سرما زده اش پیش ما بماند.


| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...


میدونی ، این مشاور خانواده  تو تلویزیون اون دفعه میگفت که توی هر کاری که انجام میدین عشق داشته باشین ، مثلا دیدین که مامانا چقدر غذاشون خوشمزه ست ، چون توش عشق و محبت هست ، ممکنه غذای رستوران از بهترین مواد هم پخته بشه اما باز غذای مامان یه چیز دیگه ست . 

یا تو زیر زمین خونه ی مامان جون اینا یه صندوقچه هست که هیچکی تا حالا ندونسته توش چیه هر بار میگفت یه مشت سند و ایناست. اما همین که آقا جون بهش حس خوبی نداشت یعنی اون سندا فقط خوشایند خانم جون بوده . 

حتی اون روز که عمو داشت پسرشو نصیحت میکرد ، گفت یادت باشه که مرد مشکلاتشو میذاره پشت در و وارد خونه میشه . هیچوقت مشکلاتتو واسه اهالی خونه نذار .. 

میدونی داشتم فکر میکردم ، وقتی یه آدم میاد تو زندگی ت ، وقتی پریشان حالی ت واسه اونه ، وقتی خواب و خوراک و دین و ایمانت اون میشه ، دیگه حالا هی آدم بهتر ، حالا هی خوشکل تر و خوشتیپ تر ، تو هنوز دلت پیش اون غذای مامانه ست ، هنوز دلت پیش همونیه که عشق و به پاش ریختی . 

یا صندوقچه ی زیر زمین قلبمون ، هر چقدر هم سخت ، باید خاطرات و توش بریزیم و قفلش کنیم  ، هر کی هم گفت که چی تو صندوقه ، بخندیم و بگیم هیچی یه مشت سنده . یه مشت سند که هر کدومش واسه ادعای اینکه قبلا کسی رو دوست داشتیم کافیه . 

جدا از همه ی این ها ، تو باید فراموش کنی ، آدمی و که از همه ی بهتر هاشم بهتره ، تو باید کلید اون صندوقچه رو بعد از قفل کردن بندازی دور دورا ، چون مرد تو به جای آنکه مشکلاتش را پشت در بذاره و تو خونه بیاد .. خاطرات رو پشت در گذاشت و از خونه رفت ..


| مهتاب خلیفپور |

  • پروازِ خیال ...