کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۸۷ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


بعد دعوا،اونجایی که من داشتم زیر لب غر میزدم،

به جای گره کردن اون اخمای لعنتیش،

میومد پیشم مینشست...

دستاشو میزد زیر چونش و مثل روز اول نگاهم میکرد،

انقدر نگام میکرد تا دست از غر زدن بردارم،

بعدم میگفت خب تموم شد؟

الان دیگه هیچی تو دلت نیست؟

از اون چیزا که میمونه تو دل و یه دفعه میشه یه فاصله گنده بین آدما...

بعد بغلم میکرد،نفساش قلقلکم میداد و آروم میگفت:

هر وقت خواستی غر بزن،داد بزن،حتی اگر خواستی بیا منو بزن،

ولی نریز تو دلت ،حرفاتو میگم،نریز تو دلت...

من از وقتایی که غر نمیزنی،

از وقتایی که ناراحتی ولی غذا مورد علاقمو میپزی،

از وقتایی که بابت فلان رفتار مادرم بهم خرده نمیگیری،

از وقتایی که نمیگی به نظرت موهامو کوتاه کنم

تا حرص منو در بیاری بدجور میترسم،

من از شبایی که بالشتتو برمیداری میری اونور میخوابی، 

از پتویی که شب یهو از روم کشیده نمیشه میترسم،

مردم از هرچی دوست دارم بترسن،

از مرگ،جنگ،زلزله...

من از نبودنت،

از نشنیدن صدای دورگت وقتی عصبانی هستی،

از نپیچیدن بوی موهات تو بینیم موقع خواب بدجور میترسم...


| فاطمه جوادی |

  • پروازِ خیال ...

سالنامه

۱۴
دی



سلام غربت زیبای صبح فروردین

رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین


سلام دختر اردیبهشت ممنوعم

نگاه آخر حوا . بهشت ممنوعم


سلام پنجره ی نیمه باز خردادی

ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی


خدای تیر گلوگاه غم مرا بشناس

برای عرض ادب آمدم مرا بشناس


منم که غربت مرداد را وجب کردم

شب نیامدنت را دوباره شب کردم


رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر

به کارنامه ی مردود ظهر شهریور


خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد

و مهر در بغل کاج ها توقف کرد


و بعد نوبت آبان رسید و بارانش

شب عذاب و خیابان راهبندانش


تمام پنجره های جهان مکدر بود

درست اخر صف ایستگاه آذر بود


که دی سوار شد و آسمان به حرف آمد

و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد


سفر همان سفر بی ادامه ی من بود

و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود


هزار دانه ی اسفند ماند بر دستم

دو سایه دود شد و سالنامه را بستم


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


جان دل

در این روزگار خیلی اتفاق ها شدنی ست

همان قدر که دو عاشق از هم دور می افتند، همان قدر می توانند به اندازه ی تنها یک نفس با هم فاصله داشته باشند

خیال هست و سیم ها و بی سیم ها...

می شود بوسه بارانش کنی

بدون اینکه حتی خودش بفهمد

کافی است لبانت را محکم روی صفحه ی تلفن همراهت بفشاری

پیشانی اش را با عشق ببوسی

میتوانی هزار بار ببوسی اش و سرزنش نشوی

بوسیدن عکس که گناه نیست...

می توانی در آغوشش بگیری

صبح و ظهر و شب

حتی نیمه شب ها وقتی فرسخ ها از هم دورید

محکم در آغوشش بکشی و مطمئن باشی هیچ معصومیتی کشته نمی شود

می شود کنارت نباشد، اما محکوم به حبس ابد در قلبت...

بعضی عشق ها هم اینطور است دیگر...

می شود یک حس خوب دست نخورده در قلبت که به هیچ بهانه ای نمیخواهی خرابش کنی...


| آنا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


تورا گم می‌کنم هرروز و پیدا می‌کنم هرشب

بدین‌سان خواب‌ها را باتو زیبامی‌کنم هرشب


چنان دستم تهی گردیده از گرمایِ دست تو

که این یخ کرده را از بی‌کسی، ها می‌کنم هرشب


| محمد علی بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


می بوسمت..

چه فرق می کند

پشت گوشی،

یا پشت گوش!

پرنده

روی سیم هم

پرنده است..


| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...


خودم را می گذارم جای تو

می گویم دوستت دارم

جای تو هم می گویم

من هم دوستت دارم

بعد ما می شویم دونفر

که تو را دوست داریم

که تو را هم دوست داریم

که تو را هنوز دوست داریم

تو را همیشه دوست داریم ...


| می را جاوید |

  • پروازِ خیال ...


آقای شعر هایم

سلام!

میشود بگویید

چرا همه چیز دارید

جز

"دوستم" ؟


| پریج |

  • پروازِ خیال ...

چادرت

۱۳
دی


تا زمانی که شاعرت هستم

چادر و روسریت بی اثرند

آنچه را زیر روسری داری

مردم از شعر هام با خبرند 


چادرت را به یاد خواهم داشت

چادرت عین روزگار من است

چادرت را سر غزل ها کن 

مردم از وصف موت خون جگرند 


ابتدا یک نفر تو را می خواست

بعد کم کم گذشت و شاعر شد

بعد تر یک گروه عاشق تو ...

حال یک شهر از تو در به درند 


| سجاد شهیدی |

  • پروازِ خیال ...


گفتم دکتر...

قلبم تند تند میزند

رنگم می پرط

شرشر عرق میریزم

و گاهی عجیب...

لکنت زبان می گیرم

گفت...

بخاطر خودت میگویم

از دور دوستش داشته باش

نزدیکی زیاد...

همان درد بی درمان است...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


روزی که فهمیدم دوسم نداره تصمیم گرفتم بیشتر دوسش داشته باشم.

به خیال خودم با دوست داشتن میتونستم بدستش بیارم.

صبح قبل از اینکه از خواب بیدار شه بیدار میشدم و شبا بعد از اون میخوابیدم تا ثابت کنم مراقبشم.

یادمه وقتی که فهمیده بودم دوسم نداره به خودم قول دادم جای صدا کردن اسمش از کلمه های عاشقانه استفاده کنم به خیال خودم با این کارا میتونسم دلشو بدست بیارم.

بین همه ی این کارا من هرروز عاشق تر میشدم و یادم میرفت محبتم به کسیه که حتی تو تنهاییش بهم فکر نمیکنه.

روزی که رفت حرفی نداشتم واسه زدن چون کسی و از دست داده بودم که مطمئن بودم خیلی وقته که فراموشم کرده.

فقط یه سوال از خودم داشتم؛ چرا سعی کرده بودم به زور کسی و کنار خودم نگه دارم؟

اون روز فهمیدم کسی که بیشتر از خودم اذیت شده اون بود، چون هرروز مجبور بود دوست داشتن کسیو تحمل کنه که دوسش نداشت...!

 

| نرگس حریری |

  • پروازِ خیال ...


نمى خواهم خاطره اى دور باشم در ذهنت

که هرسال

وقت فوت کردن شمع هاى روى کیک زنده مى شود 

نمى خواهم زنى باشم 

که لب هایش از فرط نبوسیدن ترک برداشته 

و براى غربت کاکتوس هاى پشت پنجره گریه مى کند .

دامنم را پر مى کنم از بهار

و شیراز شیراز برایت نارنج مى بارم 

و با عطر وحشى ام 

دیوانگى ات را از قفس آزاد مى کنم 

و مى چرخانم در شهر .

برایم سعدى بخوان 

و عشق را در تنم رها کن 

شبیه باد که روسرى ام را با خود برد .


| الینا نریمان |

  • پروازِ خیال ...


وقتی چمدان باز کنی دلهره دارم

یک چتر و دو تا چکمه ی آماده ببینم


ای قهوه ی شیرین شده با قاشق رویا

تلخ است تو را از دهن افتاده ببینم 


من بغض فرو می خورم و جای تو خالیست

هر جا که دو تا صندلی ساده ببینم


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...


حال من حال و روز خوبی نیست 

خسته ام، خسته، او نمی فهمد

این طبیعی ست ببر زخمی را 

ببر روی پتو نمی فهمد


بین ما مرز درد فاصله بود 

مثل یک رشته کوه پیوسته 

مثل یک صهیونیست غمگین که 

به زنی توی غزه دل بسته


زندگی در لباس شعبده باز 

سر گرفت و کلاه را پس داد 

در ازای جهان رنگارنگ 

دست اخر سیاه را پس داد


من به پایان خویش معترفم 

جفت پرواز او نخواهم شد 

من همین جوجه اردک زشتم

حتم دارم که قو نخواهم شد


خسته ام مثل تیربار از جنگ 

مثل تیغ غلاف گم کرده 

مثل مردی که نصف دینش را 

در میان طواف گم کرده


حال من حال تخت جمشید است 

حال یک مرزبان ایرانی ست 

آخرین تیر آخرین سرباز 

آخرین لحظه قبل ویرانی ست 


ترس قبل از شکست را تنها 

مرد در حال جنگ می فهمد 

حال یک کوه رو به ریزش را 

اولین خرده سنگ می‌فهمد


زندگی! روزهای خوبت هم 

مثل این شعر تلخ و دلگیرند 

قبل رفتن فقط بلندم کن 

شاعران ایستاده می میرند


| رویا ابراهیمی |

  • پروازِ خیال ...


سیگار اول 

باران می گیرد ...

سیگار دوم بارانتر

سیگار سوم...

به غروب می رسیم...

هم چنان سیگار 

هم چنان باران ... من و باران 

عشقمان مشترک است 

هردو برای 

یک نفر

قلبمان می تپد


| آریو همتی |

  • پروازِ خیال ...

تبعیدی

۱۱
دی


ما به همراه آب و باد خاک و آتش

تبعید این سیاره شده ایم.

و اینجا ؛

زیباترین جا

برای تنهایی ست…


 | شهرام شیدایی |

  • پروازِ خیال ...


تو غارگردی، من غارِ ِ بعدی 

من آستینم تو مار بعدی 


من در نخ تو، تو در نخ او 

سیگار بعدی... سیگار بعدی...


حتی مجال یک بوسه هم نیست 

از یارِ قبلی تا یارِ بعدی


عشق، آن پزشک ِمشهور شهر است

یک جمله دارد : «بیمارِ بعدی!»


یک جمله کافیست تا دل بلرزد 

کاری ندارد با کارِ بعدی 


ای عشق ِ سابق، ای خواب ِ صادق 

شاید قیامت... دیدار بعدی...


| یاسر قنبرلو |

  • پروازِ خیال ...


دلم گرفته است 

دلم گرفته است 

به ایوان می روم و انگشتانم را 

بر پوست کشیدهٔ شب می کشم 

چراغ های رابطه تاریکند ...

چراغ های رابطه تاریکند ...

کسی مرا به آفتاب 

معرفی نخواهد کرد 

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار 

پرنده مردنی ست


| فروغ فرخزاد |

  • پروازِ خیال ...


صبح ِ روز ششم بود

مرد ها را 

برای جنگ آفرید 


زنان را 

برای بوسه...


| عباس فتوت رئوف |

  • پروازِ خیال ...


-اگه بگم بی هیچ سوالی بغلم کن ، بغلم میکنی؟

-+ آره

- اگه بگم نه زنده ام نه مرده ، بغلم میکنی؟

+ آره

- اگه بگم اون قدر مستم که یادم رفته اون ترکم کرده و فکر میکنم هست و فکر میکنم تو اونی ، بغلم میکنی؟

+ آره

- اگه بگم قطره ای حس حتی ندارم ، نه به خودم نه به زندگی نه به تو ، بغلم میکنی؟

-+ آره

-- اگه بگم حالم بهم میخوره از خودم بغلم میکنی؟

-+ آره

- اگه بگم فردا دیگه نیستم ، بغلم میکنی؟

+ آره

- اگه بگم بغلت فقط یه طاقی زیر رگباره و من چند لحظه فقط میخوام مکث کنم زیرش تا بعد برم و با تموم وجود خیس بشم اصن اونقدر که خود بارون بشم ، بازم بغلم میکنی؟

+ آره

- اگه بگم دارم گریه میکنم بغلم میکنی؟

+ اشکاتو پاک میکنم بعد انگشتای شبیه گلبرگای مریمتو میکشم رو صورتم تا اشکامو پاک کنن و بعد ... آره ... بغلت میکنم ... بغلت میکنم 


| علیرضا قاسمیان خمسه |

  • پروازِ خیال ...

یاد تو

۱۰
دی


یادت

همچون مسافر خسته‌ای توی تاکسی‌ست

که دنبال فرصت است

سر روی شانه‌ی من بی‌اندازد و بخوابد

من اما

صورتم را از سردی شیشه می‌کَنم

شانه‌ام را تکان می‌دهم

پیاده می‌شوم

و تمام ِ مسیر باقیمانده را

می‌دَوم


به خانه می رسم ،‌ 

یادت ،‌ 

قبل از من

چای دم کرده است


| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...


روسری روی سرت" آیه قرآن" من است

موی آشفته تو "خانه ویران" من است


گردنت تا کمرت منحنی زیباییست

پیچ وتاب بدنت" گردنه حیران "من است


| مسعود محمدپور |

  • پروازِ خیال ...


تو ظریفی

مثل گل‌دوزی یک دختر عاشق !

که دل‌انگیزترین گل‌ها را

روی روبالشی عاشق خود می‌دوزد

با تو بودن خوب‌ست

تو چراغ ، من شب

که به نور کتاب دل تو

و کتاب دل خود را که خطوط تن توست !

خوش خوشک می‌خوانم

تو درختی ، من آب

من کنار تو آواز بهاران را،

می‌خندم و می‌خوانم

می‌گریم و می‌خوانم 

با تو بودن خوبست

تو قشنگی

مثل تو ، مثل خودت

مثل وقتی که سخن می‌گویی

مثل هروقت که برمی‌گردی

از کوچه به خانه

مثل تصویر درختی در آب

روی کاشانه ، 

در چشمان منتظرم می‌رویی ....


| منوچهر آتشی |

  • پروازِ خیال ...

ابری ام

۱۰
دی


چون صاعقه در کوره ی بی صبری ام امروز

از صبح که برخاست ام، ابری ام امروز


| شفیعی کدکنی |

  • پروازِ خیال ...


سمیرا یادته؟ گفتی گشت زیاده دور بزن؛ از اول جاده فرمونمو گرفته بودی و میگفتی توروخدا برگرد داخل شهر؛ بدتر سنگ میفته جلو پامونا؛ بابام ازین بیشتر لج میکنه..

یادته گفتمت تو اول آخرش برا منی حالا بابات تا ته دنیا هم که بخواد لج کنه، من ازش لجبازترم؟

دست آزادمو گذاشتم لبه ی پنجره ی ماشین و نیم نگاهی بهش انداختم؛ چشای عسلیش رو به جاده بود و لبخند کجی رو لباش.. هوای اردیبهشت از پنجره میزد به صورتش.. موهای جلوی صورتشو میچرخوند توو باد.. میمُردم براش..

دیدی تهش لجبازی من چربید به بابات؟ نگرفتنمون که.. چقد گفتمت بیا خودمون وسط همین جاده خودمونو نشون گشت بدیم؛ اونموقع دیگه مجبورن. گفتی نه آبروریزی نمیخوام؛ در شان خونواده ما نیست.. آخرشم آبروریزی شد.. آبرومندانه اومدیم در خونتون و رفتیم، اما اونقد زیاد رفتیم و اومدیم که کل کوچتون فهمیده بودن.. بعدنا بابات گفت آقاباقر بش میگفته راه بیا حاج آقا؛ این پسره شب تا صب میاد میشینه زل میزنه به درخونت. خاطر دخترتو میخواد؛ لج نکن باهاش!

آقاباقر که نمیدونس من از بابات لجبازترم.. جلوشو گرفتم گفتم حاج آقا من قول میدم ده سالم که بشه برم و بیام؛ شما قول میدی ده سال دخترتو نگه داری؟

زد توو گوشم ..همون شب اومدم توو همین جاده.. پرنده پر نمیزد.. داد کشیدم خداروصدا زدم گفتم خودت بگو چیکار کنم.. زنگ زدم بهت.. یادته؟ گریه میکردی میگفتی نمیشه توروخدا خودتو عذاب نده.. گفتم به همین کوههای بی در و پیکر قسم که نمیذارم اشک توو چشمات بمونه.

دیدی از بابات لجبازتر بودم؟

چندسال گذشت سمیرا؟ چن سال گذشت که بلاخره دل بابات رضا داد؟

دوباره نگامو از جاده گرفتم و دوختم بهش؛ موهاشو از دست بادکشید و جمع کرد پشت گوشش؛ یواش گفت: شیش سال..

خندیدم.. صدا خندم پیچید توو صدای باد..

بابات که رضا داد دوباره برداشتمت و اومدیم دور دور.. میرقصیدم پشت فرمون؛ میخندیدم همینجوری.. باخنده میگفتی زشته مردم چی میگن..یادته سمیرا؟ داد میزدم میگفتم همه مردم بدونن بلاخره عروسم شدی.. یادته گفتم هرکی توو این جادس الان عروسیمون دعوته؟؟ چه روزایی بود..

خندید دوباره.. خندش مث مرز بین زمستون و بهار بود؛ مث آخرین روز سال.. لباشو که کج میکرد دنیا گرم میشد.. باد دوباره موهاشو گرفته بود به بازی.. بادم هوای موهاشو داشت.. دستمو بردم جلو که موهاشو بگیرم از دست باد و ببرم پشت گوشاش، دستم افتاد روی صندلی.. خنده هاش افتاد رو صندلی.. خاطره هامون؛ ذوق کردنامون؛ عاشقیامون افتاد روصندلی و ریخت کف ماشین.. نگامو دوباره از جاده برداشتم.. باد هنوز میپیچید اما.. لابه لای انگشتام..


یادته سمیرا؟ همین جاده بود.. نه گشتی بود و نه شبی و نه لج و لجبازی بابات.. دنیامون مث همین هوای اردیبهشت روشن روشن بود..

بعد شیش سال آفتاب تابیده بود بهمون.. تو چجوری پا دادی به اینهمه سرما؟ چطور دلت اومد ولم کنی وسط زمستون؟

ده ساله که میرم و میام.. ده ساله باخودم میگم کاش اون روز گشت میگرفتمون.. کاش بابات بیشتر لج میکرد.. کاش آقاباقر به بابات میگفت این پسره بی سر و پا به درد دخترت نمیخوره.. کاش وقتی اومدم توو جاده میگفتی دیگه منو نمیخوای.. ده ساله میگم کاش هنوز توو اون خونه بودی.. مینشستم توو کوچه و زل میزدم به در و دلم خوش بود که اونجا نفس میکشی.. میخندی..

ده ساله که میگن نیستی.. دروغ میگن.. اصامگه میشه سمیرا؟ تو که میدونی من بدون نفسات زنده نمیمونم

ده ساله که میرم و میام.. ده ساله که منتظرم این جاده تورو بهم پس بده.. ده ساله که خودمو به گشت نشون میدم؛ پشت فرمون میرقصم؛ توو جاده داد میزنم؛ ده ساله منتظرم سرتو بالا بگیری و بخندی بگی آبروریزی نکن رضا.. ده ساله منتظرم سمیرا.. ده ساله


| نازنین هاتفی |

  • پروازِ خیال ...


دوست دارم

و هنوز خاطره ی موهایت

از لای انگشتانم رد می شود.

دوستت دارم

و به یاد می آورم که روزی

آهسته کنار گوش ات گفته بودم

در انبوه سیاهِ موهایت

چند تار سفید دیده ام

دوستت دارم

و هنوز با انگشتانم

به جای موهایت، هوا را شانه می کنم

دوستت دارم

همچون پیانیستی که پشت دیوارهای بلند زندان

کلیدهای سیاه و سفید پیانوش را

به یاد می آورد

و آهسته

آهسته

آهسته

با انگشتانش در هوا

سمفونی شماره ی نُه بتهوون را می نوازد


| بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...

غمگینم

۱۰
دی


بگذار رک بگویم !

خانوم ...

غمگینم ،

از اینکه بی من

غمگین نیستی!

از اینکه دلیل خنده هایت

من نبودم ...

هیچ چیز به اندازه یک کاج سبز

در دل زمستان

قلب بهار را

نخواهد شکست .....


| مرتضی شالی |

  • پروازِ خیال ...


مطمئنی عاشقی و دوستش داری گُلم ...؟!

قبل ترها با منم اینگونه صحبت کرده ای ...


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...


درس زیاد می خواندم

و هر جایی که برایم مهم بود

با یک مداد

زیرش خط می کشیدم


"قانون اول نیوتن"

همیشه یکی از سوال های امتحانی بود

قانون جاذبه هم

گفتم جاذبه

یاد چشم های مادرم افتادم

یاد چشم های بی بی

یاد چشم های تو

و چشم...

عضو مهمی ست

اگر نه زن ها

اینقدر با دقت، رو به آینه

زیرش با مداد خط نمی کشیدند ...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


رد دانه های اشک 

روی شیشه، خِجِلم کرده !

انگار 

زَنِ آن سوی پنجره

دل پُرتری دارد


| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...


چن‌ساله تنهایی میام اینجا

آروم میگم امّا، دوتا قهوه

چن‌ساله تصویرِ توی فنجون

تصویرِ یه آیندۀ محوه


تقویما بعد از رفتنت گیجن

چن‌ساله که این شهر پاییزه

اینجا درختِ کوچه با برگاش

توو رفتنِ تو اشک می‌ریزه


یادت برام آرامشه، امّا

قبل از شب و روزای طوفانی

برگرد و این پاییزُ با من باش

دلتنگته این مردِ آبانی


شاید واسه تو باورش سخته

امّا هنوزم عاشقه این مرد

گاهی هنوز فک می‌کنه میشه

بازم برای عشق کاری کرد


اینجا هنوز یادت که می‌افتم

می‌پیچه عطرت توی این کافه

یعنی یکی اینجا توی ذهنش

داره هنوز موهاتو می‌بافه


یادت برام آرامشه، امّا

قبل از شب و روزای طوفانی

برگرد و این پاییزُ با من باش

دلتنگته این مردِ آبانی


| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...


روزنامه های صبح و فنجون چایی رو گذاشت روی میزم، خواست بره که گفتم:

_لطفا تلفنی رو وصل نکنین، هیچ تلفنی رو

سرشو تکون داد و گفت: " چشم "


نیم ساعت نگذشته بود که تلفن دفترم زنگ خورد. عصبانی شدم. گوشی رو از سره جاش بلند کردم و لحظه ای بعد سرجاش گذاشتم!

چشمم خورد به چاییم که متوجه اش نبودم و از دهن افتاده بود

رنگش هم مثل قیر سیاه بود. روزنامه هارو نگاه کردم، خواستم بخونمشون که تلفن دوباره زنگ خورد!

با عصبانیت بیشتر تلفن و برداشتم و سرجاش کوبیدم، تیتر یکی از روزنامه ها این بود:

" تنهایی درد دارد! "


و بازهم زنگ تلفن! از حماقت منشیم تعجبم گرفته بود، جواب دادم بله؟

-"سلام پسرم..خوبی؟ مُردم از صبح آنقدر به خونه و موبایل و دفترت زنگ زدم. طفلی منشیت وصلم میکرد من نمی دونم چیکار می کردم قطع می شد ..چرا .."

لبمو گاز گرفتم و وسط حرفش رفتم :

_"سلام مامان جان..ببخش توروخدا من گوشیم خاموش بود، مهسام خونه نیست این ساعتا، جون دلم؟خوبی؟"


-"وسایلامو جمع کردم...اخره هفته ی دیگه ماشین کرایه می کنم میرم طالقون پیشه خاله سحرت.."


با انگشت اشاره ام روی تیتر روزنامه زدم و سرمو تکون دادم..گفتم: 

_"مامان باز حرف رفتن میزنی که؟؟"

گفت: 

_"شب شام درست کنم میاین؟؟ دورهم باشیم ؟"

بیخیال همه ی پرونده های روی میزم شدم و گفتم:

_"اخ اگه بدونی چقدر دلم مرغ تُرشاتو میخواد..چشم..شب می بینمت"

ظهر موقع رفتن به منشیم نگاه کردم..بنظرم احمق واقعی من بودم!

وقتی رسیدم خونه مهسا نبود، می دونستم برای امشب باید راضیش می کردم، چون طبق هر هفته سه شنبه شبا خونه ی خاله شهلاش جلسات یوگا داشت!

همین که اومد گفتم مهسا امشب یوگاتو میبریم خونه ی مامان رضوان! 

چشماشو گرد کرد و گفت : 

_"اذیت نکن... " گفتم "دعوتمون کرده، بی تو برم؟" انگار که از تنهایی رفتنم بدش اومده باشه گفت "دفعه بعدی با من هماهنگ کنا"


چشمهای روشن مامان غم داشت. لبخند همیشگیش روی لب هاش بود ولی غم و پژمردگی از صورت و سر و وضعش مشخص بود. بلافاصله بعد از سلام و احوالپرسی رفت تو آشپزخونه؛ بوی مرغ ترش داشت مدهوشم می کرد.

خونه مثله همیشه نبود نصف بیشتر وسایلا رو تو کارتن جمع کرده بود. مهسا گفت :

_ "مامان خونه رو میخوای عوض کنی؟"

مامان پشت سینک ایستاده بود. شیر آب باز بود و صدای مارو نمی‌شنید. گفتم :

_ "تنها اینارو چجور جمع کرده؟"

مامان برگشت و گفت :

_ "دیر اومدینا..میزو من از کی چیده بودم"


سر میز شام مامان مدام تعارف می کرد. انگار که صد ساله مارو ندیده. یه حرفی رو چند بار تکرار و میکرد و حتی یادش میرفت. تقریبا آخرای شام بود که مامان گفت : 

_"ای داد.. ترشی انداخته بودما. یادم رفت بیارم..نخورین نخورین برم شیشه ترشی رو بیارم با اون بخورین."

مهسا نگاهی به کاسه ی ترشی روی میز انداخت و با چشمای گرد شده به مامان نگاه کرد..


پایه ی صندلی مامان روی فرش گیر کرده بود و به سختی عقب میرفت. مامان با صندلیش در گیر بود و نمیتونست از جاش بیاد بیرون. همونجور که تلاش میکرد گفت :

_ "یه شب بچه هام اومدن پیشم..یه شب کنارمن..سنگ تموم باید بذارم براشون"

دلم براش سوخت. پیر و تنها بود. و درمانده.  لیوان دوغمو سر کشیدم و احساس کردم چقدر مزه ی دوغ خونگی و دوست دارم. مزه ای که فراموشش کرده بودم!

مهسا از جاش بلند شد و صندلی مامان و بیرون کشید کاسه ی ترشی رو نشون داد و گفت : 

_ "مامان جان ایناها..."


مامان انگار که تازه حواسش جمع شده باشه شرمنده شد و چشمای روشنشو از مهسا که بالا سرش ایستاده بود دزدید.

صورت مهسا قرمز شد.(.با دقت داشت مامان و نگاه میکرد. دستشو که روی شونه ی مامان گذاشته بود بلند کرد و به روی موهای سفیدش کشید. آروم گفت : 

_ "مامان.. موهاتو رنگ کنم؟؟؟ فکر کنم رنگ بلوطی به چشماتونم خیلی بیاد"

مامان انگار که دنیارو داشته باشه گفت راستی؟؟

نگاه کردم به میز. گفتم آره. میزم من جمع میکنم شما برین میزانپلی کنید و بعد خندیدم.


صبح که رسیدم دفترم منشیم طبق عادتش بلند شد و سلام داد. جواب سلامشو دادم و گفتم خانوم من از شما خیلی ممنونم..خیلی خیلی ممنونم!


| مهرنوش عابدین |

  • پروازِ خیال ...


من بار خود از دیار بستم بی تو

چون آینه در باد شکستم بی تو


تنهایی من تناقضی شیرین است

من بی تو هنوز با تو هستم بی تو


| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

جانم

۰۹
دی


صدایت که کردم،

"جانم" گفتی

مانده‌ام با این

صد سالی که به عمرم

اضافه شد، چه کنم...


| آرش شریعتی |

  • پروازِ خیال ...


تا به کِى باشى و من پى به حضورت نبرم؟!

آرزوى منى ؛ اى کاش به گورت نبرم...


| کاظم بهمنی |

  • پروازِ خیال ...


اندیشه‌های درهم و آشفته

هر دم مرا بیشتر

در خود فرو می‌کشید، فرسوده می‌کرد

بسیارخسته بودم

چشم‌هایم را بستم

خیال کردم دارد می‌آید،

هنوز می‌توانم دستش را دور گردنم، بوی تنش، صدایش، گرمایش، مهر و محبتش را حس کنم

همه چیز سر جای خودش است

هیچ چیز دست‌نخورده

فقط کافی است

چشمانم را ببندم و در فکر فرو روم ...


چقدر باید بگذرد

تا آدمی بوی تن کسی را

که دوست داشته از یاد ببرد؟

و چقدر باید بگذرد

تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟

 

| آنا گاوالدا |

  • پروازِ خیال ...


شب که‌ می شود

به تو تاریک تر فکر‌ می کنم

موهایم را می بندم

موهایم را باز می کنم

و هیچ اتفاق زنانه ای نمی افتد

زمان لای آلبوم خوابیده

آلبوم را به عقب تر ورق می زنم

دست های تو بیرون می زند

موهایم را می‌بندم

موهایم را باز می کنم

و اتفاق زنانه می افتد!


| سارا کاظمی |

  • پروازِ خیال ...


کسی را اگر دوست داری، یک لحظه به نبودنش فکر کن ... 

دلت اگر نریخت، دلش را نلرزان !

آسمان همیشه آبی نیست، 

و آدم ها همیشه از سمتی که فکر می کنند محکم است می افتند ...


هزار سال هم که بگذرد، 

تلخی دهان آدم های بریده را 

تمام شکر های دنیا هم عوض نمی کند . 

کسی را اگر دوست داری، برایش همان باش که می خواهی باشد ....

و یادت باشد 

تمام برگهای تقویم 

سهم تمام آدم ها نمی شود.

کسی را اگر دوست داری 

بماند ...


| معصومه صابر |

  • پروازِ خیال ...

مادری

۰۹
دی


آن وقتها کلی خرت و پرت می ریختم توی ساک پلاستیکی قرمز رنگم

چادر گلدار را سر می کردم و می رفتم با بچه های توی کوچه بازی کردن!

خیلی خوش می گذشت

اما به خانه که بر می گشتم مادرم لذت آنهمه بازی را با "قهر" کردنش از من می گرفت!

به بهانه ی اینکه دیر به خانه برگشته ام به خودش اجازه می داد ساعتها و گاه کل روز را حرفی نزد!

"دعوا"  نمی کرد که! "قهر" می کرد، "قهر" ...

سکوت می کرد و نمی گفت سکوتش جان یک دختر بچه را به لبش می رساند! 

تمام مدت سرم پایین بود و زیر چشمی نگاه می کردم ببینم کی دوباره لبخند می زند!

کی دوباره مرا در آغوش می کشد تا قول بدهم دیگر دیر نکنم!

مادرم چه می دانست من و لیلا که فقط با هم بازی نمی کردیم!

باید می رفتیم برای بچه هایمان کلی خرید می کردیم!

لباس می دوختیم و شعر توپولویم توپولو ، یادشان می دادیم!

تنشان می کردیم و برایشان قند توی دلمان آب می کردیم اینقدر که ملوس می شدند! 

باید یک مدرسه ی خوب هم برایشان پیدا می کردیم!

به درس و مشق شان رسیدگی می کردیم!

و کلی کلاس های  متفرقه که قرار بود در آینده به دردشان بخورد!

و تمام  "هوش" های نه گانه شان را پروش می دادیم! 

غذا ی مورد علاقه شان را می پختیم!

خوابشان می کردیم!

بیدارشان می کردیم!

روزی که "مریض" می شدند که دیگر حالمان نگفتنی بود! 

اصلا آن ساعتها آدم خودمان نبودیم که

توی زندگی ساختگی مان کلی کار داشتیم که می بایست برای عروسکهای مان انجام می دادیم؟

خب تا همه اش را سرانجام می دادیم!

توی سرم می کوبیدم، ای داد بیداد لیلا باز هم دیر شد! 

اصلا یادمان می رفت خودمان هم مادری داریم که لابلای تمام روزمرگی ها تمام حواسش پیش ماست!

مگر نه اینکه آدم وارد زندگی که می شود زمان از دستش در می رود؟

مگر همه ی آدم بزرگ ها وسط دوندگی های زندگی حرفهای مادرشان یادشان می ماند که من و لیلا یادمان بماند؟

مگر همه ی آدم بزرگها سرگرم زندگی شخصی شان که می شوند مادرشان را فراموش نمی کنند؟ 

نمی دانم چرا اینقد من و لیلا درگیر بچه ها و زندگی می شدیم که چشم های منتظر و نگران مادر فراموشمان می شد؟

اصلا مگر از خودش یاد نگرفته بودم که اینهمه مادر باشم؟ پس چرا همه اش مرا دعوا می کرد؟ همه اش قهر؟

من که فکر می کنم  دیر برگشتن و قهر فقط  بهانه بود! 

من که فکر می کنم او دلش نمی خواست هیچ وقت دخترش "مادر" بشود، فقط همین!


| فاطمه نعمتی |

  • پروازِ خیال ...


برای قهوه ی سرد و غذای شب مانده

برای دیدن صدباره ی پدرخوانده


برای آن ها که وصله ی تنت شده اند

برای خاطره هایی که دشمنت شده اند


به خاطر غزل گیرکرده در دهنت

برای مرده ی جامانده زیرِ پیرهنت


به خاطر بطری های چیده روی زمین

به خاطر سردرد و به خاطر کدُئین


برای چاقو دادن به دست های جدید

برای دوست شدن با شکست های جدید


به خاطر همه ی گریه های نیمه شبی

خدای گم شده در چند جمله ی عربی


برای خاطر شعر-این دکان رنگ رزی-

برای این ادبیاتِ فاخرِ عوضی 


به رقص مرگ میان تنت ادامه بده

نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده...


| حامد ابراهیم پور |

  • پروازِ خیال ...


رفتنت

حفره‌ ای در من ایجاد خواهد کرد

که تابستان و زمستان

از آن سوز می‌آید؛

با اینهمه آغوشت را بردار و برو

هرجای دنیا را که خواستی گرم کن!


پرندگانی هستند

که ترجیح می‌ دهند

پای عشقی که ریشه دارد

از سرما یخ بزنند.

 

| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...


به دست هایم شک نکن

به عاشقانه هایی که کشیده ام روی پوست تن ات

و به حرف هایی که

هر از چند گاهی نمی زنم!

 

من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم

یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم

و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند

از استخوانهایم

از موهایم

سینه ام

و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب


| ناهید عرجونی |

  • پروازِ خیال ...


از یک جایی به بعد خواستنش از نخواستنش سخت تر میشود...

به خواستنش که فکر میکنی قلبت از زخم هایی که زده مچاله میشود...

به خواستنش که فکر میکنی یادِ شبهای دلتنگی بغض میکارد توی گلویت...

به خواستنش که فکر میکنی یادِ تنهایی و همه نیامدن هایش مثل پتک فرو می آید روی مغزت...

به خواستنش که فکر میکنی یاد تک تک لحظه هایی که نخواست تو را،میشود طناب دار و میپیچد دور گردنت...

از یک جاهایی به بعد نه اینکه دوستش نداشته باشی یا دیگر با او بودن را نخواهی ها،نه...

ولی جای زخم هایی که هنوز تازه است،

وادارت میکند به نخواستنش...


| فاطمه جوادی |

  • پروازِ خیال ...


یک روز صبح بیدار می‌شوی

و حس می‌‌کنی‌

چقدر دوست‌اش داری

و خدا

از خیلی‌ دورترها

دلش برای جای خالی‌ کسی‌ 

که دیگر نیست

می‌‌گیرد...


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


روی تختم نشسته‌ام باید،

این نفسهای آخرم باشد

وقتی از دست می‌روم شاید

نامه ای لای دفترم باشد


ناخوشم، مثل شعرهای خودم

تلخم از بغضهای تکراری

خاطراتی که روز و شب شده‌اند

قرص هایی برای بیداری


تو که گرمی به زندگی خودت

گریه های مرا نمی‌فهمی

به حضورت هنوز معتادم

تو ولی بی‌بهانه بی‌رحمی


من که یک عمر در خودم بودم

سینه‌ام را به عشق آلودی

رفتنت رفته رفته پیرم کرد

کاش از اول نیامده بودی


فکر کن! پشت هم دعا بکنی

تا سرت روی شانه‌اش باشد

می‌رود تا تمام خاطره‌ات

دو سه خط ، عاشقانه‌اش باشد


فکر کن! آخرین نفسهایت

زیر باران شبی رقم بخورد

عشق یعنی که رفته باشد و بعد

حالت از زندگی به هم بخورد


فکر کن! در شلوغی تهران

عصر پاییز در به در باشی

شهر را با خودت قدم بزنی

غرقِ رویای یک نفر باشی


می‌نویسم، اگرچه چشمانم

تا ابد از نگاه تو مست‌اند

تو برو تا همیشه راحت باش

خاطراتت مراقبم هستند


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


داشتم فکر می کردم اگر تو آنطور دستت را به شیشه ی پایین کشیده ی پنجره ی ماشین تکیه نمی دادی

و به چراغ قرمز چهار راه خیره نمی شدی شاید الان عاشقت نبودم.

داشتم فکر می کردم

که اگر لیوان داغ چایت را هر صبح بخاطر آن میگرن لعنتی به پیشانی ات نمی چسباندی تا گرمایش را حس کنی و بعد یک لکه ی قرمز روی پوستت نمی افتاد

شاید الان عاشقت نبودم .

داشتم فکر می کردم

اگر که ساعت دو نیمه شب زنگ نمی زدی و یک شعر برایم نمی خواندی 

شاید الان عاشقت نبودم .

شاید الان عاشقت نبودم و تو یکی از صدها آدم معمولی دیگری برایم بودی 

که توی پیاده رو از کنار هم رد می شویم و احتمالا با بی حوصلگی شانه هایمان بهم بخورد ،و بدون اینکه به یکدیگر نگاه کنیم کیفمان را سفت بچسبیم و با قدم هایمان شلنگ تخته بیاندازیم.

شاید الان عاشقت نبودم

و تو یکی از صدها آدم معمولی دیگری برایم بودی

که فروشنده ی کتاب فروشی ِ انتهای خیابان است .

که مردی با قدی متوسط است ، دکمه ی یکی از آستین هایش افتاده و توی مترو بلند بلند با تلفن حرف می زند.

یا مردی که لیست خرید زن مورد ناعلاقه اش را در دست دارد و اصلا برایش مهم نیست سیب زمینی های پلاسیده را انتخاب کرده .

شاید الان عاشقت نبودم

اگر که توی تراس ات،گلدان شمعدانی نداشتی

اگر که برای صاف کردن یقه ی پیراهنت

حواس جمع مرا لازم نداشتی

شاید الان عاشقت نبودم 

شاید الان عاشقت نبودم 

شاید الان عاشقت نبودم...


| الهه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...


نامت

در دهان درختان جا نمی شود

و دوست داشتنت

در قلب دریا

دور می شوی

و دستانم

روی بند رخت

برایت تکان می خوردند!


| فاطمه ضیاالدینی |

  • پروازِ خیال ...

برکت

۰۸
دی


از تو حرکت

از من

دوست داشتن

برکت از این زیباتر...!؟


| پرویز جلیلی محتشم |

  • پروازِ خیال ...


مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است

از همین رو پیرهن بر عکس بر تن می کند


| محمد حسین ملکیان |

  • پروازِ خیال ...


مرد ها را میشناسی؟!!

همان چهارشانه ی قوی و آن بمِ مردانه ی دوست داشتنی،

که همیشه حریفِ درِ محکمِ شیشه ی مربا،سنگینی کیسه های خرید، جابجا کردنِ مبل های خانه و غُرغُرهای زنانه هستند،

که خوب میدانند کِی دلت هوسِ شیرینی ناپلئونی میکند تا برایت بخرند،یا کی دلت قدم زدنِ دوتایی می خواهد، 

سر به هواهایِ مهربان که فراموش کاریشان را با شاخه ای گُل و خوراکی مورد علاقه ات و یک "ببخشیدِ" ساده از دلت در میاورند،

که وقتی از سرکار می آیند دل گرمِ حضورت در خانه هستند با همان برنجِ شفته روی اجاق، 

خسته های هشتِ شب که با حوصله مینشیند پایِ حرف ها و تعریف کردن های با آب و تابت از اتفاقات امروز و غر زدن هایت از کلاسِ عصر و استادِ بدقلقت، 

پسر بچه های تخس امروز که وقتِ خواب مظلوم می شوند و صدای خوروپوفشان که میپیچد میدانی هنوز زندگی جریان دارد،

پدرهای چندسالِ بعد که دلشان قنج میرود برای قد کشیدنِ پسرشان و خرگوشیِ موها و "بابا" گفتن هایِ دخترشان، 

همان هایی که میتوانی کنارشان با خیالِ راحت یک روزایی خوب نباشی،آرایش نکنی،بی حوصله باشی و لباس های نامرتب بپوشی،نگرانِ جوش روی بینی و پفِ چشم ها و چربی های انباشته ی شکم و پهلویت نباشی،ترسِ زشت بودن وقتِ سرماخوردگی با چشم های قرمز و دماغِ آویزانُ پوسته پوسته و صورتِ بی روحت را نداری و میدانی هرطور باشی به چشمش زیبایی،

مردهایی را دیده ام که دوستت دارمشان را واو به واو صرف میکنند، 

با صبح به صبح دست تکان دادنشان برایت قبلِ رفتنشان از پشتِ پنجره ،یا وقتی آن را سرِ میزِ صبحانه لقمه میکنند و دهانت میذارند، یا روزهایی که هوا سرد میشود "خودت را بپوشان سرما نخوری" از دهانشان نمی افتد،

مردها دوستت دارمشان را با همان غیرتِ شیرینشان پشتِ "روسریت را بکش جلو"، میانِ خنده های شیطنت آمیزشان وقتی حرصت را درآوردند و با "چقد این لباس به تو می آید " وقتی پیراهنِ گلداری که تازه برایت خریده اند را میپوشی، نشانت میدهند،

آنها که "مراقب خودت باشِ" قبلِ قطع کردنِ تلفنشان از هر دوستت دارمی دلنشین تر است،

مرد ها را میشناسی؟

همان اخم های وقتِ خستگی که دنیا بدون دیدنِ لبخند و برقِ چشمانشان وقتی میگویی"برایت چای بریزم؟" جایِ قشنگی نیست...

مردهایی از جنسِ پدرم که آغوششان امنیت و آرامش تمامِ دنیا را دارد ...

که هرچقدر هم بگویی مردها فلان باز هم یک روزهایی دلت برای پوشیدنِ پیراهنِ دو ایکس لارجِ مردانه ای تنگ می شود،

حواسمان باشد؛

هوایِ سوپرمن های زندگیمان را داشته باشیم...


| منیره بشری |

  • پروازِ خیال ...


کاش هرگز تورا نمی دیدم

این جهان بی بهانه هم غم داشت

زندگی بی تو هم مرا می کشت

این جهنم فقط تورا کم داشت...


نیمه شب شد، هنوز بیدارم

تا تو را در خودم مچاله کنم

به خدایی که نیست زخمی را...

که به قلبم زدی حواله کنم


قبل تو، من پرنده ای بودم

آسمان می چکید از بالم...

بعد تو، آرزوی کوچکی ام:

"کاش چیزی بپرسد از حالم"


بغض هایم چرا نمی شکنند

در عزای هرآنچه سوزی من؟!

باز در حال دوره ات هستند

خاطرات شبانه روزی من...


عطر آغوش زیر باران را...

روی موج صدات خوابیدن

با تو در کوچه گریه کردن را...

با تو یک خواب مشترک دیدن


رفته ای ماه دیگران بشوی

بدنم مثل قبرها سرد است

فکر کن من چقدر غمگینم

عشق تنها دلیل این درد است


نیمه های شب است و بیدارم

نیمه های شب است و خوابیدی

کاش هرگز تورا نمی دیدم

کاش هرگز مرا نمیدیدی


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


- دوستت دارم ...

+ تا حالا یه گنجیشک که ترسیده تووی دستت گرفتی؟

- نه!

+ پس چطور بگم قلبم چطوری میتپه؟

- نمیدونم! ولی تو حتما پروازِ گنجیشک رو دیدی؟

+ دیدم

- الان همونجوری دارم پرواز میکنم!


| امیرمهدی زمانی |

  • پروازِ خیال ...


چیزهای زیادی بوده و هست که دوست داشتم، لذت به دست آوردن‌شان را تجربه کنم.

مثلا همیشه دلم می‌خواست صاحب بالن بزرگی باشم؛ بعد در حالی‌که آذوقه یک سفر طولانی را جمع کرده‌ام، دور دنیا را آن‌قدر بگردم تا هیچ جایی برای دیدن باقی نماند.

دوست داشتم اولین زنی باشم که پایش را روی کره ماه می‌گذارد و از آن بالا زمین را مثل نقطه‌ای کوچک می‌بیند.

دوست داشتم نویسنده بزرگی باشم که برای خرید کتاب‌هایش صف می‌بندند...

دوست داشتم مزرعه آفتابگردان داشتم و صبح‌ها خودم شیر گاوهایم را می‌دوشیدم...

می‌خواستم رئیس جمهور باشم... وزیر‌... پزشک... وکیل...

اما از میان تمام این‌ها....

زنی هستم که به دوست داشتن تو، اکتفاء کرده است!


| فاطمه بهروزفخر |

  • پروازِ خیال ...

باریدم

۰۸
دی


آن قدر باریدم؛

که باران را ببینی.


سارا نبودی!

چشمِ گریان را ببینی…


| سید احمد حسینی |

  • پروازِ خیال ...


+ من چرا تو زندگیم هیچی نشدم ؟

- زندگی من شدی ...


| پدرام مسافری |

  • پروازِ خیال ...


قلب من خانه ی زنی تنهاست 

که بغل می کند جنونش را 

که در آغوش می کشد هر شب 

گریه ی کودک درونش را


قلب من کودکی کهنسال است 

که بلد نیست کودکی بکند 

کودکی که هنوز می ترسد 

اشتباهات کوچکی بکند 


قلب من قلب دختری ترسوست 

که از آغاز درد می ترسد 

از پدر ، از نگاه ، از خشمش 

از کمربند و مرد می ترسد 


عشق را دیده است  تنها در 

جای خالی جمله سازی هاش 

مادری شاد و خوب و خوشبخت است 

در خیالات و خاله بازی هاش

 

قلب من کودکی سر راهی ست 

که زنی نیمه شب رهایش کرد 

هر کسی را که ذره ای زن بود 

زیر لب مادرم صدایش کرد 


قلب من مادری فداکار است 

روز و شب پای گاز می سوزد 

روی لب های خسته اش اما 

باز لبخند تازه می دوزد 


قلب من یک زن میانسال است 

از شروع جدید می ترسد 

در سیاهی روزگارش از 

کشف موی سفید  می ترسد 


قلب من جانماز پیرزنی ست 

که طلب می کند بهشتش را 

که پس از سالها پذیرفته 

بی کسی های سرنوشتش را 


قلب من آن بنای تاریخی ست 

که گذشت زمان خرابش کرد 

قلعه ای با شکوه و برفی بود 

که زمان چکه چکه آبش کرد 


پرم از ضجه ی زنانی که 

ترس های بزرگ می زایند 

می شناسند جای زخمم را 

بره هایی که گرگ می زایند 


بغلم کن هنوز می ترسم 

ترس هایم درنده ام بکنند 

بغلم کن که مرده ام ، شاید 

بوسه های تو زنده ام بکنند


| رویا ابراهیمی |

  • پروازِ خیال ...


میگویند از عشق یک طرفه بپرهیزید!

عشق یک طرفه نوعی سم است....

کشنده و دردناک!

من مخالفم! حداقل برای یک زن اینگونه نیست.....

زنان به هرحسی عشق نمیگویند! وقتی اسم احساسشان را عشق میگذارند یعنی کار از کار گذشته! یعنی شما ناصح بیاورید و بگوید از صبح تا شب نصیحت کند! انگار نه انگار...

عشق یکطرفه بد هست اما خوبیایی هم دارد...!

زنان در عشق یکطرفه رشد میکنند،صبور میشوند،گل میکنند!قوی میشوند! جنگنده میشوند...اصلا عشق زن را بالغ میکند!

زنان حتی وقتی درگیر عشق های بی جواب میشوند دنیایشان را محدود میکنند به مردشان! مردی که روحش هم از این عشق خبر ندارد!

زنان پیچیده نیستند اما از دید بقیه،موجودات عجیبی هستند!

من موافقم...ما زنها انقدر بلدیم عشق بورزیم که همه را مبهوت میکنیم...ما زن ها انقدر بلدیم وفادار باشیم که هیچکس باورش نمیشود....

ما زنان حتی به عشق های یکطرفه مان هم وفاداریم!

ما زن ها عجیبیم...از دید مرد ها عجیبیم!

البته شاید هم حق با آنها باشد!

درباره زنی که تمام زندگی اش را وقف مردی میکند که حتی آن مرد نمیداند همچین زنی روی کره زمین زندگی میکند چه میتوان گفت؟!

ما زن ها در رویا به سر میبریم! در رویا دست مرد مورد علاقه مان را میگیریم و با او به دور دست ها میرویم! جایی که هیچکس نیست...در اغوشش فرو میرویم...اشک میریزیم!

از سختی هایی که در نبودش کشیدیم شکایت میکنیم!

بعد لبخند میزنیم و میگوییم چه خوب است که خداوند خیال و رویا را آفریده!

ما زن ها اگر فرصت اثبات داشته باشیم

این توانایی را داریم که عشق های یکطرفه را تبدیل کنیم به حس های عمیق دو طرفه!

برای ما زنها عشق یکطرفه سخت هست اما توان گریز از آن را نداریم!

ما زن ها را از عشق های بی جواب نترسانید!


| نورا مرغوب |

  • پروازِ خیال ...

بیدار

۰۴
دی


من که بیدارم 

از جداییِ توست

تو چرایی به نیمه شب بیدار ؟


| رهی معیرى |

  • پروازِ خیال ...


زمانه را امان مده

مرا به او نشان مده

به دست او کمان مده

که او خطا نمی زند ...


| مریم آرام |

  • پروازِ خیال ...


مثل هر شب بی تفاوت شب بخیری گفت و رفت

مثل هر شب تا سحر در خود مرورش می کنم 


| محمد شیخی |

  • پروازِ خیال ...


نه از تنهایی می‌ترسم

نه از تنها ماندن.

ترسم از

تنها بودن

در کنار دیگری است.


| ساره دستاران |

  • پروازِ خیال ...


دو تا میخونه‌ی چشماتُ جم کن 

خراباتی شده کل خیابون

شنیدم وقت خنده ماه میشی

بخند و دور خورشیدُ بخوابون


تو پیچاپیچ موهای بلندت

خدا هم دل بده گمراه میشه

بلند تر تر نکن موهاتُ دختر 

که عمر آدما کوتاه میشه 


تو تصویری ترین شعر خدایی

با اون اندام موزون و مطنطن

دو تا چشمای گرم قهوه ای؟؟ نه 

دو تا مصرع که غرق استعاره‌ن 


چقد گرمه چقد گرمه چقد گرم

میسوزونه منُ آتیش چشمات

عرق کرده شراب بیست ساله

که گیرایی نداره پیش چشمات 


برای این خمارِ خسته از "من"

با اون چشما که مستی می فروشن 

دو تا پیک از شرابت رو بیار و 

یه عالم "مزه"ی لبهات لطفا


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...


یخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر خالی از هرچیزی هم که باشد محال ممکن است که سیب در آن پیدا نکنی! انگار محکوممان کردند به سیب خوردن! یا رسم است هرروز سیب بخوریم! هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است چون اعتقاد دارد سیب برای پوست مفید است. البته کاربرد دیگر سیب هم در خانمان اینست که یک نفر عطسه کند و مادرم شروع کند هرروز یک سیب آب پز به خوردش بدهد تا یکوقت سرما نخورد.

امروز هم کیسه ی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پتک روی سرم فرود امد و شکایت کردم:"ای بابا.. بازم سیب خریدی که مامان. این همه میوه ی خوب!"


بعد یکهو به نظرم سیب ها مظلوم آمدند. چرا این حرف را زدم آنها که کاری به من نداشتند آرام و ساکت توی کیسه شان نشسته بودند!.. حتی آنقدر دلم برای سیب ها سوخت که یکی را برداشتم خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم می اید!

آخر اصلا تقصیر سیب ها نبود. اگر سیب ها هم مثله گوجه سبز میوه نوبرانه بودند و ما را منتظر می گذاشتند شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار می گرفتند و ما بی صبرانه منتظر رسیدن فصل سیب می ماندیم و بعد آن را با ذوق چندین برابر قیمت حالا می خریدیم و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!


برای همین هم به نظرم بعضی آدم ها شبیه سیب هستند.

همیشه درکنارمان می مانند و در هر شرایط کمکمان می کنند. کافی ست اراده کنیم تا پیشمان باشند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلا و مصیبت را از جانمان دور می کنند. اما مثل همان سیب به چشم نمی آیند. قدرشان را نمی دانیم.

حالا در عوض قدر آن آدم هایی را می دانیم که هر از گاه وارد زندگیمان می شوند و می روند. مثل توت فرنگی. هیچ خاصیتی هم ندارند. مزه هایشان هم آبکی شده و طعمی ندارند. بعد آن سیب کیلو دوتومنی باوفا و پرخاصیت را می فروشیم به آن توت فرنگی بی خاصیت آبکی که هیچوقت نیست و تازه با قیمت کیلو چهل تومن برایش سرو دست هم می شکنیم!

حیف که سیب را هرکار کنی سیب است و یاد نمی گیرد نوبرانه بودن را، کم بودن را، گران و دست نیافتنی بودن را، بد و بی خاصیت بودن را و همیشه خوب نبودن را!


وای که بعضی آدم ها همان سیب هستند و سیب را جان به جانش هم کنی سیب است!

آدم های نوبرانه هم هرکار که کنند باز برای دیگران عزیز هستند. اصلا آدم ها عادت دارند هرچیز که زیاد نباشد را دوست داشته باشند. یک میوه هم حتی اگر در همه فصل ها باشد حالشان را بهم می زند. چه برسد به آدمش! اگر هروقت دلشان خواست دست دراز کنند و تو باشی از چشمشان خواهی افتاد. باید برای اینکه کنارشان باشی قیمت سنگینی پرداخت کنند تا قدرت را بدانند باید ماندنی نباشی تا پرستیده شوی.


یک راز مهم درباره انسان ها را به تو بگویم؟ آدم ها اصلا جنبه محبت زیادی.. ماندن زیادی.. عشق زیادی .. و هرچیز زیادی دیگر را ندارند. هیچوقت در زندگی مثل سیب در دسترس نباش. نوبرانه بودن را یاد بگیر


| لیلی رضایی |

  • پروازِ خیال ...


در التهاب بغضهای بی سرانجامم

آینده ام را بی حضورت..ناگهان دیدم


از بی قراری های عصر جمعه ترسیدم

از بوسه هایت لابه لای گریه فهمیدم...


قدِّ زمستانی ترین روزِ خدا سردی

تا گریه کردم، گریه کردی.. برنمی گردی!؟


لعنت به پایانی ترین ساعاتِ هر هفته 

لعنت به رویایی که حالا یادمان رفته


لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی

لعنت به من وقتی به آغوشم نمی آیی


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


هر چه زنگ زدم

گوشی را بر نداشتی

کاری نداشتم

فقط خواستم بگویم

امروز جمعه است

و جمعه ها، عصر دارد

فقط همین

خدانگهدار. 


| فرید صارمی |

  • پروازِ خیال ...


جمعه ها بغض من انگار گلوگیرتر است..

فکر و ذهنم،به تو و چشم تو درگیرتر است..


مثل هر جمعه دلم حس عجیبی دارد..

حس دیدار تو این جمعه کمی بیشتر است..


| مسعود محمد پور |

  • پروازِ خیال ...

زلف

۰۲
دی


اگر زلفت به هر تارى اسیر تازه اى دارد

مبارک باشد اما... دلبرى اندازه اى دارد!


| مجذوب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

"ن" آور

۰۲
دی


به تو فکر میکنم و به پیاده رو هایی که قدم نزدیم...

به غـروب هایی که ندیدیم...

به مهمانی هایی که نرفتیم...

به قهوه هایی که نخوردیم...

به دست هایی که نگرفتیم...

به تو فکر میکنم...

به تو که "ن" آورِ تمامِ فعل هایم شده ای !


| سمانه سوادی |

  • پروازِ خیال ...


محبوبم!

تو همه مثل من خسته ای؟

تو هم مثل من تنها...

و مثل من به  این دوریِ  زوال انگیز  فکر  میکنی؟


مثل اینکه باید دست کشید

و  عشق را

چون ظرفی عتیقه و نایاب

در پستوها پنهان کرد

ظرفی که هر بار تکه ای از آن را

ناخواسته  شکستیم، 

گاه ترک خورد 

گاهی بر زمین افتاد

و رنگِ گل های زیبایش ...

پرید!


مثل اینکه باید دست کشید

و عشق را

چون ظرفی عتیقه و نایاب

در پستوها پنهان کرد!

عشقی کهن و ماندگار

تا سالها بعد هر که یافت

از تنها بوته ی سرخِ جا مانده بر روی ظرف بفهمد...

"دوست داشتنت

ابدی ست"


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


گفت: میدونی از اولشم بدرد هم نمی خوردیم دنیاهامون باهم فرق داشت یادش بخیر وقتی میرفتیم شمال هی می خواست تو جاده نگه دارم ! کوه بود میگفت نگه دار ،جنگل بود میگفت نگه دار،دریا بود میگفت نگه دار ، همه جا بساط چایی میکردیم .


گفتم: پدربزرگ منم میگفت سیگار بدرد نمیخوره! میکشی؟


گفت: نه سیگاری نیستم ،میدونی حرف همو نمیفهمیم ، اصلا شبیه هم نیستم همین آخرا یهو پرید تووی جوب آب و تمامِ مسیرو توی بارون ، تو اون سرما تا ته خیابون با کفش توی آب کنارم قدم زد!


گفتم: پدربزرگ منم نمی دونست برای چی سیگار میکشه! نمیکشی دیگه؟


گفت: اهلش نیستم ، میدونست خیلی دوسش دارم ،اولا که باهاش آشنا شدم همیشه دو ساعت منو میکاشت دم کافه، سینما، پارک.. عادت کرده بودم به دیر اومدناش ،عادت کرده بودم به اینکه هردفعه دست یه بچه رو میگرفت از سر چهارراه و با خودمون میبردیم تهشم بعد شام همه ی گلاشو میخرید ، میدونی این آخریا دیگه بلیطا رو همیشه سانس بعد از ساعتی که قرارمون بود میخریدم ،همیشه تو ماشین دو سه تا گلدون خالی َم داشتم...


گفتم: پدربزرگ منم همیشه میترسید آخر شب شه و بی سیگار بمونه! گفتی اهلش نیستی؟


گفت: نه باهاش حال نمیکنم، میدونی همیشه یه چیزایی واسه گفتن داشت، همیشه پر از حرف بود ، وقتی باهم بودیم خسته نمیشدم، حوصلش همیشه بود، اینقدر بودنش بودن بود که باقی دوستامو یادم رفته بود ، اینقدر بود که دیگه هیچکس به چشمم نمیومد!


گفتم: پدربزرگ منم یادش نمیومد که اولین سیگارش چی بود ولی یادش میموند باید سیگار بکشه! دودش اذیتت میکنه؟


گفت: نه ولی بنظرم بیخوده ، هیچ وقت دلم نمیخاست یهو تموم شه ، یه دفعه اومدنش مثل یه معجزه دنیامو عوض کرد، شدم یه آدم دیگه ، ولی یهو تموم شد ، کاش میشد برای بار آخرم حرفامونو بزنیم که هیچ علامت سوالی تو ذهنش نمونده باشه! ولی خوب میدونی تموم شد منم که فراموشش کردم...


گفتم:حیف سیگاری نیستی ، پدربزرگ منم چهل سال میگفت این آخرین نخشه و بعدش ترک میکنه و‌ پاک میمونه ،اصلا میگفت سیگاری نیستم ، هیچوقتم نتونست ترکش کنه آخر سر پنج دقیقه قبل از مرگش یه نخ کشید، فقط پنج دقیقه پاک موند، توام جمع کن بریم سه ساعته داری ازش تعریف میکنی و میگی فراموشش کردم، فقط کسی میگه کاش برای بار آخرم حرفامونو میزدیم که هنوز دوسش داشته باشه و امید ، وگرنه کسی که میره سرشو میندازه پایین و توی سکوت محض فقط میره!ولی حیف سیگاری نیستی نمیفهمی، پاشو بریم بهشت زهرا باهاش حرف بزن دلت آروم بگیره....


| امیر مهدی زمانی |

  • پروازِ خیال ...

خوشبخت

۰۲
دی


کاش دخترم شبیه تو بود

کاش تو مادر ِ دخترم بودی

بعد ِ سالها هنوز میگم

جای ِ این زن کاش تو همسرم بودی


این زن شبیه تو نمی بوسه

این زن شبیه تو نمی خنده

کاش مثل تو موهاشو وا می کرد

اما همش موهاشو می بنده


تو کنار مرد خودت خوشبختی

تو خوشبختی

من با یه زن اما فقط همخونه م

یه همخونه م

گاهی وقتا اسمشم نمی دونم

پریشونم .. پریشونم


تو خونمون هر شب زمستونه

من منشا سرمای این خونم

این واسه من می میره اما من

تنها واسه تو زنده می مونم


لنزای رنگیشو که می ذاره

تو خونه بهتر می شه رفتارم

این زن همین که شکل تو می شه

اون لحظه بش می گم: دوسش دارم


تو کنار مرد خودت خوشبختی

تو  خوشبختی

من با یه زن اما فقط همخونه م

یه هم خونه م

گاهی وقتا اسمشم نمی دونم

پریشونم ... پریشونم


| ترانه سرا : مهسا مجیدی پور |

| خواننده : فرزاد فتاحی |


خوشبخت_فرزاد فتاحی

  • پروازِ خیال ...


قرار بود در کارت عروسی مان  

یکی از شعر هایت را با خطِ خوبت بنویسی ...

همیشه می گفتی

شاعر شدی که با اسمم ترانه بنویسی و

با نگاهم ، عاشقانه نویسِ معاصر ها شوی !

حالا من نیستم و تو باز هم

مشهورانه با نوشتن هایت غوغا می کنی ...

فقط یک چیز 

تمام عاشقانه هایی که برایم نوشتی را بسوزان !

نه می توانم طاقت بیاورم برای شخص دیگری بخوانی

نه تحمل دارم اتفاقی جایی ببینمشان ... 

عاشقانه هایمان را یادم نیاور 

بگذار مثل همان کارت عروسی ،

همیشه

یک رویا بماند  . 

بگذار هر چیزی که بوی " ما " را می دهد در گذشته

دفن شود ، من می خواهم بعد از تو زندگی کنم 

پس بیا و قول و قرار های دو نفره ی مان را در هوا پخش نکن 

تو که خوب می دانی

پنجره ی اتاق من همیشه باز است !


| ساینا سلمانی |

  • پروازِ خیال ...


من بریدم دل ز تو...اما خدایی جان من

سر به بالین مینهی،دردی نداری در دلت؟


| محمد علوی زاده |

  • پروازِ خیال ...


اشتباه در یک رابطه 

آنجایی رخ می دهد 

که می خواهیم کمبودهای مان را 

با هوس های یک شبه جبران کنیم

به زور می چسبیم به آدم هایی که 

از آنِ ما نیستند 

و از آنِ شان نیستیم

روزی از همین روزهاست که 

آدمِ اصل کاری مان را از دست می دهیم

همان کسی را که 

فکرهای مان به هم نزدیک بود 

و خواسته های مان به هم شبیه

بیش تر وقت ها هم 

هر دو همزمان به یک چیز فکر می کردیم

و اگر یکی از ما حرفی می زد، 

آن یکی می گفت:

_ دقیقا من هم همین را می خواستم بگویم!

و ما اغلب از این آدم های اصل کاری عبور می کنیم

درست مثل خیلی چیزهای اصلِ کاری دیگر...

این اتفاق یعنی 

نقطه ی پایانِ تشکیل یک رابطه ی درست....

یعنی همان نقطه ی 

گم کردنِ آدمِ اصلِ کاری زندگی...


| شیما سبحانی |

  • پروازِ خیال ...

هوا

۰۲
دی


هوا

که پیرهن پوشیده

هوا

که میز صبحانه را می چیند

هوا

که گوش می دهد به شعرهام

هوا

که لب بر لبم می گذارد

هوا

که داغم می کند

هوا

که هوایی ام کرده

هوا

که حواسش نبود،این شعر است

و از پنجره بیرون رفت .


| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...


تو به یک زن نیاز داری!

به یک زن که صبح ها با نوازش عاشقانه اش از خواب نازت بیدارت کند...

و با یک صبحانه ی شیرین و بوسه ی کوچک بر لبت از تو خداحافظی کند...

تو به یک زن نیاز داری!

که وقتی خسته و گرسنه از سرکار برمیگردی و در خانه را وامیکنی بوی قورمه سبزی اش کل خانه را گرفته باشد! و صدای قل قلش از اشپز خانه بیاید...و تو آرام از پشت بغلش کنی و یک بوسه کوچک بر گردنش بزنی و او از هیجان به شوق بیاید!

تو به یک زن نیاز داری!

به یک زن که وقتی یک دنیا مشکل در سرت ریخته است بروی و او را در اغوش بگیری چشمانت را ببندی و در اغوشش فرو بروی و او با دستان لطیفش نوازشت کند و آن وقت تمام مشکلاتت از یادت برود...

تو به یک زن نیاز داری!

که دستانت را بگیرد در خیابان به این سو و آن سو بدود با دیووانه بازی هایش تو را به وجد بیاورد و با شیرین زبانیش به خنده بیندازتت حتی گهگاهی حرصت بدهد! و تو هزاربار از وجود او شکر کنی....

تو به یک زن نیاز داری!

که با غافلگیرترین برنامه خبر پدرشدنت را به تو بدهد! و تو تا شب در شوک و هیجان باشی! به یک زن که فرزندت را به دنیا بیاورد و اورا در اغوش بگیرد وتو هردوی انهارا بغل کنی!

تو به یک زن نیاز داری!

که هر روز نگران تو و فرزندانت بشود....و تا اخرین سفارش ها را قبل از رفتن به شما نکند ارام نگیرد...

تو به یک نیاز داری!

به یک زن که وقتی خوابت گرفت سرت را بر روی شانه ی او بگذاری دستانش را ببوسی بغلش کنی و در اغوش گرمش با نوازش های ارامش به خواب بروی...

تو به یک زن نیاز داری...

که به زندگیت شادابی و نشاط ببخشد ک گردوخاک های خانه ات را پاک کندو برق بیندازد! و هرروز به گل های گلدان با عشق آب بدهد مواظب همه چیز باشد،نگران همه چیز شود،عاشق همه چیز زندگی تو شود و تمام کارهایش را باعشق بخاطرت انجام دهد، حتی وقتی به یادت افتاد یک قلم بردارد و در دفتر شعرش چند خطی از تو بنویسد!...

تو به یک زن نیاز داری که از هوای تو استشمام کند...و هر لحظه با اسم تو نفس بکشد!

تو به یک زن نیاز داری!

تو برای تک تک لحظه هایت به یک زن نیــاز داری!


| غزل مسلمی |

  • پروازِ خیال ...


پاره‌های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی‌دهد ،


خواستم که با تو درد دل کنم

گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد


| قیصر امین پور |

  • پروازِ خیال ...

چتر

۰۲
دی


باران خوب است

وقتی 

چترت

سایه ی مردی باشد که برای به دست آوردنش

باران باران گریسته ای!


| خاطره کشاورز |

  • پروازِ خیال ...


عاشق اگر می شوید، 

عاشق رفتار آدم ها نشوید.

آدم ها گاهی حالشان خوب است، گاهی بد. 

رفتارشان متأثر از حالشان است.

عاشق افکارشان شوید. 

افکار حتی در بدترین حال آدم ها هم 

تغییر نمی کند ...


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...


تو آن روزها یک شماره بودی که اگر پول خرد پیدا می کردم کنار یک دکه زرد رنگ خسته، سر یک کوچه بن بست می ایستادم تا صدایت را بشنوم.

تو ... در حافظه ام بودی و چند نفر دیگر که عزیزکرده هایم بودند.

بقیه  اسمی بودند و چند عدد که در دفترچه ای کوچک، گوشه کیفم به خواب رفته بودند.

آن روزها از صدای زنگ تلفن نمی ترسیدم ... 

تمام خبرها خوب نبود ولی قابل تحمل بود .... فراموش می شد ... ویران نمی کرد.

حالا .... تلفنم به جای زنگ، موسیقی را که تو دوست داشتی پخش می کند ولی همیشه مرا می ترساند ... 

شاید برای اینکه می دانم دیگر هرگز صدایی را که سالهاست در انتظارش مانده ام، نخواهم شنید.... 

یک سلام که با تمام سلام های دنیا تفاوت داشت...

تو آن روزها فقط یک شماره بودی .... مثل تمام شماره های شش رقمی که  هرگز فراموش نمی شوند ...


| نیلوفر لاری پور |

  • پروازِ خیال ...

عشقِ تو

۰۲
دی


دلخسته ام از شور و احساسِ جوانی

از عشقِ تو -این انفجار ناگهانی-

می خواستم عاشق نباشم تا بمانی

باور بکن می خواستم اما نمی شد   ️


عشقِ تو را در جانِ خود پرورده بودم

هر چیزی از من خواستی، آورده بودم

با این که من سعیِ خودم را کرده بودم

راهی برای ماندنت پیدا نمی شد


یک عمر حاشا کردم این دلبستگی را

چون در نگاهت دیده بودم خستگی را

باید جدا می کردم این پیوستگی را

اما کسی که دل بِـبـُـرّد ، من نبودم


با این که در هر لحظه بودم بی قرارت

اما مرا هرگز نمی دیدی کنارت

گفتم ندارم بعد از این کاری به کارت

گفتم، ولی مردِ عمل کردن نبودم


با هیچکس حتی خودم حرفی ندارم

چون صحبتی با آدمِ برفی ندارم

من شعرم اما معنیِ ژرفی ندارم

هر واژه ای بیهوده با من در می افتد


حالا که افتادم به دامِ دانه ی تو،

مانندِ احمق ها شدم دیوانه ی تو!

هر کس که بگذارد سری بر شانه ی تو،

از پشت بامِ شانه ات با سر می افتد


| علی عابدی |

  • پروازِ خیال ...


تنهایی عجیب به من می آید

جای تمام لباس هایم را گرفته

چشم هایم را قشنگ تر کرده

و موهایم را به سال ها بعد کشانده

تا به صورتم نزدیک تر شوند

تنهایی هیچ وقت از مد نمی افتد


| محسن حسینخانی |

  • پروازِ خیال ...

ولی رفتی

۰۲
دی


گفتی:

" دوستم بدار ،

راه دوری نمی رود ... "

ولی رفت ...

ولی رفتی ...


| محمد درود گری |

  • پروازِ خیال ...


دلم گرفته و می خواهم از شما امشب

کمی گلایه کنم ، میان سطرها امشب


نپرس ، که نمی دانم از چه رو حالا...

نگو ، که درک نمی کنم...چرا امشب!


بیا که ساحل امنی نیاز دارم ... عشق

که رو زده طوفان به ناخدا امشب


همیشه تو می گفتی و سکوت از من بود

ولی شده این نقش جابجا امشب


زبان تلخ مرا در غزل نبین ، بانو

که باز می شکند بغضِ بی صدا امشب


شبیه همیشه به اشکم دچار خواهد شد

مسیر بوسه ی تو روی گونه ها امشب


دوباره جای خالی تو در کنار من حس شد

دلم گرفت و گریختم به ناکجا امشب


دلم گرفته و می خواهم از شما ، امشب

دلم شکسته ، که گفتم از این فضا ، امشب


| جلال بابایی پور |

  • پروازِ خیال ...


آدم گاهی دِلَش نه عشق میخواهد نه دوست داشتن های آتشین و رنگـارنگـی که هرکسی آرزوی تجربه کردنش را دارد ، دِلش نمیخواهد کسـی برایش مهربان باشد و صبح به صبح با پیام ها و تماس های محبت آمیز بیدارش کند ، دِلَش نمیخواهد مدام نگران باشد و برای آینده ی نامعلومِ این دوست داشتن ها غصه بخورد ، از دنیای شیرینِ تنهایی أش فاصله بگیرد و خوشی های دوستانه أش را با یک آدمِ دیگر تقسیم کند...

آدم گاهی دِلَش فقط تنهایـی میخواهد و یک جای دِنج که بتواند به وسعتِ تمام غصه هایی که از تنها نبودن به دِلَش نشسته است، گریه کند و بعد از آن برای خودش باشد، بدون حس های مزاحم و ناامیدکننده دوست داشتنش را به اطرافیانش هدیه کند ، با دوستانش وقت بگذراند، با خانواده أش و خودش را بیرون بکشد از مردابِ دوست داشتن های عجیب و غریب این روزها که همیشه یک جایَش مثلِ درِ خانه ای قدیمی می لَنگَد و هیچ کاری هم نمیشود برایشان کرد.

اصلا همه ی آدم ها یکجایی ، بعد از مدت ها تنها نبودن نیاز دارند به آغوشِ تنهاییِشان برگردند و خیلی چیزهارا دوباره بسازند ، روحِ خسته و احساسات ویران شده یشان را ، عقایدشان را، اعتمادشان را ...

نیاز دارند تویِ خیابان های شلوغ شهر تنها قدم بزنند ، تنها خرید کنند و تنها تویِ کافه ای بنشینند و به حالِ خوبشان بخندند ، از شنیدن هیچ تجربه ی عاشقانه ای حسرت نخورند و قَلبشان به تَپِش نَیوفتد ، گوشه ای از پارک بایستند و به بازی بچه ها خیره شوند ، دنبال اهدافشان باشند و برای به تحقق پیوستنشان بِجَنگند، هروقت دلشان خواست گوشی را خاموش کنند و بدون هیچ استرسی دل به زندگیِ واقعی بسپارند، شیطنت هایشان را بگذارند تویِ کیفشان و با خود به همه جا ببرند، برایِ خودِ خودشان نفس بکشند و شاد بودن را با تمام وجود حس کنند.!

تمام آدمها یکجایی از زندگیشان باید به تنهایی هایشان برگردند و برای خودشان باشند، اگر به اینجای زندگی برسید"تنها" بودن اصلا وضعیت خوفناکی نیست!!

.......

هروقت لازم دانستید

به تنهایی هایتان برگردید

خیلی وقتها 

تنها نبودن 

به غم و غصه هایش نمی ارزد...


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...


آنقَدْر تِکان داده مَرا تنهایی...؛

با شاد تَرین شِعر دِلَم میگیرد!


| مهدی آسترکی |

  • پروازِ خیال ...

ندارم

۰۲
دی


شاید این بلاها را سرم آوردی

که ببینی صبر ایوب دارم یا ندارم.

ندارم !

ندارم !

ندارم !


| سیمین دانشور |

  • پروازِ خیال ...


یه کوه غرورم ولی خواهشا 

منُ با غرورم قضاوت نکن 

دو لول چشاتُ به سمتم نگیر 

 به این سینه انقد اصابت نکن 


یه کوه غرورم عزیز دلم 

تو تنها میتونی که فتحم کنی 

نگاهت پر از آیه و معجزه س 

تو میتونی این سنگُ آدم کنی


چقد باید این حسُ سرکوب کرد؟ 

چقد باید از دیدنت میخ شم 

من اونقد می خوامت که باید یه روز 

یه اسطوره تو طول تاریخ شم 


چقد باید از دست من دور شی 

چقد باید از دیدنت هل کنم 

بگو کی به دستای تو میرسم 

چقد دیگه باید تحمل کنم؟  


به فکر من و حال و روز منی؟

 یه فکری واسه برق چشمات کن 

با هرکی نشین و نگو و نخند 

یه وقتایی لطفا مراعات کن 

ً

میدونم دلم خیلی واست کمه 

 واسه عشق و احساسِ آغوش تو 

یکم نرخ دستاتُ بالا ببر 

بذار جون بدم واسه آغوش تو 


بیا و یخ خونه رو آب کن 

بخند و بذار غرق آتیش شه 

یه جوری بغل کن وجود منُ

که حتی خدا هم حسودیش شه


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...